🌷شهید نظرزاده 🌷
💐من استغفار📿 ڪردم، از #نگاه تو، نمے دانم... اجابت 🤲مے شود این توبہ ڪردن هاے با اڪراه⁉️
💢یکروز به تعدادی از رزمندههای نبل و الزهراء #درس میداد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند😦
💢به عربی پرسید: «چتون شده؟»
گفتند:« شما گفتید #دراز_بکشید!»
فهمید سوتی داده...🤭😁
به روی خودش نیاورد...
گفت:«میخواستم ببینم بیدارید یا نه!»😂
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_عباس_دانشگر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
...🌺
شـب تا سحـــر
بہ عشــ♥️ـق #تو تاب آورد دلــم
اے #آفتاب زندڪَیِ من
طلـ🌤ـوع ڪن
روزم بدونِ #چشـمِ_تـو
روشن نمیشود✘
#صبـح است
باش و زندگـی ام را شـروع ڪن 😍
#شهید_عباس_دانشگر
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔻 روایت یک #خواب_زیبا
🔹شبی در خواب #جوان زیبا و خوشرویی را دیدم😍 که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را #مجذوب خودش کرد. من به او گفتم شما چه کسی هستی⁉️ گفت: اسمم #عباس_دانشگر است
🔸و در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ💐 پهن است و #فضا آکنده از شمیم عطری دل انگیز💖 است. و تعدادی از #شهدا روی فرش ایستاده اند👥
🔹عباس به من گفت: به #مادرم بگویید زیاد نگران من نباشد❌ جای من بسیار خوب است؛ من پروانه وار و #آزاد پر کشیده ام. به نیت من به مدت دو سال🗓 #نماز قضای احتیاطی بخوانید؛ من نیاز به نماز دارم.
🔸از خاله ام #خانم_عبدوس که معلم
روخوانی و روانخوانی قرآن📖 شماست تشکر کنید که به #نيت_من زیاد قرآن می خواند. صبح از #خواب بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم
🔹اشک در چشمانش حلقه زد و گریست😭 گفت عباس را مثل #فرزندم دوست می داشتم. وقتی خبر شهادتش🌷 را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به #یاد_او قرآن میخوانم و #صلوات میفرستم
📚 اذان صبح به وقت حلب
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💐من استغفار📿 ڪردم،
از #نگاه تو، نمے دانم...
اجابت 🤲مے شود این
توبہ ڪردن هاے با اڪراه⁉️
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺🌱
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود که فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهیدبشی🕊.
🌷عباس تو مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت میکرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و تو همین مسیر رشد کرده بود.
🌷یادمه با عباس هر هفته شبهای جمعه میرفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبحهای جمعه دعای ندبه و بعد به نمازجمعه؛ به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد.
🌷خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود عباس اهل تفکر بود؛ او خوب راهی را انتخاب کرده بود...
راوی: دوست شهید
#شهید_عباس_دانشگر🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
فرازاز#وصیتنامہعارفانہعالمانہ #شهیددانشگر🌿'
آخرمنکجاو#شهداکجاخجالتمیکشم
مثل#شهداوصیتکنم📖🔗
منریزھخوارسفرهآنانهمنیستم😔✨
#شهیدشهادترابہچنگمۍآورد 👌
راھدرازراطۍمیکندتابہآنمقام میرسد؛💪
امامنچھ؟!
سیاهۍگناهچهرهامراپوشاندهوتنمرالَخت
وکسلکردھ ..😩
"حرکتجوهرھاصلۍ#انساناستوگناه 📊
زنجیرمنسکونرادوستندارمعادتبھ
سکونبلابزرگپیروان#حقاست❄️🦋"
سکونممرابیچارھکردھدراینحرکت
عالمبھسومعبودحقیقۍدستوپایم
رااسیرخودکردھ ...🍓✨
#شهید_عباس_دانشگر🦋💙
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
@shahed_sticker۱۴۵۶.attheme
حجم:
135.9K
• #شهید_عباس_دانشگر
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم_تیره
• #تم
🔻تم_جذّاب_ایتا
ایتایی متفاوت رو تجربه کن
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطره
ماه محرم که فرا می رسید پیراهن مشکی به تن می کرد و چفیه سبز رنگی به گردن می انداخت.
شور حسینی او را به هیات می کشاند.
می شد عشق و محبت او به سید الشهدا را در چهره اش دید اما او به شور اکتفا نمی کرد.
به هیاتی می رفت که بار علمی و معنوی بیشتری داشته باشد.کنار دوستانش می نشست و سینه زنی که شروع می شد،عاشقانه سینه می زد.
#شهید_عباس_دانشگر
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین...🌹🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
~|#برگی_از_خاطرات🌸|~
دو سه ساعتی از مجلس عقد میگذشت. مراسم در منزل دایی من برگزار شد.🎈
عباس میخواست وسایلی را به خانه پدرش ببرد. با ماشین، با هم رفتیم. پدر و مادر عباس برایمان آرزوی خوشبختی کردند.😍
چند دقیقهای که نشستیم عباس بلند شد که برویم. از خانه دور نشده بودیم که از عباس خواستم که به مقبره شهدای گمنام در پارک سیمرغ سمنان برویم. با روی باز پذیرفت.
هر دو خوشحال بودیم. با خودم میگفتم خدا را شکر که زندگیمان با زیارت قبور شهدا شروع میشود و رنگ خدایی میگیرد. از شهدا مدد گرفتیم برای یک زندگی ایده آل...♥️💫
🔖همسر شهید
#شهید_عباس_دانشگر 🌿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁هیچ وقت نشنیدم ڪه از موضوع ترس حرف بزند. نمیگفت: «بهمون شلیک ڪردن، خدا رحم ڪرد طوریمون نشد!» با خوشحالے از عملیات تخریب برمیگشت و میگفت: «امشب بهمون شلیک ڪردن!»
🍁هرڪس میخواست ڪارے بڪند او پایه بود! تخریبچے نبود اما در عملیات تخریب هم شرڪت میڪرد. میگفت: «حداقل یه سیمچین ڪه میتونم بدم دستتون! پس منم میام.»
🍁ترس برایش بے معنا بود. اهل ڪار بود اما ڪارهایے ڪه میڪرد را جار نمیزد و همین مخلص بودن بود ڪه به او جسارت میبخشید.
✍🏻به روایت همرزم: عباس رحمانیان
#شهید_عباس_دانشگر♥️🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#وصیتنامه
#شهید_عباس_دانشگر
بسم الله الرحمن الرحیم
آخر من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره ی آنان هم نیستم, شهید شهادت را به چنگ می آورد راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه! سیاهی گناه چهره ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده, حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر, من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است, سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده, انسان کر میشود, کور میشود, نفهم میشود, گنگ میشود و باز هم زندگی میکند .بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را, انسان بی هوش نمیکشد, انسان خواب نمیفهمد, درد را, انسان با هوش و بیدار میفهمد. راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد ؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟
خدایا تو هوشیارمان کن, تو مرا بیدار کن, صدای العطش میشنوم صدای حرم می آید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد. مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم, روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم.
الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم, مرده ام تو مرا دوباره حیات ببخش, خوابم تو بیدارم کن. خدایا! به حرمت پای خسته ی رقیه (س)به حرمت نگاه خسته ی زینب(س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج) به ما حرکت بده.