انسانهای عجیبی هستیم
وقتی به دستفروش فقیری میرسیم که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد با کلی چانه زدن او را شکست میدهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می خریم ...
اما وقتی به کافی شاپ لوکس شخص ثروتمندی میرویم و یک فنجان قهوه را ده برابر قیمت نوش جان میکنیم و انعامی اضافه نیز روی میز میگذاریم و شادمانیم!!
شادمانیم که فقیران را فقیر تر میکنیم؛
شادمانیم که ثروت مندان را ثروتمندتر میکنیم.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
واقعاازیباست👌👌
مردي وارد داروخانه شد وبالهجه اي ساده گفت:
کرم ضد سيمان دارين؟
متصدي داروخانه با لحني تمسخر آميز گفت:
بله که داريم کرم ضد تيرآهن و آجرم داريم حالا خارجي ميخواي يا ايراني؟
خارجيش گرونه ها گفته باشم!
مرد نگاهي به دستانش کرد و روبه روي فروشنده گرفت و گفت:
ازوقتي کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده نميتونم دخترمو نوازش کنم...
اگه خارجيش بهتره، خارجيشو بده !
لبخند روي لبان متصدي يخ زد!!!
واقعا چه حقير و کوچک است آن که به خود مغرور است
چراکه نمي داند بعد از بازي شطرنج
شاه وسرباز را دريک جعبه مي گذارند...
انسانيت و تقواست که سرنوشت ساز است ...
جايگاه شاه و گدا و دارا و ندار همه " قبر "است...
مواظب باشيم که «تقوا»بايک «تق» «وا» نرود!!!!!
براي رسيدن به کبريا بايد نه "کبر"داشت نه"ريا"!!!!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
غفلـت از یـــار گرفتـــار شـــدن هم دارد | از شما دور شدن ، زار شدن هم دارد
هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند | عبد آلوده شده خوار شدن هم دارد
عیب از ماست که هر صبح نمیبینیمت | چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
همه با درد به دنبال طبیبی هستیـــم | دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد
ای طبیب همه انگار دلـــــت با ما نیـست | بد شدن، حس دل آزار شدن هم دارد
آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده | این همه عقده تلنبار شدن هم دارد
از کریمان، فقرا جود و کرم می خواهند | لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد
نکنــــد منتــــــظر مــــردن مـــــایی آقـــا | این بدی مانع دیدار شدن هم دارد
ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیــــــــــم | غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
#یا_صاحب_الزمان
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
🔹گنجشکی به خدا گفت؟ لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیم و سر پناه بی کسیم بود ، طوفان تو آن را از من گرفت ! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟... خدا درجواب گفت : ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...
🔹مردی در حالی كه به قصرها و خانه های زيبا مينگريست به دوستش گفت : وقتی اين همه اموال رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم . دوست او دستش را گرفت و به بيمارستان برد و گفت : وقتی اين بيماریها رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم !!!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
❌ سواد رسانه ای نداشتن یعنی، پذیرفتن هر چیزی بدون تحقیق!
🚩 پاسخ شبهات ف. مجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
يک روز مردی دست بچه اي را گرفت و به سلماني برد.
به سلماني گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش بعد هم موهاي بچه را بزن.
سلماني سر او را تراشيد.
مرد به سلمانی گفت تا موهاي بچه را اصلاح كني برمي گردم.
سلماني سر بچه را هم اصلاح كرد ولي خبري از آمدن مرد نشد.
به بچه گفت: چرا پدرت نمي آيد؟
بچه جواب داد: اون پدرم نبود.
سلماني گفت: پس كي بود؟
گفت: نمیدانم. در كوچه مرا دید و به من گفت بيا دونفري برويم مجاني اصلاح كنيم.😐😜😁😂
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
🔵خدا روزی رسونه
دیروز رفته بودیم بیمارستان، ملاقات. موقع برگشت من زودتر اومدم که برم ماشین رو بیارم، یه پسر جوانی جوراب میفروخت، دنبالم راه افتاد آقا توروخدا جوراب بخر ازم، گفتم نمیخوام ممنون، چون روز قبلش چهارتا جوراب از همین دستفروشا خریده بودم. گفت توروخدا یکی. کلی التماس. گفتم اینطوری دنبال مردم راه نیفت، یه جا وایسا، جوراباتو دستت بگیر، خدا خودش روزیت رو میرسونه.
نباید که التماس کسی رو کرد. اینطوری شبیه گدایی میشه. خدا خودش روزی رو میده
خلاصه رسیدم دم ماشین دیدم پسرم داره دنبالم میاد، گفت بابا، بابا یه 20 تومن بده. گفتم برای چی. گفت مامان جوراب خریده.
بله خدا روزیش رو رسوند😆😭
از طریق ما باید روزیش میرسید خلاصه
حسین_دارابی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
🔴مرتاض هندی و امام زمان(عج)
استاد ما حجت الاسلام صنیعی تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم
آیت الله کشمیری میفرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زندهس یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زندهس یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود
این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک
آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا(س)
به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟
اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن
به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه
(👈داستان مقابله علامهطباطبایی با مرتاضهندی هم جالبه، درمطالب بعدی تقدیم خواهم کرد)
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
شعر زیبایی در برائت از فتنه گران مهر ۹۸ و حمایت از رهبر معظم و انقلاب از فرزند استاد صغیراصفهانی
نابخردان که دشمن دین را رضا کنند
خواهند ملت از ره رهبر جدا کنند
کوشند روز و شب که به صد حیله و فریب
این ملک و ملتش به فنا مبتلا کنند
دیدی که دشمنان قسم خورده تا کجا
استاده اند تا که به مردم جفا کنند
راضی نگشته اند که آنان مسم اند
کاین انقلاب را ز ره خود جدا کنند
بفشرده اند دست هم از کینه در خفا
تا نهضت عظیم خدا بی بها کنند
چون خورده اند سیلی سختی ز انقلاب
از سوز ساز تهمت و هم افترا کنند
بنگر چگونه رهبر آگاه انقلاب
اسرار فتنه خیز ددان بر ملا کنند
نازم به ملتی که به رهبر ز روی عشق
در هر کشاکش ز خلوص اقتدا کنند
یار به حق خون شهیدان به پای دار
آنانکه که جان و مال به نهضت فدا کنند
باری ضمیر غم مخور از بهر انقلاب
مهدی مدام بهر بقایش دعا کنند
حسن صغیراصفهانی متخلص به ضمیر
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
427.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوزن فوتبالیست😳
شادی پس از گل هم داره😄
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
معروفترین نماز باران در تاریخ معاصر
بعد از شهریور 1320،در جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین، ایران و بخصوص شهرهایی که در مسیر انتقال مهمات از جنوب به شمال برای کشور شوروی بودند، دستخوش فتنه و فساد متفقین شده بود. در شهر قم سربازان متفقین مخصوصأ آمریکاییها حضور بیشتری داشتند. دو ماه از عید نوروز گذشته بود و کشاورزان قم و اطراف آن از آمدن باران ناامید گشته بودند. خشکسالی، جدّا مزارع و کشتزارهای قم را تهدید می کرد. مردم دست از کار کشیدند و جهت اقامه نماز باران به سوی منازل مراجع تقلید حرکت کردند و بالاخره حضرت آیةالله خوانساری که از صفای دل و تقوای خدایی سرشار بود برای خواندن نماز باران از خانه بیرون رفت، پابرهنه و با عبای وارونه و حال ذکر و توجه به خدا درمیان مردم به حرکت درآمد. جمعیت در حالیکه رفته رفته زیادتر می شد به خارج از شهر قم حرکت کرد.
آمریکاییها در خارج شهر اردو زده و توپ و تانک آماده کرده بودند. فرمانده نظامیان آمریکایی، وقتی حرکت مردم را دید، خیال کرد که مردم برای جنگ با آنها حرکت کرده اند. دستور آماده باش داد و خود نیز در مقّر فرمان آتش قرار گرفت. جمعیت بر خلاف انتظار او مسیر را عوض کرد، به طرف خاک خلج (زمینی در اطراف قم) حرکت کردند و با صف های منظم آماده نماز شدند. فرمانده آمریکایی از مترجم می پرسد : اینها چه می کنند؟
مترجم می گوید: برای درخواست باران از خداوند به صحرا آمده اند و می خواهند نماز باران بخوانند.
فرمانده و اطرافیان او به شگفت آمدند و پرسیدند: مگر با خواندن نماز باران می بارد؟!
آن روز، نماز خوانده شد، در حالیکه از جمعیت سی هزار نفری شهر قم، حدود سیزده هزار نفر در نماز شرکت کرده بودند، بعد از نماز به قم بازگشتند ولی از باران خبری نشد.
روز بعد آیتالله خوانساری با حدود هفتاد نفر از طلاب به طور خصوصی جهت اقامه نماز باران، برای دومین بار پشت قبرستان نو، به نماز باران ایستادند. باز از باران خبری نشد. بهاییان و توده ای ها در شهر قم به راه افتادند و علیه اعتقادات مردم شروع به تبلیغات کردند و با طعنه و تمسخر می گفتند: چرا امروز چترهایتان را نیاوردید؟! و یا به مردمی که از داخل رودخانه خشک شده می گذشتند، می گفتند: مواظب باش الان سیل می آید.
روز سوم، مجلس روضه ای به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در مدرسه فیضیه برگزار شد. مراسم روضه تازه شروع شده بود که ناگهان آسمان آکنده از ابر گردید و رحمت خدا باریدن گرفت. باران عجیب و بی سابقه ای که مردم خطر سیل را محتمل دانستند.
فرمانده آمریکایی که از بیکاری دربیابان به تنگ آمده بود، وقتی از جریان با خبر شد، به مرحوم خوانساری پیغام داد: شما که اینقدر پیش خدا محبوبید.،بیایید دعا کنید جنگ زودتر تمام شود و ما به کشورمان باز گردیم.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir