آفتاب افتاده در مه نیست یاران را شکیب
تا سحرگه بر لب عشاق بود امن یجیب
چون که پشت ابر پنهان شد مه رخسار او
در طلوع صبحدم سر زد همه انوار او
ابر سرکش آن شبی افغان و زاری می نمود
رعد می غرید و دائم بی قراری می نمود
حکمت این بی قراری را ندانستم چه بود
تا که باد صبحدم آورد با خود عطر عود
چون وزرقان فاش کرد آن قصه ی جانکاه او
کاروانی دل شد از هر گوشه ا یی همراه او
چنگل و ابر و مه و بوران گرفته دامنش
رعد و برق آسمان زد بوسه بر زخم تنش
باده ی وصل آنچنان شیدا و مستش کرده بود
بی خود از خود ، مست آن جام الستش کرده بود
در دل آتش شد و سوزانده شد بال و پرش
شد برون ققنوس برنا از دل خاکسترش
عطرِ دود پیرهنش را تا به کنعان باد برد
باد صرصر گلشن یعقوب دوران را فسرد
آن که روزی با تبر می زد به بنیاد ستم
تا قوی سازد ستون ها و بنای این حرم
آن که نیش و طعنه و ترفندها خوارش نکرد
خستگی ، شب زنده داری زار و بیمارش نکرد
طور را موسی صفت پیمود آنشب بادپا
داده سر لبیک گویان نغمه ی قالوا بلی
خادم کوی رضا در شام میلاد رضا
پیش اربابش نموده میز خدمت را بپا
آن مجاهد. آن صدیقی که صداقت ذات اوست
شاه و پیل روزگاران در حقیقت مات اوست
مرز عشقش خارج از محدوده ی جغرافیا.
هر کجا که ناله ایی می رفت تا عرش خدا
عزم خود را جزم کرده با رفیق بی بدیل
رقص در آتش نمود آن بت شکن همچون خلیل
ریل خدمت را گذاشت و با شکوه پرواز کرد
این صف میدان مین را با درایت باز کرد
#شهید_رییسی
#شهید_تهمت_نا_اهل_مردم
#نیره_جهانشاهی
بمـ بروات
~محفل شعر بانوان قم🌹گوهرشاد~
@goharshadqom