🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#پیامکی_از_بهشت 💐
مردم بیائید بیشتر با هم باشیم و دلهایمان را به جای کینه از یکدیگر ، از مهر به هم پر کنیم و دست در دست همدیگر گذاریم و اسلام و قرآن را یاری کنیم .
بیائید به کمک هم این کشتی انقلاب را به ساحل پیروزی برسانیم ، ما در برابر قطره قطره خون شهیدان مسئول هستیم ، پس مواظب باشیم که مسئولیت خود را به نحو احسن انجام دهیم .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #حسینعلی_رفیعی
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
Montazer.ir4_6046478968175989371.mp3
زمان:
حجم:
15.2M
💐🌹🕊🥀🕊🌹💐
#صحیفه_سجادیه_جامعه ۶۷
#دعا برای موفقیت و پیروزی #مرزداران و #سربازان اسلام
#مداومت هر روز بر این دعا، کمترین کاری است که وظیفهی #واجب ما در این نبرد آخرالزمانی و حمایت از #رزمندگان و #سربازان اسلام است.
🎤 محمود معماری
متن دعا را در لینک زیر بخوانید:
blog.montazer.ir/?p=2263
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
🌴🌹🥀🏴🥀🌹🌴
#شهیدانه
#تک_پسر
#شهید_والامقام
#مسعود_آخوندی
تک پسرِ خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانواده اش خونه ی بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند به حسابش تا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه ؛ اما فایده ای نداشت و رفت جبهه...
آخرین بار هم که می رفت جبهه ، توی وسایلش یک چکِ سفید امضاء به همراهِ یک نامه گذاشت و توی اون نوشته بود :
برگشتی در کار نیست ، این چک رو هم گذاشتم تا بعد از من برایِ استفاده از پولی که ریختین توی حسابم ، به مشکل برنخورید ...
#تلنگر
#تفکر
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
دشت جنون
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #شهیدانه #دوری_شهدا_از_گناه #شهید_والامقام #احمدعلی_نیری #قسمت_دوم از همان دوران راهن
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#دوری_شهدا_از_گناه
#شهید_والامقام
#احمدعلی_نیری
#قسمت_سوم
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت #احمد_آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم : خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم .
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.
#ادامه_دارد ...
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
✍️راهکار جالب یک #نوجوان_شهید
برای رفتن به #مدرسه
🌹به گوش دانشآموزان برسانید
#متن_خاطره
نمیدونستم هر وقت میخواد بره مدرسه ، وضو میگیره .
چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه...
بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو میگیری؟
گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه...
🌷خاطره ای از زندگی نوجوان
#شهید_رضا_عامری
📚منبع: کتاب دوران طلائی ، صفحه 54
#مدرسه_عبادتگاهه
#یاد_شهدا
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
یاد باد
یاد جبهه ها
یاد دفاع مقدس
#یاد_شهدا
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی رزمندگان اسلام
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌺🕊💐🌼💐🕊🌺
امروز
#هشتم_مهرماه
سالروز طلوع
چند آسمون نشین شهرستانمونه
تولدتان مبارک
#شهیدان_عزیز
💐 پاسدار #شهید حسینعلی منتظری 🌼 (جعفر)
💐 بسیجی #شهید ابراهیم باستانی 🌼 (غلامرضا)
💐 بسیجی #شهید محمدرضا پورقوریان 🌼 (عبدالله)
#شادی_روحشون
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 @dashtejonoon1🕊🌺
دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #زنان_آزاده #قسمت_چهارم بعد از این که منطقه سوسنگرد در روزهای اول دفاع
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#زنان_آزاده
#قسمت_پنجم
وقتی به ما رسیدند، یک اسلحه در بغلم بود. جلو آمدند و در جیپ نظامی را باز کردند. سپس مهمات و اسلحهها را دیدند. وحشت کردند و خیلی سریع من را از خودرو به بیرون پرت کردند و اسلحه از بغلم افتاد. بعدش دیدم که دارند عقب عقب میروند و خیلی تعجب کردم. یکهو همهشان تفنگهایشان را به سمت من نشانه رفتند و داد میزدند یک زن نظامی، یک فرمانده زن نظامی ایرانی. آن لحظات، بیشتر حواسشان به من بود و شوهرم در خودرو تیر خورده بود. دست خودم هم تیر خورده و خون زیادی از من رفته بود و توان حرکت نداشتم. بعدش به سمت شوهرم رفتند و او را از خودرو بیرون کشیدند.
دستم تیر خورده و پر از خون بود. هر دوی ما غرق در خون بودیم و ناباورانه یکدیگر را نگاه میکردیم. توان سخن گفتن نداشتیم، اما من در آن لحظات فقط به فکر شوهرم بودم که داشت خون زیادی از او میرفت.
انگار از خودم یادم رفته بود و فقط نگران او بودم. اینها به خاطر علاقه زیادی بود که به او داشتم. بعدش هم دیدم که او چشمهایش را بست. فکر میکردم از خستگی زیاد خوابش برده یا این که به خاطر خون ریزی بیهوش شده؛ غافل از این که او به یاران شهیدش پیوسته است. سپس ما را از هم جدا کردند و دیگر خبری از پیکر همسرم نداشتم. هنوز آن لحظات و دقایق و ساعات جلوی چشمم است و برای یک ثانیه از ذهنم پاک نمیشود.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#خدیجه_میرشکار
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹