🟡 نجات جان یا نجات عقیده؟
🟢 از امام حسن عسکری علیه السلام سوال شد: یکی از برادران ما در چنگال کفار اسیر شده و جانش در خطر است. برادر دیگری هم در چنگال شبههکنندهای گرفتار شده است و فکر و عقیدهاش در خطر است. من فقط میتوانم یکی از آن دو را نجات دهم. نجات کدام یک مهمتر است؟
🟢 حضرت در پاسخ فرمود: اگر کنار دریا ایستاده باشی و مومنی شریف در دریا افتد، کنارش هم گنجشکی در حال غرق باشد، کدام یک را اول نجات میدهی؟ گفت: انسان شریف را.
🟢 امام علیهالسلام فرمود: نجات مومن از دست گمراهکننده، مانند نجات آن مومن شریف از غرق شدن است .
🟢 سپس حضرت برای این مطلب استدلالی بیان فرمودند: اگر مومن در دست کافر کشته شود، چه میشود؟ به بهشت میرود یا جهنم؟ گفت: مسلّم است که به بهشت میرود . امام علیهالسلام فرمود: اگر مومن در دست گمراه کننده، به گمراهی بیفتد، چه میشود؟ به بهش میرود یا جهنم؟ گفت: گمراهی نتیجهاش جهنم است .
🟢 امام علیهالسلام فرمود: کدام یک را ترجیح میدهی؟ کسی را که در این دنیا زنده بماند و چند روزی بیشتر نفس بکشد و در آخر هم به بهشت برود، یا کسی را که در این دنیا گمراه بشود و در آخرت به عذاب ابدی گرفتار شود؟ چگونه راضی میشوی که فردی در عذاب ابدی بماند برای اینکه یک انسان دیگر، چهار روز بیشتر در این دنیا زنده بماند؟
📗تفسیر امام حسن عسکری علیهالسلام ص ۳۴۹؛ با اندکی تصرف.
📚 @DasTanaK_ir | داناب
🚨اطلاعیه فوری برای سهامداران بازار بورس🚨
عزیزانی که در این مدت ضرر کردن عضو این کانال بشن تا با خرید گروهی ضررشون جبران بشه و سود عالی بگیرن
https://eitaa.com/joinchat/515309958Cf805d4ca07
👆سریع عضو شید تا پاک نشده👆
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نتانیاهو پاشو وقت حموم شد🤭
خیلی بامزه است با لهجه های مختلف شعر میخونن😂
📚 @DasTanaK_ir | داناب
3.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟡 نادر شاه و نتیجه ظن خوب به یک بزرگ
📚 @DasTanaK_ir | داناب
📚داستان حکایت اخراج مورچه
🐜مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد. مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.
سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود.
شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.
بنابراین شیر یک سوسک🕷 را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارشات خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.
سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد.
سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارشات او را بنویسد و تایپ کند... ... سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یک عنکبوت 🕷استخدام کرد.
شیر از گزارش های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می گیرد، استفاده کند. تا شیر بتواند این نمودار ها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کار برد.
سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد💻
... ... سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد.🐝
مورچه که زمانی بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعددی که وقت او را می گرفت دوست نداشت.
شیر به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می کرد، بکار گمارد.
این پست به ملخ داده شد.
اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود.☎️
ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آنها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند...
محیطی که مورچه در آن کار می کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.
با مطالعه گزارش های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است.
بنابراین شیر یک جغد با پرستیژ را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه حل ارائه نماید. جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است.
و باید تعدیل نیرو صورت گیرد.
بنابر این، شیر دستور داد که مورچه را اخراج نمایند 🐜
زیرا مورچه دیگر انگیزه ای برای کار نداشت
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
749.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دعای رهبر انقلاب در پایان سخنرانی امروز:
پروردگارا!
این سرانجام مطلوب همه بندگان صالح خود را، به حق محمدوآلمحمد(ص) هرچه زودتر برسان...
📚 @DasTanaK_ir | داناب
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پلیس تورنتو: میخوای جمعیت رو تحریک کنی…
یارو: نه، میخوام از جنایات و نفرتپراکنیشون فیلم بگیرم…
پلیس: میخوای فیلم بگیری برو از اون طرف چرا اومدی این وسط؟
یارو: چون من یه شهروند یهودی هستم و رییس تو!
پلیس: برای حفظ امنیت عمومی مجبورم بازداشتت کنم!
📚 @DasTanaK_ir | داناب
🔸چطور لقمه از گلویمان براحتی پایین میره؟! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🐓 پدر دم صبح به شیراز رسیده بودند. نماز را با هم خواندیم. صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ده بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلویزیون دراز کشیدهاند و کتاب میخوانند و چشمانشان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمر درد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کج کج راه افتادند.
🐓 متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟»
گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟»
گفتم: «نه»
گفتند: «برو شیرینکاری پدرت را ببین»
🐓 از زمانی که ازدواج کرده بودم، مستأجر و آپارتمان نشین شده بودم. شاید پنج آپارتمان را به فواصل دو سال در میان، جابجا شده بودم. وقتی مادرم مرحوم شد، با اصرار پدر به منزل مادری اسبابکشی کردم. خب بعد از قریب ده سال، به خانۀ حیاطدار رسیده بودم و خاطرات ایام کودکی ...
کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کردم و هفت، هشت تا مرغ و خروس آنجا پرورش میدادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ...
واقعا پدر راست میگفت: «اگر خانه ای #حیاط نداشت، اهل خانه #حیات ندارند».
بگذریم.
🐓 آن محرومیت های گذشته را تماماً در این ایام کوتاه جبران کردم. بعد از مدتی هم از صرافت کار افتادم و دیگر مثل سابق به پرندهها رسیدگی نمیکردم. یک ظرف آب مکانیزهای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام میشد، سبک میشد و بالا می رفت و چون پر می شد، سنگینیاش آن را به پایین میآورد تا مرغها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردنش را نداشتم ...
🐓 گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغها سر بزنم. دیدم زبان بستهها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهیگیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف سه متری کله مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکیهای هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرندههای کوچک هم بیبهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ...
🐓 گفتم: «چرا به خودتون رحم نمیکنید؟»
نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون میخام خدا به تو #رحم کنه!». بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا ! کفالت اینها را تو به دست گرفتی. اینها مثل زن و بچه و عیال تو هستند. اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت میکنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور میکند. چطور میتونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟»
بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما #مسئولین هستند. چطور ماها لقمه از #گلویمان براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون می خوریم انگار نه انگار گرسنهای هم هست»
بعد گفتند: «استغفار کن برای این بیتوجهی که داشتی»
📚 @DasTanaK_ir | داناب