eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.7هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
🔹در مورد بیانیه وزارت خارجه 🆔 @shobhe_shenasi وزارت خارجه بیانیه داده و در توجیه مواضع حاشیه ساز و ضعیف ظریف گفته: «هدف از اظهارات وزیر خارجه این بوده که تلاش های دولت آمریکا را خنثی و چهره ای صلح طلب از ایران نشان داده شود» ابراز تمایل به مذاکره با کسانی که کمتر از بیست روز پیش برجسته ترین و محبوب ترین مقام نظامی ما را به شهادت رسانده اند، آیا پیامی جز وادادگی، ترس و ذلت در اذهان جهانیان ایجاد می‌کند. آیا درک این مطلب خیلی سخت است آن هم برای کسانی که ۴۰ سال درعرصه سیاست خارجی بوده و ادعا میکنند ما زبان دنیا را بلدیم؟ شما فقط تو این شش هفت سال مامور بودید چهره صلح طلب ایران را به رخ بکشید؟ هیچ وظیفه ای نسبت به عزت این کشور شهید داده ندارید؟ اصلا این همه تلاش کردید از ما ملتی اهل مذاکره به نمایش بگذارید، نتیجه چه شد؟ جز تحریم بیشتر؟ جز شهادت حاج قاسم؟ جز ویرانی اقتصادی؟ اصلا دلیل این مواضع متناقض چیست؟ یکروز میگویید هیچ اعتباری به تعهدات آمریکا نیست، فردای آن روز میگویید بیایید !! کدام منطق و عقل سالم می‌پذیرد که با کسی مذاکره و توافق شود که هیچ اعتباری به تعهداتش نیست؟ شما که نگرانید مبادا چهره‌ای جنگ طلب از ملت ما به نمایش آید، آیا نگران نیستید چهره نامعقول از خود به نمایش بگذارید؟ آیا نگران نیستید که بگویند اظهارات مربوط به بی اعتمادی به تعهدات آمریکا مصرف داخلی دارد و التماس مذاکره مصرف خارجی ؛ یعنی نگران نیستید متهم به نفاق بشوید؟ نگران نیستید ملت ما را متهم به دروغگویی، غیر معقول و منافق معرفی کنند؟ حجت‌الاسلام دکتر 🚩 پاسخ شبهات ف. مجازی👇 🆔 @shobhe_shenasi
🔹طبق اطلاعیه بانک مرکزی، انجام تراکنش‌های بانکی و پرداخت به زودی صرفا با رمز دوم پویا امکان‌پذیر خواهد بود و دیگر امکان انجام تراکنش از طریق رمز دوم ثابت وجود نخواهد داشت؛ بر همین اساس افراد باید از طریق راه‌هایی که هر بانک برای دریافت رمز دوم پویا فراهم کرده است، نسبت به دریافت رمز پویا کارت خود اقدام کنند. 🔹برای اطلاع از نحوه فعال سازی رمز دوم یا همان رمز در هر بانک مطلب زیر را حتماً بخوانید👇 ghorbanimoghadam.ir/1020 ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند؛ و خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند. یاد بگیریم که گاهی مثل خدا باشیم… 📚 @dastanak_ir
😜چرا منو اینجوری نگاه می کنید؟طالبان مسئولیتش را قبول کرده، ؟؟؟؟؟ منطق انتقام سخت همین است که منطقه برای آمریکا نا امن شود ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنرنمایی فاطمه عبادی در آستانه شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چادرت را بتکان روزی مارا بفرست... ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
ای نگاهت عشق عالمگیراز دل غم بگیر حضرت کوثر برایم جرعه ای مرهم بگیر تا نلغزد هر دوپایم از صراط ٱلمستقیم مادری‌کن دستهایم راخودت محکم بگیر ..💔.. 📚 @dastanak_ir
🌷 همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد که هر وقت دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس! . خودش هم همین کار را میکرد. عادت داشت قبل از خواب همهء مسائل روز را حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی، منو ببخش😔. من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت 😍. گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد😁😁 ، یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم...☺️ . ✨ به نقل از همسر شهید مدافع حرم ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
دو شخص 💕 رو هرگز فراموش نکنید: شخصی که همه چیزش رو باخته تا شما برنده شوید (پدرتون) شخصی که در تمام رنج ها کنارتون بوده (مادرتون) خدایا‌ مواظبشون باش💕 ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک #داستانک👇 📚 @dastanak_ir
🔹 زیارتنامه مختصر حضرت زهرا سلام الله علیها «يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ ص وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ ع فَإِنَّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إِلَّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُمَا بِالْبُشْرَى لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَايَتِكِ» 🚩 هر روز یک #داستانک 📚 @dastanak_ir
اصفهانی زرنگ گويند ناصرالدين شاه در بازديد از اصفهان با کالسکه سلطنتي از ميدان کهنه عبور مي‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشي افتاد. مرد ذغال فروش فقط يک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتيجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عريان او منظره وحشتناکي را بوجود آورده بود. ناصرالدين‌شاه سرش را از کالسکه بيرون آورده و ذغال‌فروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.» ناصرالدين شاه با نگاهي به سر تا پاي او گفت: «جنهم بوده‌اي؟» ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!» شاه از برخورد ذغال‌فروش خوشش آمده و گفت: «چه کسي را در جهنم ديدي؟» ذغال‌فروش حاضرجواب گفت: «اين هايي که در رکاب اعلاحضرت هستند، همه را در جهنم ديدم.» شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهي گفت: «مرا آنجا نديدي؟» ذغال‌فروش فکر کرد اگر بگويد شاه را در جهنم ديده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگويد که نديدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقيقتش اين است که من تا ته جهنم نرفتم!» ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
🌸🍃🌸🍃 در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید: یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم. شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند. پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند. پدر گفت: تو نیز اگر می خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی! ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
ماهیتابه حاوی صبحانه ای که سفارش داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمه های صبحانه رو سر صبر میجویدم و قورت میدادم. پیرمرد وارد قهوه خانه شد و رو به عباس کرد و گفت: خونه اجاره ای چی دارید؟ ‏عباس نگاهی بهش کرد و گفت: اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه آنورتره. پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟ ‏گفت: صبحانه و ناهار و قلیان ‏پیرمرد گفت: یک قلیان به من بده. ‏عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت: صاحبش نیست. برو بعدا بیا ‏از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد که دچار آلزایمراست. ‏صداش کردم پیش خودم و گفتم بیا بشین اینجا پدر جان. اومد نشست کنارم و گفت : سلام. ‏به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه میخوری؟ ‏گفت: آره میخورم. ‏به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده بیاره. با پیرمرد مشغول صحبت شدم. از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت چیه بگیر تا خونه ات کجاست و کدام محله میشینید؟ ‏میگفت: دنبال خونه اجاره ای میگردم برای رفیقم. صاحبخونه جوابش کرده. گفتم رفیقت الان کجاست؟ ‏نمیدونست. اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود. ‏عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت روی میز و رفت. به پیرمرد گفتم بخور سرد نشه. ‏صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش عباس. گفتم چرا ناراحت شدی گفت: تو الان این آدم رو مهمان کردی و این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و صبحانه طلب کنه. گفتم خاک بر سرت. این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا چی خورده یا نخورده. در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه خواست بهش بده از حسابمون کم کن. شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین. برگشتم سمت پیرمرد و گفتم: حاجی چیزی لازم نداری؟ گفت قلیان میخوام. اشک چشمانم رو تار کرده بود. یاد پدر افتادم که همیشه خوانسار میکشید و عاشق قلیان بود. به عباس گفتم یک خوانسار براش بزنه. نشستم به نگاه کردن پیرمرد. پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم. پدری که دیگه ندارمش. ‏بهش گفتم خونه اتون رو بلدی؟ گفت همین دور و برهاست. ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم. خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد. بهش داستان رو گفتم و گفت سریع خودش رو میرسونه. نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از خونه و زندگیش خیلی دور شده بود. یاد اون شبی افتادم که تهران رو در جستجوی پدر زیر و رو کردیم. ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه کوچه ها رو زیر و رو کرده بود. یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به اونجا تحویل بگیرم. یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت: ببخشید اذیت کردم. یاد آخرین کله پاچه ای افتادم که همون صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز مربوطه با هم خوردیم. یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و هیچ چیز یادش نبود. نه غذا میخواست و نه آب یاد شبهای خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به پدر نگاه میکردم. یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کم کم باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده کنیم. ‏پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی کردم. تا یکساعت تمام بغضهای این سالها اشک شدند و از چشم من باریدند.اشکی که بر سر مزار پدر نریختم. من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت این سالها که بغضم رو فرو خوردم، بدهکارم. آلزایمر تمام ماهیت آدمی رو به تاراج میبره. در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمرهستند، صبور و باشید و مهربان. ‏اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش می کنند اما شما این اشخاص رو هرگز فراموش نخواهید کرد. ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir