12_Narimani_fadaeian-ramazan9617(6)_(www.rasekhoon.net).mp3
6.61M
🎵 #صوت_شهدایی
👈پای عَلم یه سر افتاده
جونشو واسه زینب داده
🎤🎤 سید رضا #نریمانی
#بسیار_زیبا👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه0⃣7⃣ 💠آب آلوده 🔸ماسک و سایر وسایل آموزش را آماده کردند. بحث #بمبهای_شیمیایی بود که به س
🌷 #طنز_جبهه1⃣7⃣
🔸داخل #چادر استراحت می کردیم. طرفِ عصر #فرمانده آمد، پرده را بالا زد و گفت هر چه زودتر بیرون بیایید و به #خط بشوید، مسئله ای هست که باید با شما در میان بگذارم.
🔹ما هم حسابی #خسته، خواب آلود، پایمان پیش نمی رفت. هنوز از درگاه #چادر دور نشده یکی از رفقا گفت: می دانید که ما اصلاً از این خط و خط بازیها #خوشمان نمی آید، آن هم در این هوای #گرم.😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠حضرت مادر و پارچه سبز
🌷از مادر شهید « #مهردادزمانی» درخواست نمودم تا خاطره ای را برایم نقل نماید، ایشان به روایت خاطره زير پرداخت:
🌷«چند ماهى از #اعزام شهیدم🕊 نگذشته بود، شبی⛅️ در خواب دیدم زنی با #لباس_سبز وارد حیاط منزلمان شد، در حالی که دو جنازه به همراه داشت😟، بر روی یکی پارچه ی #سبز، و بر دیگری پارچه ی #قرمز کشیده شده بود».
🌷آن زن گفت، این جنازه که پارچه ی سبز دارد #شهید شماست، از خواب پریدم😥، شوهرم را بیدار کردم و گفتم: اسفندیار! مهرداد شهید شده🕊 است! شوهرم گفت: «مگر عقلت را از دست دادی این وقت شب.» من چیزی نگفتم از آن جا که چندین بار خواب های #صادقه ی من تعبیر شده بود، اطمینان داشتم که اتفاقی افتاده است.😔
🌷همسرم دیگر بیدار شده بود، بر اعصابم مسلط شدم و خوابم را برایش تعریف کردم. او فقط سکوت⭕️ کرد. فردای آن روز به بازار رفتم و تمام وسایل و لوازم پذیرایی، به تعداد وابستگان و فامیل که به دیدن ما می آمدند را #خریدم. شوهر و فرزندانم هاج و واج مانده بودند😧 و با ناباوری وسایل خریداری شده را تماشا می کردند. #سه روز بعد خبر شهادتـ🕊 مهرداد را برای ما آوردند.
راوی: #رضا_سربازى
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5972175879336362910.mp3
16.07M
🎼آهنگ #جــهاد
🎤باصدای حامد #زمانی
#جهاد_ما_ادامه_داره
👈تقدیم به #شهید_جهادمغنیه🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh