eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
865 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
330 فایل
✅ ارتباط با خادم کانال: @khadem_heyaat جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
حســـن ظن بہ خـــدا یعنے : جز بہ خدا امــــید نداشتہ باشے ؛ و جز از گنـــاه خویش نهراسے ... | | 📚وسایل الشیعہ|ج۱۵ 🏴 ◾️ ⬛️ @asheghaneruhollah
sadrشهادت_امام_صادق_هیئت_عاشقان_روح (2).mp3
زمان: حجم: 9.83M
🏴 شهادت_حضرت_امام_صادق_علیه_السلام_تسلیت 🏴 📆نوستالژی 96 بازم یه و بازم یه خونه و بازم یه عده بی حیا باتازیانه و ...😭 سر زده اومدن لگد به زدند😭 🎤کربلایی روضه حضرت امام صادق 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) ◾️ ⬛️ @asheghaneruhollah
sadrشهادت_امام_صادق_هیئت_عاشقان_روح (3).mp3
زمان: حجم: 1.68M
🏴 شهادت_حضرت_امام_صادق_علیه_السلام_تسلیت 🏴 📆نوستالژی 96 گفت:نوحوا علی الحسین... 🎤کربلایی شور شنیدنی 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) ◾️ ⬛️ @asheghaneruhollah
sadrشهادت_امام_صادق_هیئت_عاشقان_روح.mp3
زمان: حجم: 4.73M
🏴 شهادت_حضرت_امام_صادق_علیه_السلام_تسلیت 🏴 📆نوستالژی 96 میشه بزودی صحنت بنا گنبد و حرمی از طلا آخر از تو راهی میشیم آقا 🎤کربلایی شور حماسی حضرت امام صادق 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) ◾️ ⬛️ @asheghaneruhollah
malekiH_Asheghaneruhollah-haftegi 95 5 6-maleki (3).mp3
زمان: حجم: 9.79M
🏴 شهادت_حضرت_امام_صادق_علیه_السلام_تسلیت 🏴 📆نوستالژی 95 سلام ما به هرکی جوشو داده براشما اوناییکه شدن برای تو تو ها گفته بودن یه میگیم میریم 🎤کربلایی شور احساسی 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) ◾️ ⬛️ @asheghaneruhollah
کربلایی سید مجتبی حسینیایام شهادت امام جعفر صادق(ع)1397کربلایی سیدمجتبی حسینی (6).mp3
زمان: حجم: 7.47M
🏴 شهادت_حضرت_امام_صادق_علیه_السلام_تسلیت 🏴 📆نوستالژی 97 حالا که نشد بمیرم توی صحن باخودم میگم میمیرم توی ات حتما😭😭 🎤کربلایی شور احساسی 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) ◾️ ⬛️ @asheghaneruhollah
20.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه به یادماندنی ورود و عطراگین کردن جلسه هیئت😭😔 📅نوستالژی1394 شهادت امام صادق (علیه السلام) 🎤 کربلایی خوش اومدی 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) ◾️ ⬛️ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
لحظه به یادماندنی ورود #شهید_گمنام و عطراگین کردن جلسه هیئت😭😔 #دلتنگ_روضه_امام_صادق 📅نوستالژی1394
...! نیستم برایت بمانم ! نیستم برایت باشم ! نیستم برایت قلم بزنم ! نیستم که برایت بمیرم ! مرا ببخش با همه نقص هایم ...! با تمام گناهانم...! لیاقت ندارم ولی ... دل که دارم ...!!! دلــــم میخواهد ... ڪجایے؟؟؟ کـــــــــــــم آورده ام.... می دانی ؟!🍂🥀😔
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #بیست_ودو و مصطفی منتظر همین اع
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد. من نمیدانستم.. اما انگار خودش میدانست میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد.. و 🌸مصطفی🌸 میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند.. که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت _اگه به جای مسجد عُمری،🔥 زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا و هم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟😏 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،.. شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده.. و سعد🔥 فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد.. و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، که رو به سعد اعتراض کرد _فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟😠 دلم برای سعد میتپید.. و این جوان از زبان دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم..😭 و سعد طاقتش تمام شده بود.. که از جا پرید و با صدایش را بلند کرد _من زنم رو با خودم میبرم!😏 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد.. تا مانع سعد شود که در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید😡🗣 _پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه!😡 برادرش دست سعد را گرفت.. و دردمندانه التماسش کرد _این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو میدونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو میزنن!😐😥 دیگر نمیخواستم.. 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دیگر نمیخواستم 🔥دنبال سعد🔥 آواره شوم.. که روی شانه سالمم تقلا میکردم بلکه بتوانم بنشینم.. و مقابل چشم همه با گریه😭 به پای سعد افتادم _فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!😭🙏 طوری معصومانه تمنا میکردم.. 😭 که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود،خودش را بالای سرم رساند... کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری اش را شکسته بود.. که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد.. _هرچی تو بخوای! انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد.. که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند _هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم! میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص 🌸مصطفی🌸 عصبی اش کرده.. و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است.. که رو به همه از همسرم حمایت کردم _ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!😭😭 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،.. مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم.. که نگاهش را کوبید.. و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم _بخدا فردا برمیگردیم ایران!😭🇮🇷 اشکهایم جگر سعد را آتش زده.. و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد.. و رو به من به همه طعنه زد _فقط بخاطر تو میمونم عزیزم! سمیه از درماندگی ام... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah