کتاب آنی نو || onino
🔥بریم سراغ خبرها:😌 🔥خوب خبر اول: برا مخاطبان عزیزمون یک شرایطی پیش آوردیم که میتونن کتابی رو که سف
یادتونه وعده چند تا خبر خوب بهتون دادم.
دوتاشو گفتم حالا بریم سراغ سومی👌
چون جایزه داره اونم #تخفیف در حین خریدتون.😎
📣دوستانیکه کتاب #حوض_خون رو خوندن و دارن: به گوش، به گوش
🎁فرصت مشارکت همراه با جایزه داریم.
👌دیدین که شبها براتون داستان شب از کتاب حوض خون به صورت صوتی و خلاصه میذاریم.
💥کسانیکه در خلاصه کردن یه قسمت از کتاب که به روایتی از بانوان رخت شو هست،مشارکت کنه و برامون خلاصه رو به صورت متن بفرسته و خوب خلاصه کرده باشه با تایید سید بدون سانسور، بهشون #۵_درصد_تخفیف روی فاکتور سفارششون داده میشه.💥
خدایی فرصت از این بهتر و طلایی تر سراغ دارین؟!
هم فال و هم تماشا.
هم مشارکت میکنین و هم جایزه میگیرین.
سبب خیر هم برا خودتون میشین هم ما😉
پس بسم الله
منتظرتونم
@AB_onino_ir
نگید نمیرسیم
وای کی حوصله و وقت تایپ داره.
تکنولوژی پیشرفت کرده و با هوش مصنوعی و همین ابزارهای تبدیل صوت به نوشتار راحت جایزه بگیرین😉👌
کتاب آنی نو || onino
📣دوستانیکه کتاب #حوض_خون رو خوندن و دارن: به گوش، به گوش 🎁فرصت مشارکت همراه با جایزه داریم. 👌دیدین
اگه خوشتون اومده، یه لایک 👍خوشگل بزن و بفرست که بدونیم دلتون با ماست
😅 اگه نه، دیسلایک 👎هم آزاده—ما جنبهداریم، قول میدیم!
@AB_onino_ir
این کتاب رو دیدین،کلا خوردنیه🍭
حالا بیاین در مورد نویسنده یه چی بگم:😅
مهرداد صدقی در سال ۷۵ وارد دانشگاه گرگان میشه تا در رشتهی صنایع چوب و کاغذ درس بخونه؛ چون معتقد بوده اگر قراره کتاب طنز بنویسه، بهتره اول با خودِ کاغذ آشنا بشه!
از همون روز اول، استادها فهمیدن با دانشجویی طرفن که به جای جزوه، لطیفه مینویسه😄
صدقی نهتنها لیسانس، بلکه ارشد و دکترا را هم در همون دانشگاه ادامه میده، چون میگفت: «وقتی آدم یه دانشگاه رو پیدا میکنه که توش میتونه هم درس بخونه، هم بخنده، چرا ولش کنه؟»
حالا بیا ببین چی نوشته:😅
آقاجان، که به دگمهدوزی مامان نگاه میکرد، برای اینکه او را به محکمتر دوختن ترغیب کند،
« گفت: 'مِگن آمریکا و شوروی با یک دکمه متانن کل دنیا رِ منفجر کنن. ولی تو همین دکمهٔ شلوارِ منِ نمتانی محکم بدوزی.' »
چون روم نشد، چیزی را که به ذهنم رسید بلند بگم، فقط توی دلم گفتم:
گه دکمهتان یکدفعه باز بشه، شما یَم با همین دکمه متانین همه رِ تو بازار منفجر کنین؛
آقاجان که دید دارم برای خودم لبخند میزنم ذهنم را خواند که هر چه هست مربوط به اوست. برای همین لبخندی زد و گفت: 'ای پسر جان، بخند. اشکال نداره. ایشاالله یک روز اتفاقی شلوارم میافته، اتفاقاً منم همون روز از برعکسیِ کار از زیرش بیرجامه نپوشیدهم، بعد همچی اسمم همهجا بپیچه که هر جا بخوای بری خواستگاری بگن: ʼپسرِ همونی که شلوار نداشت.ʻ اون وقت ببینم وقتی کسی بهت زن نداد چطور منفجر مشی!' 😂
😄آقا کتاب خیلی باحالیه
#آبنبات_دارچینی
برا منفجر شدن میتونی از اینجا تهیه کنی کتاب رو👇:
https://b.ONINO.ir/shop
کتاب آنی نو || onino
این کتاب رو دیدین،کلا خوردنیه🍭 حالا بیاین در مورد نویسنده یه چی بگم:😅 مهرداد صدقی در سال ۷۵ وارد دان
🍭به این نتیجه رسیدم که "زندگی یک نامرد آدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد.
گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد.😄
#آبنبات_دارچینی
https://b.ONINO.ir/shop
🪷اگه میخوای داستان زندگی زمینیه یه شهیدی رو بخونی که به خودت نزدیک حسش کنی و شهادت رو از خودت دور نبینی!
🪷یا اگه دوس داری با شهیدی آشنا بشی که بدون روتوش و سانسور از زندگیش بگن و اینقدر با اون احساس فاصله زیاد نکنی!
💥بیا تا بهت معرفی کنم چی بخونی؟
📚#دریا_دل فقط یه کتاب نیست، یه آینهست. آینهای که خودتو توش میبینی، با همهی ضعفها و قدرتهات.»
دریادل یه تجربهی تازهست. یه سفر درونی، یه گفتوگوی بیپرده با همسر شهید ابوالفضل رفیعی
از اینجا میتونی بهش نزدیک بشی👇:
https://b.ONINO.ir/shop
کتاب آنی نو || onino
🪷اگه میخوای داستان زندگی زمینیه یه شهیدی رو بخونی که به خودت نزدیک حسش کنی و شهادت رو از خودت دور نب
فقط یکی ازش مونده
یعنی قسمت کی میشه؟؟😉
کلا کتاب جدید بخوایم بیاریم با قیمت بسیار بالاتری موجود میشه.
خود دانی!!!
https://b.ONINO.ir/shop
میدونی قصه عکس روی جلد کتاب دریادل چیه!؟
بیا تا از زبون خودشون برات تعریف کنم:😉
❤️🔥 تا دم کوچه دنبالش رفتم، آخه تو اون شلوغپلوغیِ بچهها و آبجیها و خالهجون و اینا، نشد دو کلمه تنها باشیم.
همین که یه کم از قاطیپاطیِ جمع دور شدیم، دستشو دراز کرد گفت:
ـ هوای خودتو داشته باشا، بچهها و خانمبزرگم همینطور.
منم دستشو گرفتم، ولی یه لحظه چشمم افتاد به انگشتش...
ـ ابوالفضل! انگشتر فیروزهت کووو؟!
یهجوری وا رفت، خندید، دستشو کشید عقب گفت:
ـ ای وای! بالاخره دیدی؟ نَمدِنم والله! تو آموزش گمش کردم، نفهمیدم کی افتاد. کلی دنبالش گشتم، ولی خب تو بیابون مگه پیدا مِره؟
منم یه تکونی به سرم دادم، گفتم:
ـ دِگه انگشتر بختمان گم کردی، بختمانم گم مِشه دیگه!
زد زیر خنده، گفت:
ـ ای چه حرفیه فاطمه؟ خرافاتی نشو دیگه! برمِگردم، مِرَم یکی دگه مِخرم. فعلاً که بختمان خوش و خرم، داره جیکجیک مِکنه!😅
📚 #دریا_دل