خواب دیشب
خواب دیدم فرشی که سه سال پیش بعد از اثاثکشی برای خانه جدیدمان خریده بودیم نخنما شده. فرش را با وسواس انتخاب کرده بودم و از اینکه جُل شده بود به این زودی حیران مانده بودم. با صدای جیغ بچه از خواب پریدم. صدا از طبقه بالا بود. بچه کوچک همسایه جیغ میزد و گریه میکرد و مادرش را صدا میزد. زمان را گم کردم. دستم نمیآمد چه روزی از چه ماهی از چه سالی هستیم. تبم شکسته بود و عرق سرد، همه تنم را پوشانده بود. تقویم گوشی را باز کردم. امروز درست وسط ماه تموز بود و آخر ماه حج. چشمهام را بستم. نفسم به شماره افتاد. سرخی غلیظی تاریکی پیش چشمم را پر کرد. فردا طلوع آفتابنزده مادری، مادریاش را شروع میکند. پیراهن خونین فرزندش را از عرش آویزان میکند و میرود پی تدارک عزای فرزندش. چشم باز میکنم. زردی طلوع خورشید لب تراس کوچک خانه تیز شده است. باید از جا بلند شوم. حالا وقت مادریست.
✍مریم دوستمحمدیان
#محرم_اقامه_عزا
#امام_حسین_ع
#شجاعت_کرامت_ولایت
#اداره_فرهنگی_خواهران
#آستان_مهر_صحن_مجازی
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c