🔺️شوخیهای کاربران با شلیکهای لحظه آخری دلاوران نیروهای مسلح:
🔹️میگن ویدئو چک کردن، لحظهای که موشک از لانچر جدا شده هنوز وارد زمان آتش بس نشده بودیم!😂
🔹️ما ساعت ۸ جلسه میگذاریم بعد خودمون ۹ میرسیم سر قرار،
حالا اسرائیل توقع داره راس ساعت ۷:۳۰ آتش بس کنیم😄
🔹️ما ماه رمضونا تا بیخ اذان داریم سحری میخوریم الان تا لحظه آخر نزنیم!؟😂
ایران الان میگه آقا ما نمیخواستیم بزنیم
اشتباه ادمین بوده😃
🚨عراقچی: گفتیم ساعت هفت ولی نگفتیم جدید یا قدیم😂
شاید هم دیدن زحمت برگردوندن به انبار زیاده، ماشین ندارن موشکارو ببرن توی زاغه. گفتند بزنیم بره🤣
ظاهرا همون موشکهای صبح بودن از شیراز پرتاب شدن. الان رسیدن🤣
موشک ظاهرا از اصفهان پرتاب شده. آخرین جملاتی که در جعبه سیاه موشک ثبت شده:
دادا حیفِس این یکی رم بزنیم😅
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هنگامی که مرسی از ریاست جمهوری مصر کنار گذاشته شد، سید حسن نصرالله که در به ریاست رسیدن مرسی نیز نقش داشت بسیار خرسند بود چرا که اعتقاد داشت مرسی توقعاتی که از آن انتظار داشتیم را نتوانست برآورده کند. به این ترتیب در پیامی این ابراز خرسندی را به ایران اعلام کرد. مقام معظم رهبری با تایید بر اینکه مرسی توان و عملکرد لازم و مورد نظر را نداشت اما این برکناری را شکستی برای مصر و تلاش بر تشکیل حکومتی مستقل از سلطه استکبار جهانی عنوان کرد و از آن ناراضی بود. شهید نصرالله پس از اطلاع از نگاه و دیدگاه رهبری نسبت به این اتفاق با چشمانی گریان بسیار غمگین شدند که فکری خلاف بر افکار و اندیشه رهبری از ذهن خود عبور داده است.
حجت الاسلام شیرازی، نماینده سابق رهبر انقلاب در سپاه قدس
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام فرزند شهید نصرالله به رهبر معظم انقلاب
▪️اگر هزار بار کشته شویم تو را رها نمیکنیم، ای فرزند حسین
سید «محمدعلی نصرالله» در پیامی خطاب به رهبر انقلاب:
🔹عاشورا را امسال از دل کربلا زنده نگه خواهیم داشت. با داغ از دست دادن عباس، با سوزاندن خیمهها، و اندوه یتیمان، با بدنهای قطعه قطعه شده در بیابانها، با زنان داغدار، امسال متفاوت است. اما چیزی که تغییر نکرده، وفاداری و فداکاری ما برای حسین علیهالسلام است.
🔹در این زمان، به فرمانده جبهه حق، فرزند حسین میگوییم: به خدا سوگند، اگر بدانیم که کشته میشویم، سپس سوزانده میشویم، سپس تکهتکه در هوا پراکنده میشویم، سپس زنده میشویم و این کار هزار بار با ما انجام شود، باز هم تو را رها نمیکنیم، ای فرزند حسین!
🔹اگر در سال ۶۱ هجری با یاران حسین علیهالسلام در کربلا بودیم، با آنان میگفتیم: ای حسین، تو را رها نمیکنیم.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ انتشار تصویری جدید از اولین شب حمله موشکی ایران به تلآویو
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
چرا اسبها که حیوانات فهمیده و نجیبی هستند، روز عاشورا بر پیکر مطهر امام حسین علیه السلام تاختن؟!
حدود هشتاد سال پیش یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند ، دهه اول محرم بوده ، به يكى از روستاهای اطراف منبر می رود. آن روز برف سنگينى مى آمده است.
وقتى روضه اش تمام مى شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود.
نقل می کند : عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى آمد. مقدارى كه آمدم احساس کردم ، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من ، دارد مى آيد.
حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد.
بعد آن آقا كه پشت سر من مى آمد گفت : « آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم».
گفتم : « سلام عليكم» .
گفت : «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟)
گفتم : « بفرماييد».
گفت : « آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟
گفتم : « بله من در تاريخ خوانده ام كه چنین کاری کرده اند.
آن آقا گفتند : « و اسب ها هم بر بدن رفتند؟»
گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.»
مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. باز آن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟»
گفتم : بله سعى كرد كه از بين ببرد».
گفت : « گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟»
گفتم : من در تاريخ خوانده ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند.
گفت « چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و قبر را از بين نبرند؟!»
آقا سید می گوید:
من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى كردم.
گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد.
گفتم : « البته اين قضيه يك جوابى دارد».
گفتند : « چى هست؟»
گفتم : « روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند.
اما در جريان متوكل، اينها مى خواستند آثار حضرت را از بين ببرند.
نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند».
آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.»
آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده ام، نيست...(فهمیدم آقا امام زمان علیه السلام بوده اند)
م_رضا یوسفی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
اعلام زمان تدفین فرماندهان شهید
🔹سپهبد باقری و سرلشکر محرابی امروز شنبه ساعت ۱۵ قطعۀ ۲۴ بهشت زهرا
🔸سرلشکر امیرعلی حاجیزاده فردا ۸ صبح قطعۀ ۵۰ بهشت زهرا
🔹سپهبد حسین سلامی فردا صبح حرم حضرت عبدالعظیم
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
2.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقصر جنگ ایران و اسرائیل کیست؟
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
#حکایت
يكي از كشاورزان منطقه اي، هميشه در مسابقهها، جايزه بهترين غله را به دست ميآورد و به عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقهمند شدند راز موفقيتش را بدانند. به همين دليل، او را زير نظر گرفتند و مراقب كارهايش بودند. پس از مدتي جستجو، سرانجام با نكته عجيب و جالبي روبرو شدند.
اين كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترين بذرهايش را به همسايگانش ميداد و آنان را از اين نظر تأمين ميكرد.
بنابراين، همسايگان او ميبايست برنده مسابقهها ميشدند نه خود او!
كنجكاويشان بيشتر شد و كوشش علاقهمندان به كشف اين موضوع كه با تعجب و تحير نيز آميخته شده بود، به جايي نرسيد. سرانجام، تصميم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از اين راز عجيب بردارند.
كشاورز هوشيار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جريان باد، ذرات باروركننده غلات را از يك مزرعه به مزرعه ديگر ميبرد، من بهترين بذرهايم را به همسايگان ميدادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعههاي آنان به زمين من نياورد و كيفيت محصولهاي مرا خراب نكند!»
همين تشخيص درست و صحيح كشاورز، توفيق كاميابي در مسابقههاي بهترين غله را برايش به ارمغان ميآورد.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
#چندخاطره
🔸حاجرمضان میگفت: انتقام من رو از اسرائیل نگیرید...
🌼 #سجاده|به عکس، با دقت نگاه کنید. این تصویر سجادهی نماز حاجرمضان؛ یکی از فرماندهان ارشد سپاه قدسِ... از ساییدگی محل ایستادن و سجدهگاه، معلوم میشه که این شهید رشادت و شجاعتش در میدان جنگ رو از کجا تامین میکرد. همسر بزرگوارش میگه: بخاطر سجده های طولانیش، رمقی به پاهاش نمونده بود... اما همون سجدهها باعث شد که سی سال کابوس اسرائیل بشه...
🌼 #انتقاملازمنیست|حاجرمضان جوری به اسراییل ضربه زده بود که یه روز به سردار شهید سلامی میگه: اگه یه روزی اسرائیل من رو ترور کرد، لازم نیست ازش انتقام بگیرید؛ من خودم انتقامِ خودم رو گرفتم...
🌼 #تضمینمیکنم|همسر شهید توی مراسم وداع با پیکر شوهر مجاهدش گفت: هر کسی حاجتی داره، از حاجرمضان بخواد... اونقدر هم از این حرفش مطمین بود که در ادامه گفت: من ضمانت میکنم... یعنی اینقدر به مقام این مرد مطمئنه که میدونه واسطه قرار دادنش، ردخور نداره...
🕊 سرلشکر شهید #محمدسعید_ایزدی (#حاج_رمضان) از شهدای ترور شده در جنگ با اسرائیل
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
💢شیخ محمود حلبی از طریق استادش میرزا مهدی اصفهانی، مکاشفهای را از میرزای نائینی نقل میکند که در آن میرزای نائینی به خدمت امام زمان رسیده است. این مکاشفه در اوضاع نابسامان ایران در جنگ جهانی اول اتفاق افتاده است
میرزای نائینی و جنگ جهانی اول
🔰در جنگ بینالملل اول، دو میهمان ناخوانده، از چپ و راست، به ایران ریختند. اوضاع ایران در آن تاریخ، خیلی متشنج بود. اصلا کشوری شده بود بیصاحب. از یک طرف روسها ریختند، تصاحب کردند؛ از یک طرف، دیگران. یک وضع عجیبی و مردم ایران، مضطرب، منقلب وهیچ تکیهگاهی نداشتند.
💢مرحوم میرزای نائینی، رحمه الله، از این پیشامد ناهنجار، به ساحت مقدس امیرالمؤمنین، و سایر ائمهی طاهرین شکایت زیادی میکرده است. مخصوصا، به پیشگاه مبارک امام زمان، علیه السلام، شکایتهای زیادی داشته:
🔰یابن العسكري! ایران، این طور شده، مردم، بیسروسامان شدند و بیپناه شدند. نظم نیست، امنیت نیست. چنین و چنان،
به حضرت عرض میکرده است. میرزای نائینی به مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی، شاگردش، فرموده بودند و ایشان به بنده فرمودند و من برای شما، راوی دومم. استاد من برای من، راوی اول است. دوتا راوی بیشتر نیست … یک واسطه میخورد؛ آن هم مردی صالح و متقی که به من-که محرم سرش بودم-گفته است. فرمود:
🔹 مکاشفه و دیوار کج
میرزای نائینی گفت: من، خیلی به حضرت حجت نالیدم. یکروز، همین طوری که متوسل شده بودم، بر من مکاشفهای شد. حضرت را زیارت کردم. دیدم، حضرت ایستادهاند. 🔗 یک دیوار مرتفعی، سر به آسمان کشیده است. دیدم که حضرت این طوری کرده است، با این انگشت، به من اشاره کرد که نگاه کن!
من نگاه کردم، دیدم یک دیواری است [مرتفع] و این دیوار کج شده… و عنقریب است که میافتد!
▫️و با آن انگشتشان هم به من اشاره میکردند که: نگاه کن!
نگاه کردم، دیدم انگشت حضرت هم به طرف دیوار است…
🔆 فرمودند:
این دیوار، ایران است. کج میشود؛ اما ما با انگشتمان نگهاش داشتهایم و نمیگذاریم خراب بشود. اینجا، شیعهخانهی ماست. کج میشود؛ اما نمیگذاریم خراب شود!
💢این چیزی است که استاد من برایم نقل کرد، از زبان استاد خود، مرحوم آقا میرزا حسین نائینی، که اعلم علمای متأخر، همه، شاگرد اویند:
آقای شاهرودی، آقای خویی، مرحوم آقای حکیم؛ همگی، شاگرد میرزای نائینی بودند؛ و آن هم سری است که به شاگرد خاصش میگوید.
📒برگرفته از کتاب احیاگر حوزه خراسان (ص ۱۷۴-۱۷۵)
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔴 داستان جوان فاسد و امام حسین(ع)
استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد:
یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت:
دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم.
شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم.
گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم.
گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد.
نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم.
به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان میداد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید.
فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم.
رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا.
گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم.
بالاخره من هم رفتم.
چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم.
رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد.
وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🔻پیغامی محرمانه بهاقاسیدعلی خامنه ای جوان!
✍ مرحوم حمید سبزواری در کتاب خاطراتش میگوید: حاج آقای قدسی مشهدی برایم تعریف میکرد: ما که جوان بودیم؛ من و آقای خامنهای و چند جوان هم سن و سال دیگر در هفته یک روز ۵-۶ نفری میرفتیم خانه یک پیرمردی؛ آدم دانشوری بود.
🔸میرفتیم و شعری نیز که گفته بودیم میخواندیم و ایشان هم یک صحبتی میکردند و ما را نصیحت میکردن که در زندگی اینطور باشید. چون سری از شعر هم داشت، ما شارژ میشدیم. یک روز آنجا رفتیم، آقای خامنهای تازه عمامه گذاشته بود، موقع بیرون آمدن، خداحافظی کردیم از پیرمرد.
🔸 ایشان گفتند آقاسیدعلی آقا با شما کاری داشتم. آقای خامنهای آنجا ماندند. آن موقع یک برافروختگی در سیمای آقای خامنهای مشاهده کردم. گفتم: سید! آقا چه فرمودند؟ گفتند که آقا مرا نصیحت کردند راجع به عمامه ای که سرم است که این عمامه این جوری است.
🔸گفتم خب اگر واقعا همین بود ما هم بهره میبردیم، اینکه حرف محرمانهای نیست که آقا بگوید صبر کن با تو کار دارم. گفت: آن چیزیست که حالا وقت گفتن آن نیست! گفتم: یعنی چه؟ چرا؟ در خلوت ایشان را دیدم. گفتم این را باید بگویی! گفت والله ایشان یک چیزی فرمودند که من در خودم یک چنین مسالهای را نمیبینم.
🔸ایشان به من فرمودند: «خودت را بساز، یادت باشد تو یک روزی در این مملکت باید حرف اول را بزنی و مضمونی قریب به این»
این گفتار همیشه در یاد و خاطرم بود، تا شب ارتحال امام. شب ارتحال، من در سالن خانهمان خوابیده بودم و رادیو گرفته بودم. بعد کم کم آن را خاموش کردم. قبل از اینکه بخوابم رجال کشوری از نظرم گذشتند، نظرم رفت به اینکه بعد از امام چه کسی رهبر میشود؟ چه خواهد شد؟
🔸این دغدغه، مدتی من را مشغول کرد، یک دفعه حرف قدسی به یادم افتاد... صبح که رادیو را باز کردم اعلام کردند که امر رهبری به آقای خامنهای تعلق گرفته. آن وقت فهمیدم و پیش خود گفتم خدایا تو چه بندگانی داری، ما چه غافل هستیم، اینها چه کسانی هستند که از ورای پردهها آینده را میبینند.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت»
📚 منبع: حالِ اهل درد؛ خاطرات حمید سبزواری
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b