eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.8هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_سیُم 0⃣3⃣ 🔮نمی دانم چرا این
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 1⃣3⃣ 🔮آن شب باید بر می گشتم. آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد😔 در مراسم آدم گم است و نمی فهمد. همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیر زمین افتاد، دردی قلبش💔 را فشرد، زانوهایش تا شد، زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی، . 🔮به دیوار تكيه داد، نگاهش روی همه چیز چرخيد؛ این دو سال📆 چه طور گذشت و از این در چه قدر به خوش حالی وارد می شد به شوق دیدن و حضور مصطفی، و این جوانک های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چه طور گردن راست می کردند به نشانه . 🔮زندگی، زندگی برایش خالی شده بود، انگار ریشه اش را قطع⚡️ کرده بودند. یاد افتاد و آن فال حافظ، آن وقت او اصلا فارسی بلد نبود، نمی فهميد امام موسی و مصطفی با هم چی می خوانند. "امام موسی" خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش گرفت و آمد الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها 🔮وقتی بعد از مصطفی از آن خانه🏡 آمدم بیرون - چون مال دولت بود -هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم، حتی نداشتم خرج کنم، چون در ایران رسم است که فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم و در لبنان این طور نیست. خودم می فهمیدم که مردم رحم می کنند، می گویند این خارجی است، آداب ما را نمی فهمد. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم🚶‍♀ اما كجا؟ 🔮کمی خانه بودم، دوستان بودند. هر شب را یک جا می خوابیدم و بیش تر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفي🌷 شب های سختی را می گذراندم، لبنان شلوغ بود، خانه مان بمباران💥 شده بود و خانواده ام رفته بودند خارج، از همه سخت تر روزهای بود. 🔮هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم که مزاحم کسی نباشم، احساس می کردم دل شکسته ام دردم زیاد، به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی😭 از لبنان که آمدیم هر چه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه، در هم که هیچ چیز. بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم که کجا بروم⁉️ شش ماه این طور بود. تا فهمیدند ... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مصطفی_صدرزاده ایستاده بر تل قرین (تپه ای مشرف به مرزاسرائیل) 🔸از عملیات سختشان میگوید و از
🌴خودش را می‌دید. واسطه‌ای که باید کارش را کند، سختی‌ها را تحمل کند💪 و بداند که نتیجه دست . 🌴بله. سختی‌های زیادی را تحمل می‌کرد. ما یک ماشین داشتیم و هر کس که این ماشین را می‌دید به ما خرده می‌گرفت😕 که الان زمان پاترول نیست، زیاد مصرف می کند، خرج دارد و کلی مشکلات دیگر. 🌴وقتی این حرف‌ها را شنید گفت: این پاترول توانسته چند نفر👥 را که در جاده مانده بودند نجات دهد. گفت ماشینی🚗 در جوی آب افتاده بود و او با این پاترول آن را بیرون کشیده است. ماشین یکی از همسایه‌هایمان در مسیر شمال خراب شده بود. با همین پاترول این ماشین را حدود 90 کیلومتر بکسل کرد تا بجای مطمئنی برسند. 🌴وقتی گفتم که چرا هنوز از این ماشین استفاده می‌کنی⁉️ گفت که می‌خواهد با این ماشین به بقیه کمک کند. گفت: خدا این را به ما داده تا بتوانیم به دیگران استفاده کنیم. راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز: 🔸اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش✍ باقی مانده است: 🍃نرخ رفتن به چند است؟ 🍃قدر دل كندن از دو فرزند👥 است 🔹آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و ساعت ۴ صبح⏰ چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی☎️ صحبت کردم، چون تقریبا از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم 🔸حرف که می‌زدیم گفتم: جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده💔 گفت: مادر! من را به (س) بسپار، دلت آرام می‌شود. باور کنید الان هم با اینکه پسرم شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)🌷 می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده... 🔹مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان🌙 در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع نائل آمد🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رهبرانقلاب: واقعا #همسران_شهدا اجر فراوانی دارند و #نصف_اجر_شهدا متعلق به همسر و خانواده آنهاست🍃
🕊💞🕊💞 ♨️یادی از شهید مدافع حرم نبی‌لو (●ولادت: ۱۳۴۵، تهران ☆ ○: ۱۳۹۶، سوریه ☆ ■مزار: گلزار شهدای مدافع حرم بهشت معصومه"سلام‌الله‌علیها" قم) 🔅دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز❗️ ♨️گفتم:چرا⁉️ گفت:《چون همیشه خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. 🔆ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها).》 من هم خندیدیم 😅و گفتم: "خب چه فرقی کرد❓" ♨️ گفت: 《اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند.》❌ 📝 : گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید: 《حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی دین و حرم اهل‌بیت هستند از اوجب واجبات است و از ایشان حفاظت از حرم‌هاست...》 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌲🌾🌲🌾🌲 💞وقتی عقل، #عاشــ🌷ــق میشود؛ عشــق، عاقـــل میشـــــود؛ آنگـــاه شهـــ🥀ـــــید مـــی‌شوی....❗
🌸🥀🌸 🌸 ⚜‌نمازهایت را عاشقانه💞 بـــــخوان ... حتی اگر ای یا حوصله نداری ؛ فکر کن چرا داری و با چه کسی قرار داری ... ‌ ♨️آن وقت کم کم میبری از ڪه در تمام عـــــمر داری تکرارشان می کنی ... 📎اگر شب نخوانیم ، می‌شویم ⚜وسط شب که برای نماز شب 🌟بیدار می‌شد، طاقت نمی‌آورد، می‌گفت: بس است دیگر، کن خسته شدی. و مصطفی جواب می‌داد: ♨️تاجر اگر از اش خرج کند بالاخره ورشکست می‌شود، باید سود دربیاورد که بگذرد ما اگر قرار باشد نمازشب🌙 نخوانیم ورشکست می‌شویم ⚜اما همسرش که خیلی از گریه‌های 😭مصطفی بیدار می‌شد کوتاه نمی‌آمد، می‌گفت: اگر اینها که این قدر از شما بفهمند این طور گریه می‌کنید، مگر شما چه دارید⁉️ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک توفیق است. ♨️آن وقت گریه هق هق😢 می‌شد می‌گفت: آیا به خاطر این توفیق که داده او را شکر نکن... ‌ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍀✨🍀✨🍀✨🍀 ♥️برادر باید #اینجوری باشه ♥️هم خودش #شهید بشه،🕊 هم #برادر شو برسونه به #قافله شهدا #شهی
7⃣2⃣3⃣1⃣🌷 ♨️«مجتبی در لحظه 27 سالش بود و مصطفی 33 سال. هر دو نفر باهم به رفتند. (لبخندی☺️ می‌زند و ادامه می‌دهد) رفتن شان هم ماجرا داشت. آقا . و آقا مجتبی هر دو با اسم‌های مستعار به سوریه رفتند، مصطفی زمانی و مجتبی رضایی. 🔰 خودشان را به‌ دو پسرخاله معرفی کرده بودند. چند بار برای رفتن به سوریه از و چند بار از طریق سوریه اقدام کردند مدت زیادی وقت گذاشتند و افغانستانی یاد گرفتند و من قرار بود بعد از رفتنشان خاله مصطفی و مادر مجتبی باشم. یک روز داخل خانه 🏘مشغول انجام دادن کارهایم بودم که در به صدا درآمد ♨️در را که باز کردم دیدم و مجتبی باهم پشت در ایستاده اند. به محض این که به آن‌ها افتاد فهمیدم قرار است اتفاق خاصی بیفتد. داخل خانه که شدیم رفتند و دونفری کنار هم داخل نشستند و من رفتم تا برایشان چای بیاورم. طولی نکشید که مصطفی و مجتبی بلندبلند شروع کردند به تعریف کردن کربلا. 🔰طوری واقعه را تعریف می‌کردند که من هم حرف‌ها یشان را بشنوم. ریختم و رفتم و کنار آن‌ها نشستم. آن زمان هنوز چندان خبری از اتفاقات سوریه نبود. طوری دو برادر صحرای کربلا را می‌کردند که احساس می‌کردم با هر دو چشمم این وقایع را در همان لحظه می‌بینم. ♨️ صحبت‌هایشان که شد خندیدم 😄و به آن‌ها گفتم: «شما از این حرف‌ها چه هدفی دارید⁉️» هر دو نفرشان مداح بودند و با و وقایع کربلا تاحدودی آشنا بودند. وقتی سؤالم را گفتند: «ما همیشه می‌گوییم کاش بودیم و بی‌بی زینب (س) به اسیری نمی‌رفت و این‌قدر درد و غم نصیبش نمی‌شد». 🔰بعدازاین جمله از تنهایی رقیه«س» گفتند و ماجراهای دیگر. درحالی‌که لبخند😊 می‌زدم گفتم: «چرا حرف دلتان 💓را نمی‌زنید؟» گفتند: «ما همیشه می‌گوییم کاش بودیم و کاری انجام می‌دادیم. کاش می‌شد برای دفاع از زینب «س» و اهل‌بیت امام حسین (ع) در آن روز حضور داشتیم. همیشه از کاشکی‌ها می‌گفتیم. ♨️حالا که هستیم می‌دهی برای دفاع از حرم بی‌بی زینب «س» به سوریه برویم⁉️» به یشان نگاه کردم:"سکوت عجیبی بین ما حاکم بود. جدیت در که گرفته بودند را در چشم‌هایشان به‌ می‌دیدم. لبخندی😊 زدم و گفتم: «خب بروید». انگار انتظار این جواب را از من نداشتند. اول شوکه شدند بعد با از جا بلند شدند. مصطفی ازلحاظ شخصیتی یک انسان بود. 🔰 آن روز طوری می‌کرد که من از خوشحالی اش تعجب کرده بودم. چیزی نگفتم و یک دل💘 سیر بچه‌هایم👫 را نگاه کردم. با تعجب برگشتند و به من گفتند: «مادر واقعاً دادی؟»گفتم: «، اجازه دادم».بعد رو به من گفتند: «شما که اجازه دادی خبرداری که با مدافعان حرم چه‌کار می‌کنند؟» من در 📺دیده بودم که داعشی‌ها یک جوان را زنده‌زنده آتش زدند. ♨️با لبخند😁 به آن‌ها گفتم: «مگر داعشی‌ها چه کار می‌کنند⁉️» گفتند: «داعشی‌ها مدافعان حرم را از تنشان جدا می‌کنند».لبخند زدم و گفتم: « سر امام حسین «ع» را مگر جدا نکردند. سرتان فدای سر امام حسین (ع)».نگاهی به# همدیگر انداختند و با خنده ادامه دادند: «شاید مارا زنده‌زنده بسوزانند، 🔥شاید ما را تکه‌تکه کنند». 🔰هر چیزی که یک جواب می‌دادم که به واقعه کربلا برمی‌گشت. و مصطفی که هنوز باورشان نشده بود، را زیر چانه‌شان زده بودند و به من نگاه می‌کردند و دایم این جمله را تکرار می‌کردند: « اجازه را دادی دیگر؟» و من هم هر بار می‌گفتم: «بله اجازه رفتن تان را دادم». و مجتبی آن روز با خوشحالی به دنبال درست کردن کارهایشان برای رفتند. وقتی پدرشان به خانه🏡 برگشت ماجرا را به ایشان هم اطلاع دادم. ♨️ ایشان هم وقتی دیدند# ماجرای دفاع از حرم زینب «س» درمیان است با تمام وجود در همان لحظه اول اجازه دادند که مصطفی و مجتبی برای دفاع به بروند. اگرچه اجازه رفتن به سوریه را به بچه‌ها داده بود اما از آن روز به بعد هر بار که به مصطفی و مجتبی می‌افتاد، گریه می‌کرد.» به نقل مادر 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کاری کن ای #شهید...🌷 🔅بعضی وقت ها #نمیدانم؛ درگرد و غبارگناه این دنیاچه کنم. 🔅مرا#جداکن اززمین دس
7⃣3⃣3⃣1⃣🌷‍ 🌀متولد می‌شوند، نور ✨چون هر چه بیشتر می‌گذرد، شعاعِ نورشان وسیع تر می‌شودو با که میتوان راه را پیدا کردروز به روز قامتِ منیَّت در آنها تر می‌شود و است که در لحظه هایشان ریشه می‌دواند 🌀هر چه می‌کنند تنها برای . می‌شوند چشم و چراغ .دلسوز❤️ ملت و تمام فکر و ذکرشان معطوف به قدرتمندیِ است.می‌شوند مخلص و کارآمد.برای کشور می‌جنگند، ☄تلاش می‌کنند، آنچه در دانشگاه آموخته اند را برای پیشرفت خرج می‌کنند و را با دل تقدیم می‌کنند. 🌀مصطفی ها، خارِ می‌شوند برای آنهایی که تابِ دیدن سربلندی و توانایی را ندارند.و قدرتمند ایستادند.تا ثابت کنند هیچ دستِ ای اجازه نفوذ به قلمرو این را ندارد.مصطفی، پروازش هم تولد دیگری بود. 🌫اش، مصطفی های دیگری را متولد کرد 🌀، 🌫طاقت دوری نداشتدر واپسین دقایقِ ،🌤 بالهایش🕊 را به سوی آسمان گشود چشم کورِ عدو طاقت یک مصطفی را نداشت اما نمیدانست از خونِ یک مصطفی، های دیگری بال می‌گشایند 🌀 متولد شد تا چراغ باشدمردِ قدرتمندِ باشدامید دل رهبر و ملت باشد انگیزه باشد.میلادت مبارک، ستاره 🌟آسمانِ هسته ای. : "با این ستاره ها می‌توان راه را پیدا کرد" ✍نویسنده : به مناسبت سالروز 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣3⃣3⃣1⃣#خاطره_شهید🌷 💢بارها شده بود از #ابوعلی میخواستم از #شهادت_سید_ابراهیم بگه، چون میدونستم لحظ
❄️💥❄️💥❄️ 🌴صبح 🌤زود یکی از خیلی که رفت و آمدی با هم نداشتیم آمده بود برای تشییع .برایم بود که چطور ما را پیدا کرده و سر از اینجا درآورده. تعریف کرد: 🌴که از حضرت عباس (ع)حاجتی داشتم قبل از پسرتان خواب عباس(ع)را دیدم.توی خواب حضرت به من گفتند:نماینده من در روز تاسوعا 🏴داره میاد پیشم.برید پیش اون.وقتی بیدار شدم متوجه منظور عباس(ع)نشدم. 🌴دوباره ‌‌‌دیدم،اینبار مادر مرحومم رو دیدم.گفت:چرا نرفتی پیش نماینده حضرت عباس(ع) و بعدش عکس🖼 رو نشونم داد. بعد از بیدار شدن با پرس و جو# فهمیدم که از فامیلای خودمون هست این شهید. بنقل از مادر مدافع حرم🌷 🌷 (سیدابراهیم) 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸سه درس پذیری از سه شهید* حاج‌ قاسم‌ سلیمانی:* 🌿«اگـر ڪسی رهبـر‌ خود را نشنود به طور یقین صدای امام‌زمانِ‌ (عج)خود را هم نمی‌شنود؛و امروز خط قرمز ❣بایدتوجه تمام واطاعت از ولی خود،رهبریِ‌نظام‌ باشد.»* 🌸شهید صدرزاده :* 🌿سخنان مقام رهبری را حتما گوش کنید، قلب💓 شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.* 🌸شهید معز غلامی :* 🌿در بدترین اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...* *♥️ اللهم ارزقنا شهادت ❤️* 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📝یک بند از شهید مدافع حرم سردار 🕊 💢وصیت نامه ای و کامل که موقع اعزام به سوریه نوشته در سه مرحله . در هر بار به سوریه وهر مرتبه یک بند به آن اضافه کرده همراه با تاریخ 📅و متن بالا قبل از آخرین اعزام نوشته است. 💢 و رفتن به و امضای آن را از امام رضا (ع) می خواهد و چه سری است نمی دانم که ها وحججی ها و...امضای شهادت را از امام رضا تقاضا می کنند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸خانه مان #روضه امام حسین (ع) بود. مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان🔊 ظهر بود که صدای
🖇اخرین باری که بود شب🌙 ساعت ۱۱ شب بود که در خیابان قدم میزدیم .یک مرد ناشناس بود که نه من او را می و نه مصطفی یکدفعه سلام کرد که مرده جاخورد گفت علیک سلام سریع جواب سلام داد و رفت 🖇بهش گفتم چرا سلام کردی برگشت گفت حدیث داریم در اخر الزمان مردمی که را نمشناسند به هم سلام نمیکنند ، گفتم بزار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم .آن طور نبود که بخواهد کسی را نگیرد ، خود را بگیرد خاکی تر از این حرف ها بود ـ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_حسین_هریری #سالروز_شهادت🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃تولدت در آبان ۶۸، بهار را بیش از پیش سبز کرد. حسین نامیده شدی و خادم هیئت بودی. حالا تمامِ شهر تو را به نامِ اربابَت می‌شناسند، ، تخریب‌چیِ شهید، . 🍃تو چه زیبا از سیم‌خاردار گذشتی. باید مثل تو تخریب کرد هرچه را که زنجیر می‌شود بر بالِ پریدنمان، باید شبیه تو مهیای پریدن شد🕊 🍃عازم شدی به سرزمین به جایی که فاصله‌اش تا آسمان تنها چند قدم است. رفتی تا "انتقام سیلی را بگیری"😔 🍃حالا که نَفست را زیر پا گذاشتی، نوبت به میدانِ نبرد می‌رسد، خُبره‌ای شده ای که راه را برای باز می‌کند، سرزمینِ پاک است وقتی مدافعانی چون تو دارد😌 🍃حلب همانجایی است که بال می‌گشایی، آماده رفتنی و هیچ چیز جز ، قلبِ پر تلاطمت را آرام نمی‌کند، قلبت آیینه‌ایست صیقل خورده و زمین، حقیر تر از آن که گنجایشِ روحِ بلندت را داشته باشد. 🍃تنها یک چاشنی کافیست که تو را به غایتِ آرزویت برساند. چاشنی منفجر می‌شود و تو پرواز را آغاز می‌کنی، . 🍃سر بر میگذاری. قلبت آرام گرفته اما اینجا، روی زمین، میان تمام چیزهایی که نبودت را به رخ می‌کشد، جای خالی‌ات نیشتری است بر قلبِ زخم خورده‌مان😓 🍃همسرت بانویی است از تبار . پر از صبر و . شیرزنی که در اوج ، آروزهایش را فدای کرد. همسری که شرط ازدواجش دفاع از حرم بود و چه از این بهتر که همپایی داشته باشی تا ؟!🌹 🍃حواسمان هست که حاجتت را از رفیقِ شفیقت گرفته ای، از * که حالا در کنارش حالت خوب است. 🍃ما در دنیا رها شده‌ایم، و بی‌سرپناه. حواستان به ماهم باشد.‌ رهایمان نکن که گردباد ، مارا با خود می‌برد ، قمر* فاطمیون❤️ *شهید ، دوست شهید که پس از شهادت، پیکر مطهرشان توسط شهید به عقب برگردانده شد. شهید هریری حاجتِ شهادتشان را از ایشان درخواست کردند. * شهید به دلیلِ چهره زیبایشان، به قمر فاطمیون شهرت داشتند. ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh