اصفهانيه توي اتوبان با سرعت ۱۸۰ کيلومتر مي رفته که پليس با دوربينش شکارش مي کنه و ماشينش رو متوقف مي کنه. پليس مياد کنار ماشين و ميگه گواهينامه و کارت ماشين !
📚 @dastanak_ir
يارو با لهجه ي غليظ اصفهاني ميگه :من گواهينامه ندارم. اين ماشينم مالي من نيست کارتا ايناشم پيشي من نيست … راستيش من صاحب ماشينا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب. چاقوشم صندلي عقب گذاشتم. حالاوم داشتم ميرفتم از مرز فرار کونم که شوما منو گيريفتين …
مامور پليس که حسابي گيج شده بود بي سيم مي زنه به فرماندش و عين قضيه رو گزارش ميده و در خواست کمک فوري مي کنه؛ فرمانده ش هم بهش مي گه که کاري نکنه تا اون خودشو برسونه
فرمانده خيلي سريع خودشو به محل مي رسونه و به راننده اصفهاني مي گه:
آقا گواهينامه ؟
اصفهانيه گواهينامه اش رو از تو جيبش در مياره و به فرمانده مي ده
فرمانده مي گه آقا کارت ماشين ؟
اصفهانيه کارت ماشينو در مياره و مي ده به فرمانده
فرمانده که روي صندلي عقب چاقويي پيدا نکرده با عصبانيت دستور مي ده تا راننده در صندوق عقب رو باز کنه
اصفهانيه در صندوق رو باز مي کند و فرمانده مي بينه که صندوق هم خاليست!
فرمانده که حسابي گيج شده بود به اصفهانيه ميگه: پس اين مامور ما چي ميگه ؟
اصفهانيه مي گه: چه ميدونم والا جناب سرهنگ. لابد الانم مي خواد بگه من ۱۸۰ تا سرعت مي رفتم !!😂😂😂😂
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
#حدیث_روز
💠امام(علیه السلام)مى فرماید:
✅«سینه عاقل گنجینه اسرار اوست»; (صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ).
یعنى همان گونه که صاحبان ثروت اشیاء قیمتى را در صندوق هاى محکم نگاه دارى مى کنند، انسان عاقل نیز باید اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بیفتد گاه سبب ناراحتى اوست و اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است سبب آبروریزى او شود. به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بى موقع فاش شود سبب خسارت عظیمى براى جامعه گردد.
در زمانه ما که انواع اسباب و وسایل براى تجسس و کشف اسرار افراد اختراع شده و به طرز وحشتناکى اسرار همگان فاش مى گردد.
این وسایل ارتباطی از روزنامه ها و مجلاتت گرفته تا تلویزیون و گوشی های همراه ، این شدت گرفتن ارتباط ها باعث شده آیروهای زیادی بریزد.
✳️معنی این حدیث این می شود که حرف ها و عکس های شخصی که در این خودنمایی ها در جلوی چشمان دیگران قرار داده می شود کاری می کند که با خارج شدن این کلمات آبرو هم می رود
چه کسانی که یک عکس آبرویشان را برده ایت و چه کسانی که یک حرف زندگی شان را نابود کرده
🔰 انسان عاقل این ها را مثل گنج نگهداری می کند .
🚫نه اینکه به شبکه های اجتماعی اعتماد کنید و اسرارتان را آشکار کنید.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
966.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کوتاه_آمدن
# راه_نجات_خود_ودیگران
#اصل_تغافل
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
11.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀 آیت الله میرزا ابوالفضل زاهدی نماینده آیتالله بروجردی(اعلی الله مقامه الشّریف) در مناظرات ،در یک بحث یک دقیقه ایی امام جماعت مسجدالحرام را ضربه فنی می کند
👌گوشه ایی از سخنرانی،آیت الله حسین گنجی اشتهاردی،در ایام فاطمیه سلام الله علیها، ۱۴۴۱ قمری. قم،مقدسه
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
💥قالی سوخته چند؟؟
🚶مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود و ﻓﻘﻂ از مال دنیا يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ که ﮔﻮﺷﻪ اون ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ هم ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
🚶ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﯼ كه ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ٥٠٠ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ١٥٠ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻤﯿﺨﺮﯾﻢ.
مرد ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ شاید کسی ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮه ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت ...
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ كه ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩی سوخته؟
مرد ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ چپه شد، ﺫﻏﺎﻻ ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ..
حالا چند میتونی ازم بخری؟ خیلی ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟؟
گفت: اره بخدا..
مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ٥٠٠ تومن ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ارزش پیدا کرده ﻣﻦ یک ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ تومن ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﻡ .!!!...
💠عزیزان ! چون اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت پیدا کرد، !!!
کاش دلهامون هم تو روضه ها بسوزه.!!!
اونوقت بگیم: بی بی جان، دل ماهم تو روضه فرزندتون سوخته
چند میخری؟! خیلی گرفتاریم...! ببین بی بی چه میکنه!!!!!!
السلام عليك يا فاطمه الزهراء
یا قره عین النبی
یا سیدتنا و مولاتنا
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
عکس دیده نشده از حضور امام در بین جمعیت مردم
بعد از سخنرانی در بهشت زهرا امام اظهار تمایل کردند که به داخل جمعیت بروند. یک عکس هم از امام خمینی هست که نه عمامه دارد و نه عبا و وسط جمعیت گیر افتادهاند. امام بعدها میفرمودند: «من احساس کردم دارم قبض روح می شوم»
تعبیر امام این بوده که بهترین لحظات من همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم داشتم از بین می رفتم. این خود نهایت تواضع و خلوص امام را می رساند که این طور نسبت به مردم ابراز احساسات داشتند.
📚 @dastanak_ir
صبح شد و مرد با انرژي و حس خوب مطابق هر روز سوار بر اتومبيلش شد و به سمت محل کارش حرکت کرد.
در جادهي دو طرفه، ماشيني را ديد که از روبرو ميآمد و راننده آن، خانم جواني بود.
وقتي اين دو به هم نزديک شدند، خانم در يک لحظه سر خود را از ماشين بيرون آورد و به مرد فرياد زد: «حيووووووووون!»
مرد متعجب شد اما بلافاصله در جواب داد زد: «ميمووووووون»
هر دو به راه خودشون ادامه دادند.
مرد به خاطر واکنش سريع و هوشمندانهاي که نشون داده بود خشنود و خوشحال بود و در ذهنش داشت به کلمات بيشتري که ميتونست تو اون لحظه بار اون خانم کنه فکر ميکرد و از کلماتي که به ذهنش ميرسيد خندهاش ميگرفت.
اما چند ثانيه بعد سر پيچ که رسيد حيواني وحشي که از لا به لاي درختان کنار جاده درآمده بود، با شدت خورد توي شيشهي جلوي ماشين و اتومبيل مرد به سمت آن درختان منحرف شد...
و آنجا بود که متوجه شد حرف اون خانم هشدار بوده نه فحش و فهميد اسير قضاوت کردن زودهنگام شده.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
✂️ برشی از یک کتاب
#ارتشبُد_حسین_فردوست
زمانی که جزء شاگردان کلاس مخصوص محمدرضا (سال اول دبستان) شدم ، محمدرضا پس از چند سئوال از وضع خانوادگی من فهمید که من با سایر شاگردان از نظر وضع خانوادگی خیلی پائین تر و فقیرتر هستم . لذا از همان روز اول حامی من شد و نمی گذارد سایرین مرا اذیت کنند . چون اواسط سال تحصیلی بود ، پس از ۴ یا ۵ ماه امتحانات خاتمه سال داده شد و من #شاگرد_اول شدم . در نیمکت های ۲ نفری کلاس ، رئیس کلاس جای مرا در کنار محمدرضا گذارد و گفت که از امروز بعد از خاتمه کلاس به محل زندگی محمدرضا می روی و با هم درس حاضر می کنید . #زندگی_مشترک او و من شروع شد . شب ها تا ساعت ۱۰ نزد او می ماندم تا بخوابد و بعد پیاده به منزل خود در کوچه های فرعی خانی آباد می رفتم ، که نه چراغی بود و نه فردی در خیابان بود . البته که ناراحت می شدم ولی راهی جز این نداشتم . این وضع زندگی مشترک تا رفتن به سوئیس ادامه یافت . #رضا_شاه اکثراً به دیدن محمدرضا می آمد و خیلی خوشحال بود که من با او هستم . شاه همیشه به من محبت می کرد و اجازه نداد #هیچ_فرد_دیگری غیر از من نزد محمدرضا باشد و اگر فردی را می دید آناً او را از نزد محمدرضا بیرون می کرد .
📚 ظهور و سقوطِ سلطنت پهلوی ، خاطرات ارتشبد حسین فردوست ، ص ۶۴۴
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
سلام
مژده به کاربران عزیز
یه #پیشنهاد_خوب توسط یکی از مخاطبان داده شده دیدم مناسبه
عزیزان یک #دابسمش از سرودهای انقلابی در کنند و برای ما بفرستید تا هم در کانال منتشر بشه و هم به بهترین دابسمش انتخابی توسط شما #هدیه ای تقدیم بشه.
ضمناً برای هدیهی این طرح #بانی هم پذیرفته میشود😉
لطفاً به همهی دوستان تون اطلاع رسانی کنید.
آثار خود را به این شناسه ارسال کنید👇
@Mghorbanim
🚩 پاسخ شبهات ف. مجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
🔸دو #خاطره جالب و مهم از آیت الله حائری شیرازی🔸
در قم ساکن خانه کوچکی بودم. رهن و اجاره بود. آن زمان 26 هزار تومان رهنش بود، اجاره هم 100 تومان بود و بقیه مبلغ اجاره بابت رهن بود. یک سال در این خانه بودم. یک سال تمام شد و بنا بود به محضر برویم برای تمدید یک سال دیگر.
شب خواب دیدم در مجلسی مذهبی هستم و من هم در میان مردم بودم و سخنران هم آنجا بود. یکی از راه رسید و یک کاغذی به من نشان داد. کاغذ را خواندم، دیدم نوشته: «شما این مبلغ سنگین #ربا گرفتی»! من خیلی ناراحت شدم، گفتم: «من ربا گرفته ام!؟» این آقا دلش به حال من سوخت، گفت: این قانون یک تبصره دارد، شما میتوانید بگویید من از این قانون اطلاع نداشته ام. از خواب بیدار شدم و گفتم: این خواب به خاطر این است که من پول را به او قرض داده ام و [در عوضش] صد تومان از مال الاجاره کم کرده ام. گفتم من محضر نمی آیم و نرفتم!
در خانه صدای چکه آب که در چاه می ریخت می آمد. اهل بیت ما به صاحبخانه گفت: مثل اینکه لوله ترکیده و آب در چاه میریزد. آمد و اصل شیر فلکه ما را بست. حالا ما دو تا بچه داریم یک ساله و دو ساله، اینها هر روز لباسشویی داشتند، اهل بیت ما هم علویه بود، از خانه همسایه یک بشکه آب آورده بود که کهنه بچه ها را بشورد، آن موقع هم هنوز از این پوشک ها نیامده بود. خواهرم از تهران آمد میهمان ما. رفته بودیم جمکران، در جمکران خواهرم از اهل بیت پرسید: «این بچه ها چه میفهمند که آوردی جمکران؟» اهل بیت ما- خدا رحمتش کند- گفت: از خودشان بپرسید، آمد از این بچه ها پرسید: «شما برای چه آمدهاید جمکران؟» گفتند: ما آمده ایم از امام زمان بخواهیم که خدا ما را از دست این صاحب خانه نجات بدهد!
شما فکر نکنید این بچه ها نمیفهمند، #بچه_ها_میفهمند! به هر حال، خدا فرجی کرد و خانه ای که الان در قم دارم، همان موقع تهیه شد. آبرومندانه هم تهیه شد، صد متر بود که خریدیم 102 هزار تومان. مبلغ مهمش را هم مدرسه حقانی داد و این خانه خریدن ما مصداق این آیه بود: «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا » «وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»؛
من نرفتم تمدید کنم لذا «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا»: خدای تعالی راه نجاتی قرار داد و از راهی که ما فکر نمیکردیم خانه ای روزیمان کرد. اینها واقعیت است. بچه ها خوب میفهمند.
یادم استمدتی باران کافی در شیراز نباریده بود. من بچه 4 ساله بودم و خواهرم 6 ساله بود. پدرم مجتهد بنام شیراز بود. به ما گفت: «دو رکعت نماز بخوانید و بعد از خدا بخواهید باران ببارد». من و خواهرم رفتیم روی پشت بام دو رکعت نماز خواندیم بعد دستمان را گرفتیم همین طور که بابا گفته بود. گفتیم: خدایا باران ببار. خدا میداند ابر شد و #باران_بارید! فکر نکنید بچه ها متوجه نمیشوند. اینجوری نیست! اینکه بعضی #امامزاده ها بچه خردسال اند و حاجت میدهند به خاطر این است، انسان اند.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
#ضرب_المثل
✳️ اصطلاحات وضرب المثلها #سالی_كه_نكوست_از_بهارش_پیداست!
این ضرب المثل درمواقعی به کارمی رود که درانجام کاری ازابتدا مشخص است که چه اتفاقی می افتدودر واقع شروع کارپایان آن رانشان می دهد.
این ضرب المثل به خاطروضع آب و هوادرفصل بهار بوجود آمده است. اگردرفصل بهار بارندگی خوب وکافی باشد می گویند سال خوبی است اما اگر بارندگی نباشد و هوا خشک و گرم باشد می گویند سال خوبی نیست و در واقع «سالی که نکوست از بهارش پیداست.»
در ادامه این ضرب المثل جمله ی دیگری هم هست که امروزه کمتر استفاده می شود و بیشتر مانندیک ضرب المثل جداگانه کاربرد دارد:
«سالی که نکوست ازبهارش پیداست، ماستی که تُرشه ازتغارش پیداست»
قسمت دوم ضرب المثل هم، مانند بخش اولش همان معنا را دارد. درگذشته که ماست رادر تغار (ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست نگه می داشتند)درست می کردند، اگر ماست بد بود و چربی اضافه پیدا کرده بود، هم ارزان تر بود و هم باید فقط در تغار نگهداری و فروخته می شد و قیمت نازلی داشت وخریداران چندانی جز افرادفقیر وتهیدست نداشت. بنابراین تغاری بودن ماست به معنی بد بودن آن بود.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند
پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس
راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند
راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم)
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد
امام علی (ع) پاسخ دادند:
آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است
آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است
و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است
(فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک)
پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
عزيزان کپی فضائل أمیرالمؤمنین (ع) توفيقيست كه نصيب هركسي نميشود.پیامبر(ص)فرمود:(هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)رادرمیان مردم نشردهد، (گناهان غیرحق الناس )اوبخشیده می شود.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir