eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴مقابله علامه طباطبایی با مرتاض‌هندی آیت الله شبیری زنجانی نقل میکند، 70سال پیش، مرتاضی از هند به قم آمده بود وادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه میگفت میتوانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم. تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی امام موسی صدر به او گفت مرا بلند کن، ما با خود فکر کردیم سید موسی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل می کند. اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد ما سید موسی صدر را که جوانی نو خط بود سرزنش کردیم که چرا آبروی ماها را بردی؟ سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی بردیم. برخی از ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم، ناامید شده بودیم. وارد اتاق علامه شدیم. گفتیم که این مرتاض از هند آمده و کارهای خارق العاده می کند علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب مرا بلند کند، من به نوشتن ادامه میدهم، او کارخودش را بکند مرتاض مقداری دم و دستگاهش را درآورد و اورادی میخواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد ودوباره سرش راپایین انداخت مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری خواند، اداها و اطواری هم در می‌آورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا آورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد مرتاض که آثار ناراحتی و عصبانیت در چهره اش موج می زد باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه بار سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و سراسیمه باحالت فرار بیرون رفت. رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟ باعصبانیت گفت من تمام نیروی خود را بکار گرفتم تا روح وی راتسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ولی ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد. به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. دفعه دوم کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم هر چه بلد بودم بکار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار جوری نگاه کرد که انگار کسی میخواهد خفه‌ام کند. این بود که فهمیدم این روح را نمیتوان تسخیر کرد وخیلی عظمت دارد مرتاض که قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام صادق علیه السلام را دیده بود همان شب ازقم رفت وتمام برنامه هایش به ریخت منبع، سایت علامه طباطبایی آیت الله شبیری زنجانی ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ اقتصاد : ﺑﭽﻪ ﻫﺎ X ﺭﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯾﺪ؟ ﻧﺎﺯﯼ : 23.5 ﮔﻠﯽ : 23.5 ﻣﻬﻨﺎﺯ : 23.54 ﭘﺴﺮﺍ ﺑﻌﺪ از ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ اقتصاد : ﺑﭽﻪ ﻫﺎ X ﺭﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯾﺪ؟ ﻏﻼﻡ :574 ﯾﻮﺳﻒ : 0.29 محمود :138- حسن : كدوم X حاجي؟؟ مگه ضربدر نبود؟؟ عاشق این حسن ام😂 10 سال بعد نازی=خانه دار گلی =خانه دار مهناز=خانه دار غلام =جراح دیسک وستون فقرات یوسف =خلبان محمود=مهندس نانو حسن = رئیس جمهور 😳 ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی که این روزها در فضای مجازی عراق زیاد دست به دست می‌شود. حتما ببینید ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک #داستانک👇 🆔 @dastanak_ir
ارادت يك كمونيست به يك روحاني حجة الاسلام سيد مهدي امام جماراني گويد: يك نفر از كمونيستها به من گفت: من از ميان شما روحانيون فقط به يك نفر ارادت كاملي دارم و آن آقاي دستغيب شيرازي است. پرسيدم: چرا؟ گفت: در زندان انفرادي روي سكوي مخصوص استراحت زندان خوابيده بودم، نيمه‌هاي شب بود ناگهان درب زندان باز شد و سيدي پيرمرد، كوتاه قد و لاغر اندامي را وارد كردند. من سرم را بالا كردم ديدم يك عمامه بسر وارد شد، سرم را زير لحاف كرده و دوباره خوابيدم. نزديك طلوع آفتاب بود حس كردم دستي به آرامي مرا نوازش مي‌دهد، چشم باز كردم سيد پيرمرد سلام كرد و با زبان خوش گفت: آقاي عزيز نمازتان ممكن است قضا شود. من با تندي و پرخاش گفتم: من يك كمونيستم، نماز نمي‌خوانم، آن بزرگوار فرمود: پس خيلي ببخشيد، من معذرت مي‌خواهم كه شما را بدخواب كردم مرا عفو كنيد. من دوباره خوابيدم پس از بيدار شدن مجدداً از من عذرخواهي كرد به گونه‌اي كه از آن تندي و پرخاشي كه كرده بودم پشيمان شدم، عرض كردم: آقا مانعي ندارد و حالا چون شما پيرمرد هستيد تشريف بياوريد روي سكو و من پايين مي‌نشينم. ايشان نپذيرفت و فرمود: نه شما سابقه‌دار هستيد و قبل از من زنداني شده‌ايد و زحمت بيشتري متحمل شده‌ايد حق شماست كه آنجا بمانيد. خلاصه جاي بهتر را قبول نكرد. مدتي كه با هم در يك سلول بوديم من شيفته اخلاق اين مرد شدم و ارادت خاصي به ايشان پيدا كرده‌ام. /زائر ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir
amin: استاد سرکار گذاشتن بچه ‌‌ها بود. روزی از یکی از برادران پرسید ، شما وقتی با دشمن رو به‌ رو می ‌شوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟! آن برادر خیلی جدی جواب داد ، البته بیشتر به اخلاص بر می ‌گردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. اولاً باید وضو داشته باشی ، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی ، اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدَستَنا یا پایَنا و لا جای حسّاسَنا برحمتک یا ارحم‌ الراحمین !! طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت ، این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است ! اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد ، شک کرد و گفت ، اخوی غریب گیر آورده ‌ای؟!.... 📕 رفاقت به سبک تانک 💕 یادشهداکمترازشهادت نیست 💕 ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شعر بی نقطه در وصف حضرت زهرا👇👇 سر در گم سرّ سحرم مادر گل ها دل مردۀ اسرار درم مادر گل ها ای محور درد همه ی عالم وآدم ای هاله احساس و کرم مادر گل ها هم اسوۀ مهر و مدد و گوهر علمی هم سورۀ طاهای حرم مادر گل ها علامه دهری وسراسر همه عدلی ای حامی و امدادگرم مادر گل ها در معرکه گل کرده همی آه کلامی گاهی سر و گاهی کمرم مادر گل ها ای ماه دل آرای علی در دم مرگم دل گرم طلوعی دگرم مادر گل ها ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir
زائر رضا: مزاح پيامبر و علي ـ عليهما السّلام ـ روزي حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ با اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ نشسته بودند و با يكديگر خرما مي‌خوردند، هر خرما كه آن حضرت مي‌خورد به دور از چشم حضرت امير ـ عليه السّلام ـ دانه آن را نزد او مي‌گذارد. وقتي خرماها تمام شد هسته‌هاي او بيشتر شده بود و در نزد آن حضرت هيچ هسته‌اي نبود. پس پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به شوخي فرمود: هركس هسته خرماي بيشتري نزد او جمع شده باشد پرخور است. حضرت امير ـ عليه السّلام‌ـ در جواب گفت: هر كه خرما را با هسته خورده باشد پرخور است!/زائر لطائف الطوايف، ص 9. ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir
؟ !  مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور برلون را از اروپا برای جراحی ایشان آوردند، جراح حاذق پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند.  آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت: شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم، وقتی دلیل این کار را پرسیدند؟ پروفسور برلون گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است . ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir
از جمله بي نمازان بودم, همه مرا نصيحت و خير خواهي ميكردند؛ پدر، برادر، توجهي به آن ها نداشتم روزي تلفن زنگ زد... پيرمردي با صداي گريان گفت: وحيد؟ گفتم بله گفت جمشید وفات كرد، فرياد زدم جمشییییید؟ ديروز با من بود.. گفت امروز در مسجد جامع بر او نماز مي خوانيم... گوشي را گذاشتم گريه كردم ... جمشید چگونه ممكن است او هنوز جوان بود احساس كردم مرگ سوالم را به تمسخر مي گيرد؛ گريان وارد مسجد شدم😔 اولين بارم بود كه بر ميت نماز ميخواندم از جمشید سوال كردم او در پارچه ايي پيچيده شده بود؛ جلوي همه صف ها بود بدون تحرك... با ديدن او فرياد زدم مردم مرا نگاه ميكردند چهره ام را پوشاندم و سرم را پايين انداختم پـــــدرم دست مرا گرفت و گوشه اي برد و آهسته در گوشم گفت: نماز بخوان قبل از اين كه بر تو نماز بخوانند اين سخن آتش در جانم انداخت راستي او بعد زنده شدن از مرگ چه مي خواهد؟ دوستانش را، سیگار، فیلم های مبتذل، موسيقي... خود را در جاي او گمان كردم و روز قيامت را به ياد آوردم. به قبرستان رسيدم او را در قبر گذاشتيم با خود گفتم اگر از اعمال او بپرسند چه جواب ميدهد؟ سي دي ها و نوار و موسيقي! فيلم و عكس هايي كه درون گوشي موبايلش مخفي كرده است! غيبت هايي كه كرده است! نماز هایی که نخوانده است! گناهان کبیره ای که انجام داده است! به شدت گريه كردم نه نمازي است كه شفاعت كند و نه عملي كه نافع باشد😔 جمشید را در قبر تنها گذاشتم و بر گشتم... و او اينک تک و تنهاست آری آن مرگ است... بزرگ‌ترین چالشی که خداوند با آن همه‌ی انسان‌ها را به مبارزه طلبیده! همه از ایستادگی در برابر این مبارزه‌طلبیِ خداوند عاجز هستند: {بگو اگر راست می‌گویید مرگ را از خود دور کنید} سوره آل عمران:168 ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir
ارزش خوندن داره👇👇 مرد و زن نشسته اند دور سفره ؛ مرد قاشقش را زودتر فرو مے برد توے كاسه سوپ 🍲 و زودتر میچشد طعم غذا را و زودتر میفهمد كه دستپخت همسرش بے نمك است 🍃 و اما زن ... چشم دوخته به او تا مُهر تاييد آشپزے اش را از چشم هاے مردش بخواند 💕 و مرد كه قاعده را خوب بلد است، لبخندے ميزند و مے گويد : "چقدر تشنه ام !"😉 زن بے معطلے بلند میشود و براے رساندن ليوانے آب به آشپزخانه ميرود 🚶 سوراخ هاے نمكدان سر سفره بسته است و به زحمت باز مے شوند ؛ و تا رسيدن آب فقط به اندازه پاشيدن نمك توے كاسه زن فرصت هست براے مرد. زن با ليوانے آب و لبخندے روے صورت برميگردد 😊 و مے نشيند ... مرد تشكر مے كند صدايش را صاف مے كند و ميگويد : مے دونستے كتاب هاے آشپزے رو بايد از روے دستاے تو بنويسن؟❤ و سوپ بے نمكش را مے خورد ؛ با رضايت😊 و زن سوپ با نمكش را مے خورد ؛ با لبخند!😊 مے دونید این خانم خوشبخت کیه ؟؟؟💕 هـــــمسر امام خمینے (ره) ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#توییت | علت نورانیت و نام پرآوازه حضرت مسیح(ع) ولادت حضرت عیسی علیه السلام گرامی باد ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک #داستانک👇 🆔 @dastanak_ir
☘️ گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. ☘️ گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. ☘️گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند ! ☘️چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir