eitaa logo
دشت جنون
4.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷 بادِرُو أحداثَكُم بِالحَديثِ قَبلَ أن تَسبِقَكُم إلَيهِمُ المُرجِئَةُ نوجوانان را قبل از اين‌كه دشمنانِ اعتقادي به سراغ آنان بروند ، حديث بياموزيد . 📚 ميزان الحكمه ، حدیث ۲۲۷۵۲ http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 💐 دانش آموزان عزيز ، شماها اميد انقلاب اسلامي هستيد بايد با سعي و كوشش كلاسها را سنگر مبارزه خويش قرار دهيد و با جهل و ناداني مبارزه كنيد . درس ها را چنان بخوانيد كه جاي شهدا را پر كنيد و مملكت را به استقلال فرهنگي برسانيد . اين براي ما ننگ است كه متخصص خارجی برايمان كار كند و اگر چنين شود گناهش به دوش شماها خواهد بود . 🌹 🕊 🌹 🌹 http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
Montazer.ir4_6046478968175989371.mp3
زمان: حجم: 15.2M
💐🌹🕊🥀🕊🌹💐 ۶۷ برای موفقیت و پیروزی و اسلام هر روز بر این دعا، کمترین کاری است که وظیفه‌ی ما در این نبرد آخرالزمانی و حمایت از و اسلام است. 🎤 محمود معماری متن دعا را در لینک زیر بخوانید: blog.montazer.ir/?p=2263 http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 تیم رفت که یه معبر باز کنه تا نیرو های گردان بتونن یه تک شبانه به دشمن بزنن... از سیم خاردار که گذشتن و وارد میدان مین شدن پای یکی از بچه ها رفت روی مین ... مین منطقه رو روشن میکرد و باعث میشد همه عملیات لو بره،از طرفی بیش از هزار درجه سانتیگراد حرارت داره و کلاه آهنی رو حتی میکنه... حتی نمیشه بهش نزدیک شد تا بقیه رفتن فکری کنن دیدن این غیرتی که سوختن رو از مادر یاد گرفته خودش فورا دست به کار شد... کلاهش رو انداخت روی مین و خوابید روش شکمش آب شد، بدنش میجوشید... هم آب شد اشک گوشه ی ما و گوشه ی لب او... معبر زده شد و با موفقیت انجام شد... شادی روح و http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
دشت جنون
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #بزرگ_مردان_کوچک #نوجوان_شهید #سید_مهدی_رضوی #قسمت_اول در روزهای پایانی 8 سال دفاع مقدس
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 14 ساله که بود همش می گفت «مادر می‌خواهم بروم‌جبهه» اما به خاطر سن پایینش او را نمی بردند. دوره راهنمایی اش که تمام شد به خاطر مشکلات مالی که پدرش داشت مدرسه نرفت و به سر کار رفت و در فرش فروشی کار می کرد. حقوقی که می گرفت، عیناً همان را به پدرش می داد و مقداری که پدرش به‌ او پس می داد را به صندوق جنگ می ریخت و به جبهه کمک می کرد. صاحب کارش که پدر شهید بود واسطه شد تا رضایت ما را برای جبهه رفتن سید مهدی بگیرید چون اگر ما رضایت می دادیم و نمی‌دادیم او هوای دفاع از کشور و انقلاب را در سر داشت و می‌رفت،ما هم رضایت دادیم. شب آن روز که رضایت دادیم تا به جبهه برود خیلی خوشحال به خانه آمد و یک جعبه شیرینی گرفت و صورت من و پدرش را بوسید و تشکر کرد. گفت اگر رضایت نمی‌دادین من خیلی ناراحت می شدم اما الان با خیال راحت و آسوده می روم تا از انقلاب و کشورم دفاع کنم. اواخر سال 66 بود رفت به جبهه و در طی این مدت دو بار به مرخصی آمد. هر وقت زنگ می زد می گفتم «چرا نمی آیی مرخصی» می گفت «هر وقت می آیم مرخصی شما می گویید نرو. من اینجا از قفس آزاد شدم. من اینجا عاشق شدم». دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. به سید مهدی گفتم «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم» . گفتم «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمی گردد گفت «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما! » ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
دشت جنون
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_دوم استخبارات جایی شبیه ساواک بو
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 یک صبحانه تکراری در طول این سال‌ها داشتیم به اسم آش گاودانه؛ چیزی شبیه به آش جو خودمان برای وعده ناهار هم هر روز برنج بود ولی آنقدر نبود که شکم را سیر کند، غذایی به شدت بی کیفیت و در حد بخور و نمیر بود. برای وعده شام هم تعدادی بادمجان را با همان پوست داخل آب جوش می‌انداختند و تعداد پنج تا ۶ عدد بادمجان را در ظرف می‌ریختند و این ظرف غذا سهمیه شام هشت تا ۱۰ تن از اسرای ایرانی بود. ۲ تا و نصفی نان کوچک هر ۲۴ ساعت سهم هر نفر بود؛ نان‌ها به صورتی بود که احساس می‌کردیم با پوتین له شده‌اند. برای جبران گرسنگی خمیر نان را در همان وضعیت بد بهداشتی اردوگاه خارج می‌کردیم و با آفتاب خشک می‌کردیم و بعد این خمیرهای خشک شده را با دست پودر و با آن حلوا درست می‌کردیم تا بتوانیم به نحوی شکم خود را سیر کنیم. وضعیت بهداشتی بسیار بد و اسفباری در اردوگاه وجود داشت. سه تا چهار عدد پارچ آب گرم همه سهمیه هر یک از اسرا برای حمام کردن در سرمای زمستان بود. http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌺🌸💐🍀💐🌸🌺 امروز سالروز طلوع یک آسمون نشین شهرستانمونه تولدت مبارک 🌺 پاسدار محمد حسین چاوشی 🌼(باقر) 🌺 @dashtejonoon1💐🍀