داستان خنده دار بازگشت از سفر اربعین
یکی از جذابیتهای سفر امسالم این بود که در راه برگشت از #کربلا به سمت مرز، مثل سالهای قبل، #توفیق_اجباری این را داشتم که کنار راننده بنشینم و اندر مسائل پیچیده بشری سخن بگویم تا ایشان خوابش نبرد.
البته از قبل به دوستان گفته بودم که من کنار راننده نمی نشینم و رفته بودم صندلی عقب جا خوش کرده بودم که بخوابم ولی بعد از دقایقی، ناچار به تغییر صندلی شدم و باز من ماندم و راننده و یک راه برهوت.
غیر از عمل کردن به جای قرص بیدارباش، دلم هم نمی خواست فرصتی را برای به دست آوردن اخبار و اطلاعات اوضاع پیچیده عراق را از دست دهم؛ برای همین در این سفر، ساعتها با افراد مختلف عراقی از سنین مختلف سخن گفتم و بحث کردم.
بعد از اینکه راننده، تلفنی با چند دوست مذکر و مونثش سخن به درازا کرد در همان ابتدا به او گفتم که هرجا احساس خستگی کردی بزن کنار و استراحت کن. او هم گفت خسته هستم ولی توکل بر خدا می رویم.
راستش وقتی «توکل بر خدا» را گفت؛ بی اختیار گفتم «پناه بر خدا» و مطمئن شدم که من هم باید در کنار توکل، «توسل» داشته باشم. آرام آرام زیر لب آیت الکرسی را با تکرار چندباره برخی قسمتهایش خواندم و انا انزلناه را هم به آن اضافه کردم که کار از محکم کاری عیب نمی کند.
اما همینکه از کربلا خارج شدیم و در اتوبان نجف کربلا قرار گرفتیم و تلفنهایش به پایان رسید، با خمیازه های پی در پی شوفر جوان روبرو شدم و اندکی بعد از شهر کِفِل، رسما خواست در حین رانندگی بخوابد.
***
وضع را که اینطور دیدم، پیشنهاد تجربه رانندگی در کشور خارجه را به یکی از دوستان دادم و او هم از باب قاعده حفظ جان مومن، سریع قبول کرد. تنها چیزی که با شک و تردید به زبان آورد این بود که: «سیطره ها را چه کار کنیم؟» من هم با اعتماد به نفس بالا گفتم: مشکلی نیست و خودم حلش می کنم.
به راننده جوانِ خسته و خواب آلود گفتم، خسته شدی ما شوفر داریم. او حاضر است رانندگی کند.
هنوز کلامم تمام نشده بود که با دو دلی نگاهم کرد ولی چون به من اطمینان کرده بود، بدون هیچ تاملی فقط پرسید: راه را بلدی؟
با گفتن «انشااله» این معضل را حل کردم.
سریع زد روی ترمز و جایش را با دوست ایرانی ام که الان باید در نقش یک راننده عراقی ظاهر میشد عوض کرد و هنوز روی صندلی عقب جاگیر نشده بود که دیدم خوابید
***
یادم رفت که بگویم که از ابتدای همنشینی در کنار راننده جوان عرب که نامش محمد بود، او را به اسم کوچک صدا زدم و کلی زندگی اش را از او سوال کردم. اینکه اهل کجاست و وضع زندگی شان چطور است. چه کار می کند و علایق شخصی اش چیست. حتی نظراتش را درباره شخصیتهای عراقی و وضع سیاسی امروز عراق پرسیدم و او که می دید اطلاعاتم از عراق به روز است سعی می کرد اخبار جدید و به روز تری را بازگو کند.
البته نا گفته نماند که محمد از همان ابتدا دوست داشت با من به زبان انگلیسی صحبت کند و تمام تلاشش این بود که سوالات عربی من را با انگلیسی پاسخ گوید. انگلیسی اش هم چندان خوب نبود ولی به لطف دانشگاه رفتنش و فضای مجازی، دست و پا شکسته انگلیسی را می دانست ولی من همان ابتدا آب پاکی را روی دستش ریختم و گفتم خیر و برکتی در انگلیس و انگلیسی نمی بینم لذا یا فارسی حرف می زنم یا عربی. او هم به ناچار زبان خودش را ترجیح داد و البته تا توانست از بذل لهجه مخصوص محلی خود دریغ نکرد.
بگذرم که او دل پری از وضعیت عراق داشت و سودای دکتر شدن و خارج رفتن در سر می پروراند و بی باکانه عبارات بدی را نثار جریانات و حتی شخصیتهای محبوب عراقی می کرد.
***
حالا من ماندم و رفیق تپل ایرانی ام و مسیر خراب برگشت که در روز هم رفتنش سخت است؛ چه برسد در نیمه های شب و با سرعت زیاد ماشینهای عراقی.
مسیر هم که به لطف جی پی اس رایگان موسسات خیریه گوگل! برایمان همچون کف دست شده بود و از دیده خودمان هم بیشتر به او اطمینان داشتیم. البته ناگفته پیداست که تردد زیاد ماشینهای عبوری به سمت مهران هم به اطمینان ما می افزود ولی جاهایی هم بود که حس می کردیم «تنهای جاده ایم» و حتی در برخی موارد می دیدیم که راننده های عراقی دیگر، دارند روی راه بلدی ما حساب می کنند!!!
چندبار نام شهرها و روستاهایی که باید از آنها گذر می کردیم را مرور کردیم: «حله، القاسم، مدحتیه، شوملی، نعمانیه، کوت، جصان، بدره، مهران» تا اگر اینترنت یاری نکرد و یا گوگل گولمان زد، مجبور به تبعیت کورکورانه از دیگران نشویم! حالا در آن نیمه های شب، شده بودیم روشنفکر!
#اربعین
#مرتضی_عبداللهی
ادامه در زیر👇👇👇
آن زمان که امام راحل ما فرمود #راه_قدس از #کربلا می گذرد، ما نمی دانستیم که قرار است چه پیش آید
سالها بعد، کربلا که نه، #دمشق و #بیروت هم متحد #ایران شدند و اکنون به پشت دروازه های #فلسطین رسیده ایم
امیدواریم توفیق بشود و #اسرائیل با ما رو در رو شود
فجاسوا خلال الدیار نزدیک است
این هم برای #الهام_علیف
#آذربایجان را که صد سال دیگر هم در حد دشمن خود نمی دانیم
#رزمایش_ذوالفقار ۱۴۰۱ ارتش
#خلیج_فارس
#مرتضی_عبداللهی
https://eitaa.com/joinchat/2202861587C0d81a23bad
خادم سیدالشهدا که باشی، فرقی نمیکند ابوالقاسم، احمد یا محمود باشی
حاضری حتی برای نوکر نوکرای #سیدالشهدا هم، دستت را، پایت را، چشمت را، سرت را، خواب و خوراک را و همه اجزای وجودت را بارها و بارها بدهی
#تحریم که یک شوخی بی مزه است
بیچاره های غربی، ظاهر اسمش را هم نفهمیدند
احمد خادم سید الشهدا
قیافه، لباس، سابقه، مسئولیت و مرامش به کنار
پ. ن:
ابوالقاسم و محمود خادم سیدالشهدا، برادران سردار احمد خادم سیدالشهدا، در #دفاع_مقدس به مقام #شهادت رسیدند و محبوب اولیا شدند
سردار احمد هم خادم مردم جنوب غرب کشور در فرماندهی قرارگاه #کربلا است و مبغوض اشقیا شد
#مرتضی_عبداللهی
https://eitaa.com/joinchat/2202861587C0d81a23bad
هدایت شده از وارثون
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
شب جمعه است
دقایقی کوتاه پای روضهخوانی خالصانه مرحوم حضرت آیت الله حاج سید جواد حیدری
.
#حضرت_امام_حسین علیهالسلام
#سیدالشهدا علیهالسلام
#کربلا
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
#آیت_الله_سید_جواد_حیدری
@varesoon
هدایت شده از | جبههنما |
برای آنهایی که رسمشان ایستادن است تفاوتی ندارد در #صحرا باشند یا #جنگل
در بین خیمههای سوخته باشند یا ویرانههای شهر؛ در #کربلا باشند، یا #رشت و یا #غزه
🌱 هدف یکیست؛ ایستادن چون سرو و مقاومت چون زیتون
📍و امروز همه دوشادوش هم، همراه با خانوادههایمان، در کاروان میرزا گام خواهیم برداشت؛ از #سبزه_میدان تا #مسجد_سلیمانداراب
تا نشان دهیم راه میرزا زنده است
پس آقا میرزا جان
تفنگت را بیاور ... غزه تنهاست ...
🗓 وعده ما یکشنبه ۱۱ آذر ماه | ساعت ۱۵
#خانوادگی_میآییم
🔰 جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان گیلان
🆔 Eitaa.com/jebhegilan