eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 پادشاهی کاخ بزرگی با وزیران و درباریان فراوان داشت. او از تمام نقاط حکما،خردمندان و هنرمندان را به قصرش فرا خوانده بود و وزرایش به دانایی و دیانت و کیاست مشهور بودند. روزی از روز ها حکیمی به دربار پادشاه آمد. پادشاه از دیدن او بسیار خوشحال شد و به او خوش آمد گفت.او را بسیار احترام کرد و پرسید: ای راست کردار از برای چه به قصر آمده ای؟ حکیم پاسخ داد: پادشاها من شنیده ام که وزرای تان در خرد مندی و فرزانگی شهره عام و خاص هستند.به همین دلیل سه عروسک به اینجا آورده ام تا وزرای تان آن ها را بررسی کنند و بگویند کدام از همه بهتر است. پادشاه عروسک ها را به وزیر بزرگ خود، که از همه وزرا باهوش تر بود، داد. وزیر به عروسک ها نگاه کرد و از پادشاه خواست که دستور دهد سیمی برایش بیاورند. پادشاه کمی تعجب کرد و با درخواست وزیر موافقت نمود. وزیر سیم فولادی را گرفت و وارد گوش راست یکی از عروسک ها کرد، سیم فولادی از گوش چپ عروسک خارج شد و وزیر با لبخند به حکیم نگاه کرد و عروسک را به کناری گذاشت. سپس عروسک دوم را برداشت و سیم را داخل گوش راست آن کرد.این بار سیم از دهان عروسک خارج شد و وزیر باز هم لبخندی زد و عروسک دوم را نیز به کناری گذاشت. عروسک سوم را برداشت و این بار نیز سیم را در گوش راست عروسک وارد کرد،اما سیم نه از دهان عروسک خارج شد و نه از گوشش.پادشاه و درباریان مشتاقانه به این صحنه می نگریستند. در همین حال، وزیر بزرگ رو به حکیم تعظیم کرد و گفت: ای بزرگوار، سومین عروسک از همه بهتر است. در حقیقت، سه عروسک نمادی از گروه های انسانی و درک و اگاهی آن ها هستند. انسان ها به سه گروه تقسیم می شوند: اول کسانی هستند که سخنان را از گوشی گرفته و از گوش دیگر به در می کنند. دوم کسانی که سخنان را شنیده و درک می کنند تا بتوانند خوب صحبت کنند. سومین گروه انسان هایی هستند که سخنان را به گوش جان می شنوند و آنها را مانند گنجی در دل خود نگاه می دارند و به کار می گیرند. در بین این سه گروه،سومین از همه بهتر است. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
▪️ | پایانی بر قدرت پوشالی آمریکا ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞 فرار یکی از دختران مؤسسات امام موسی صدر با یک پسر و واکنش جالب سیده رباب صدر ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨بردیا ✨ در زمانهاى قديم، مردي ساز زن و خواننده اي بود، به نام "برديا"، که با مهارت تمام مي نواخت و هميشه در مجالس شادي و محافل عروسي، وقتي براي رزرو نداشت. برديا چون به سن شصت سال رسيد، روزي در دربار شاه مي نواخت که خودش احساس کرد دستانش ديگر مي لرزند و توان اداي نت ها را به طور کامل ندارد و صدايش بدتر از دستانش مي لرزد و کم کم صداي ساز و صداى گلويش ناهنجار مي شود. عذر او را خواستند و گفتند ديگر در مجالس نيايد. برديا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از اين که ديگر نمي توانست کار کند و برايشان خرجي بياورد بسيار آشفته شدند. برديا سازش را که همدم لحظه هاي تنهاييش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد، در دل شب در پشت ديوار مخروبه ی قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالي که در کل عمرش آهنگ غمي ننواخته بود، سازش را براي اولين بار بر نت غم کوک کرد و اين بار براي خدايش در تاريکي شب، فقط نواخت. برديا مي نواخت و خدا خدا مي گفت و گريه مي کرد و بر گذر عمرش و بر بي وفايي دنيا اشک مي ريخت و از خدا طلب مرگ مي کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمي را بر شانه هاي خود حس کرد، سر برداشت تا ببيند کيست، شيخ سعيد ابو الخير را ديد در حالي که کيسه اي پر از زر در دستان شيخ بود. شيخ گفت: اين کيسه زر را بگير و ببر در بازار شهر دکاني بخر و کارى را شروع کن. برديا شوکه شد و گريه کرد و پرسيد: اي شيخ آيا صداي ناله من تا شهر مي رسيد که تو خود را به من رساندي؟ شيخ گفت: هرگز، بلکه صداي ناله ی مخلوق را قبل از اين که کسي بشنود خالقش مي شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بيدار کرد و امر فرمود کيسه زري براي تو در پشت قبرستان شهر بياورم، به من در رويا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقي مرا مي خواند، برو و خواسته ی او را اجابت کن. برديا صورت در خاک ماليد و گفت خدايا عمري در جواني و درشادابي ام با دستان توانا سازهايي زدم براى مردم اين شهر اما چون دستانم لرزيد مرا از خود راندند، اما يک بار فقط براي تو زدم و خواندم، اما تو با دستان لرزان و صداي ناهنجار من، مرا خريدي و رهايم نکردي و مشتري صداي ناهنجار ساز و گلويم شدي و بالاترين دستمزد را پرداختي، تو تنها پشتيبان ما در اين روزگار غريب و بي وفا هستي، به رحمت و بزرگيت سوگندت ميدهيم که ما را هيچ وقت تنها نگذار و زير بار منت ناکسان قرار نده. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
مردی ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﯼ ﻭﻻﯾﺘﺸﻮﻥ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ نمی خونه، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟ ﻣﻼ: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎی ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ. مرد: ﮔﻔﺘﻢ، خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ!!! ﻣﻼ: ﻭﻋﺪه ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ نعمت های ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎیی ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ. مرد: ﮔﻔﺘﻢ! خیلی ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ. ولی بی فایده ﺍﺳﺖ. ﻣﻼ: ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ سختی هایی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ. مرد: ﮔﻔﺘﻢ خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ!!! ﻣﻼ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ!؟ مرد: هیچی، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮنم!!!😅😂 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🔸 بطالت و وقت هدر دادن، می آورد. هر جا که انسان احساس بیهودگی کند دل می میرد. بیکارگی و و تلاش و گریختن از سهم خود در کارهای خانوادگی، فردی و اجتماعی و زرنگی دانستن آن آفت بزرگی است. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🌸فردی نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت: من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت: نمی توانم چیزی نخورم . امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست. ( بحار الانوار جلد 78 صفحه 126) ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
استاد دارستانی1_276196458.mp3
زمان: حجم: 4.04M
پیرمرد کفاش و امام زمان علیه‌السلام ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
بعد از جنگ آمريکا با کره، ژنرال ويليام ماير که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمريکا منصوب شد، يکي از پيچيده ترين موارد تاريخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار ميداد. حدود هزار نفر از نظاميان آمريکايي در کره، در اردوگاهي زنداني شده بودند که از استانداردهاي بين المللي برخوردار بود. زندان با تعريف متعارف تقريباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور يافت مي شد. از هيچيک از تکنيک هاي متداول شکنجه استفاده نمي شد. اما... بيشترين آمار مرگ زندانيان در اين اردوگاه گزارش شده بود. زندانيان به مرگ طبيعي مي مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمي کردند. بسياري از آنها شب مي خوابيدند و صبح ديگر بيدار نمي شدند. آنهايي که مانده بودند احترام درجات نظامي را ميان خود رعايت نمي کردند‏ و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستي مي ريختند. دليل اين رويداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ويليام ماير نتيجه تحقيقات خود را به اين شرح ارائه کرد: ‏در اين اردوگاه، فقط نامه هايي که حاوي خبرهاي بد بودند به دست زندانيان رسيده ميشد، نامه هاي مثبت و اميدبخش تحويل نمي شدند. هر روز از زندانيان ميخواستند در مقابل جمع، خاطره يکي از مواردي که به دوستان خود خيانت کرده اند يا ميتوانستند خدمتي بکنند و نکرده اند را تعريف کنند. هرکس که جاسوسي ساير زندانيان را مي کرد، سيگار جايزه مي گرفت. اما کسي که در موردش جاسوسي شده بود هيچ نوع تنبيهي نمي شد. همه به جاسوسي براي دريافت جايزه (که خطري هم براي دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند. تحقيقات نشان داد که اين سه تکنيک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است: ✅ با دريافت خبرهاي منتخب (فقط منفي) اميد از بين ميرفت. ✅ با جاسوسي، عزت نفس زندانيان تخريب ميشد و خود را انساني پست مي يافتند. ✅ با تعريف خيانتها، اعتبار آنها نزد همگروهي ها از بين ميرفت. ✨و اين هر سه براي پايان يافتن انگيزه زندگي، و مرگ هاي خاموش کافي بود... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🚨 فردی که هر روز به پهلوی لگد می‌زد!😳 💠 آقای دانشمند می‌گوید رهبر انقلاب در سفری به ایرانشهر از اطرافیان پرسیدند در زمان تبعیدم به اینجا یک رئیس پاسگاه اینجا بود کجاست؟ گفتند سنّش بالا رفته و بازنشست شده. فرمودند هرطور شده پیداش کنید با احترام بیاریدش! این شخص سنّی بود. به هر زحمتی بود پیداش کردند گفتند از طرف رهبر انقلاب آمدیم تا این را شنید از ترس رنگش پرید و افتاد روی زمین و شروع کرد به گریه که من نمیام. بالاخره آوردنش به محلّ اسکان رهبر انقلاب و در حیاط کنار حوض لوله آب را گرفت و گفت داخل نمیام تو رو خدا بهم رحم کنید! به رهبر انقلاب خبر دادند ایشان خودشان آمدند داخل حیاط تا رهبر انقلاب را دید وحشت کرد و شروع کرد به لرزیدن و می‌گفت سیّد تو رو خدا مرا ببخش! رهبر انقلاب بغلش کردند و گفتند برادر من دلم برایت تنگ شده!☺️ پیرمرد گفت شما می‌خواهید منو بکشید بالاخره رهبر انقلاب بردنش داخل اتاق و با او گرم گرفتند ساعتی با هم نشستند و مشکلاتش را برطرف کردند موقعی که این پیرمرد را برمی‌گرداندند از او پرسیدند جریان شما چه بود؟ گفت موقعی که ایشان اینجا تبعید بودند من هر روز می‌گفتم او را به پاسگاه بیارید و سیلی به گوشش می‌زدم😞 به پهلویش لگد می‌زدم و به مادرش ناسزا می‌گفتم😢 و من وقتی شنیدم ایشون رهبر شده هر روز منتظر بودم که بیایند مرا دستگیر کنند! 🔻 این پیرمرد، همسرش و بچّه‌هایش با این رفتار رهبر انقلاب شیعه شدند.❤️ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
رفتارهای خوبی که میشه از بچه‌ها یاد گرفت 🌸 بچه‌های کوچک کینه‌ای نیستند از آنجا که آن‌ها در حال زندگی می‌کنند، هیچ ناراحتی از آنچه در دیروزشان اتفاق افتاده ندارند. در مقابل، آن‌ها به راحتی می‌بخشند و فراموش می‌کنند. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
مسئولين يک موسسه خيريه متوجه شدند که وکيل پولداري در شهرشان زندگي مي‌کند و تا کنون حتي يک دلار هم به خيريه کمک نکرده است. پس يکي از افرادشان را پيش او فرستادند. مسئول خيريه: آقاي وکيل ما در مورد شما تحقيق کرديم و متوجه شديم که شکر خدا از درآمد بسيار خوبي برخورداريد ولي تا کنون هيچ کمکي به خيريه نکرده‌ايد. نمي‌خواهيد در اين امر خير شرکت کنيد؟ وکيل: آيا شما در تحقيقاتي که در مورد من کرديد متوجه شديد که مادرم بعد از يک بيماري طولاني سه ساله، هفته پيش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگي‌اش کفاف مخارج سنگين درمانش را نمي‌کرد؟ زود قضاوت کرديد! مسئول خيريه: (با کمي شرمندگي) نه، نمي‌دانستم. خيلي تسليت مي‌گويم. وکيل: آيا در تحقيقاتي که در مورد من کرديد فهميديد که برادرم در جنگ هر دو پايش را از دست داده و ديگر نمي‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشين است و نمي‌تواند از پس مخارج زندگيش برآيد؟زود قضاوت کرديد! مسئول خيريه: (با شرمندگي بيشتر) نه. نمي‌دانستم. چه گرفتاري بزرگي ... وکيل: آيا در تحقيقاتتان متوجه شديد که خواهرم سالهاست که در يک بيمارستان رواني است و چون بيمه نيست در تنگناي شديدي براي تأمين هزينه‌هاي درمانش قراردارد؟ زود قضاوت کرديد! مسئول خيريه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشيد. نمي‌دانستم اينهمه گرفتاري داريد ... وکيل: خوب. حالا وقتي من به اينها يک دلار کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار داريد به خيريه شما کمک کنم؟ باز هم زود قضاوت کرديد...؟؟؟؟😁😉 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir