eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.8هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣9⃣2⃣ 🌷 💠مسئولان آن موقع !!! 🌷تو یکی از ‌ها زخمی شده بود، پاشو گرفته بودن. هر روز بین ساعت ١١ و ١٢ 🕚برا عوض کردن پانسمان مى ‌یومد. ولی یه روز نیامد!😟 خیلی دقیق و بود، نگران شدیم.... 🌷پرس و جو کردیم، یکی از ‌ها گفت: «از صبح تا عصر حمام🚿 بوده!» گفتیم نباید🚫 اینقدر تو حمام باشه، ممکنه گچ پاش نم بکشه! 🌷سراسیمه به حمام رفتیم. گچ پای احمد بود، ولی از انگشتاش می‌ چکید. داشت لباس رزمنده‌ ها رو می‌ شست😔. نگاهی به نگاهِ نگران ما کرد و گفت: «حواسم به گچ پام بود، چون 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷نظر کرده امام رضا🌷 راز #شهیدی که جای پنج انگشت #سبز بر کمرش نقش بست #سردار_شهید_رضا_پورخسروانی🌷
9⃣4⃣3⃣ 🌷 🌸راز شهیدی که پنج انگشت سبز بر کمرش نقش بست🌸👇 🍃🌷🍃🌷 🔻به روایت از : 🌷چهل روز قبل از تولد او آقایی سبزپوش و نورانی را دیدم که مرا به مژده داد و نام "رضا" را برای او انتخاب کرد. 🌷دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت .ع. به مشهد رفتیم. اطراف ضریح مطهر مشغول بودم که یکدفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به چسبیده است. 🌷با سعی کردم دست او را بکشم زیرا بقدری گرفته بود که جدا کردنش محال بود. مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند، آرام و قرار نداشتند و دست خودشان نبود، کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم. انگار به ضریح مطهر شده بود. 🌷 حرم کمک کرد تا او را از ضریح جدا کنیم و از میان مردم بیرون بیاوریم. همین که به خانه رسیدیم، با مادرش او را عوض کردیم. با کمال جای را روی کمر او دیدیم .. 🍃🌷🍃🌷 🔻نقل یک خواب به روايت از : 🌷ايشان بعد از قدس 3 تعريف مي کردند که يکي از برادران در جبهه مي بينند که آقايي بسيار نوراني و آمدند و کنار رودخانه اي چادر زدند و به برادران فرمودند: که برويد به بگوئيد بيايد. 🌷برادران همه به دنبال من گشتند و مرا پيدا کردند، بنده با آن آقا وارد شدم و بعد از ساعتي بيرون آمدم تا بقيه برادران خواستند وارد چادر شوند آقا شده بودند. 🌷صبح روز بعد آن برادر درحضور عزيزان خوابش را براي من تعريف کرد. بعد از دقايقي ديگرمتوجه شدم که هر کدام ازبرادران به سوي بنده مي آيند که اگر شديد، درقيامت ما راهم کنيد. واين شهيد عزيز تعريف مي کردند که بسيار شرمنده شدم، زيرا آن برادران نمي دانستند که حقير آنقدر در محضر خداوند ذليل و که لياقت شهادت را ندارم. 🌷 : ✨((من طعم مرگ را در قدس 3 چشيدم. چه شيرين است با خدا بودن، به سوي رفتن و به راه انبيا رفتن...))✨ 🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣8⃣3⃣ 🌷 ! ! ! 🌷در تاریخ ١/٥/١٣٦٧، در جاده اهواز _ خرمشهر كه آن‌جا را گرفته بودند با تیپ الزهرا، از لشكر ده سید‌الشهدا درگیر می‌شوند💥 و دامنه این درگیری به حدی شدید بوده كه عبارت تن برابر در این‌جا مصداق علنی پیدا می‌كند، آن‌هم در صبح 🌞روز ! 🌷قضیه از این قرار است كه آن روز در حدود ٣٠ ، سوار بار كامیونی🚛 می‌شوند، به قصد جاده اهواز - خرمشهر، كه تیر تانك بعثی‌ها كه تا آن‌جا هم راه پیدا كرده بودند به كامیون، اصابت می‌كند 💥و خیلی از بچه‌ها می‌شوند ولی فقط 5 می‌شوند. 🌷این از نظر من نكته‌ عجیبی است به خصوص وقتی در میان این رزمنده‌ها كسی مثل هم بوده كه ده‌ها تركش می‌خورد ⚡️اما به نمی‌رسد🚫، گو این‌كه فقط شهادت🕊 در تقدیر تمام بوده كه در آن كامیون نشسته بودند، آن‌هم به تعداد ٥ نفر! 🌷نام این : 🕊سیدعلیرضا جوزى، 🕊سیدداود طباطبایى، 🕊سیدصاحب محمدى، 🕊سیدمهدی موسوی و 🕊سیدحسین حسینی است. 🌷پیکرهای مطهرشان ⚰از سر تا کمر چون اجداد طاهرینشان در بی‌سر و دست، به گونه‌ای قطعه قطعه می‌شود که قابل شناسایی و تفکیک نبودند❌؛ به همین دلیل پس از عقب‌نشینی دشمن، مطهر پیکر این پنج شهید🌷 توسط دیگر همرزمان در همان محل شهادت به خاک گرم و خونین سپرده می‌شود. 🌷با اتمام جنگ و بازگشت اهالی منطقه که در پی اتفاقاتی با توسل به این قبر مطهر (واقع در سه راه كوشك _ خرمشهر) حاجت می‌گرفتند، بنا به درخواست اهالی از مسئولان منطقه، هویت این قبور مطهر مشخص شد👌 و در سال ۷۶ با اصرارهایی مبنی بر ساخت مقبره با همت معظم شهدا و جمعی از همرزمان، بقعه کنونی که دارای است احداث شد. این بقعه در میان اهالی منطقه به بقعه فاطمیه(س) نام گرفته است و زیارتگاه خیل عظیمی از اهالی است🌸. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣0⃣4⃣ 🌷 💠نوزاد سياهپوش 🔰آن روز به همراه یکی دیگر از خواهران رزمنده و چند برادر مسیر را در پیش گرفتم جاده تا سطح آسفالت🛣 راحت بود اما برودت هوا و ریزش برف از یک سو و آسفالته نبودن بقیه مسیر ما را مجبور کرد که مسیر تا روستا را با پای پیاده 🚶طی کنیم. 🔰به در منزل که رسیدم مادر پیرش در را به روی ما باز کرد🚪 تا ما را دید گفت: از فرزندم نامه📩 آورده ‌اید به یکباره بغض گلویم را گرفت😢 نمی‌ توانستیم در همان لحظه این را به او بدهیم این بود که تصمیم گرفتیم مهمان خانه این شویم.... 🔰به محض ورود به اتاق نوزاد به دنیا آمده ‌ای در گوشه دنج اتاق در حالی که پارچه ای قرمز🔴 بر سرش کشیده بود تمام حواسم را به سمت خود معطوف کرد، هم زن جوانی بود که چند روز پیش این نوزاد👶 را به دنیا آورده بود... 🔰مادر شهید 🌷با خوشحالی در حالیکه چشمانش برق می زد خبر نوزاد تازه به دنیا آمده فرزندش را به ما داد و در حالیکه از ما می خواست برای فرزند اش نامه ای💌 بنویسیم و این خبر را به او بدهیم می‌ گفت: این طفل به دنیا آمده ثمره چندین سال نذر و نیاز من و پسرم است😔. غم تمام وجودم را گرفته بود و اشک امانم را برید😭 چگونه می‌ توانستم، فرزندش را به او بدهم، اما چاره‌ای نبود.... 🔰خبر را که به شهید دادیم بیچاره هاج و واج نگاهمان می‌ کرد😦 و فقط اشک می‌ ریخت هر چه دلداریش می‌ دادیم بیشتر اشک می‌ ریخت😭 و در حالی به گهواره نوزاد تازه به دنیا آمده خیره شده بود گفت: من با چه كنم، چه....؟ شهید هم حال روز چندان خوبی نداشت، ولی با این وجود در حالیکه به شدت اشک می‌ ریخت مادر شوهر را دلداری می‌ داد. 🔰باید به شهر باز می‌ گشتیم و تدارکات را برای بازگشت شهید🌷 به زادگاهش مهیا می‌ کردیم چند روز بعد زمانی که برای شرکت در مراسم و ختم شهید به روستا بازگشتیم بر نوزاد هم سیاه پوشیده▪️ بودند.... راوى: مسئول بسیج جامعه زنان سپاه بیت‌ المقدس کردستان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣0⃣4⃣ 🌷 💠لبخند آخر 🔹در مرحله اول بودیم و شدت حملات دشمن. با هزار دردسر جان پناهی کنده بودیم و با زحمت به صورت چمباتمه نشسته بودیم😓. 🔸 هم از راه رسید و با قلدری خودش را در آن سوراخ جا داد و نفس ما بند آورد😥. داشتیم که هم برای گرم شدن و هم جلو گیری از ریزش خاکریز بر سر و رویمان کشیده بودیم. 🔹ولی شدت انفجار💥 خمپاره ها و رگبار تیربار و تیرهای مجال خواب را از همه ما گرفته بود. حس ما حس فرود آمدن بود که هر از گاهی بر سرمان فرود می آمد. 🔸در همین گیر و دار ای بالای جان پناه ما آمد و آرپی جی پشت، آرپی جی به سمت دشمن شلیک می کرد💥 و خاک و آتش🔥 عقبه را نصیب ما می کرد. 🔹 به او گفتم که دوبار از یک شلیک نکن🚫 که تو را شناسایی نکنند ولی او کار خود را می کرد و توجهی به ما نداشت😕. ما آرام به خزیدیم و ........ 🔸صدای پشت خاکریزی که بودیم ما را تکاند و دود🌫 و خاک و باروت را به ما چشاند. تا چشم باز کردم متوجه آن شدم که از خاکریز به سمت ما سُر می خورد و پایین می آمد. 🔹صورتش در مقابل من قرار گرفته بود. نگاهی به انداختم. هنوز زنده بود و تا چشمش در چشمم قفل شد، مهربانانه لبخندی😊 زد و چشم هایش را بست😔. و سالهاست که شیفته همان ملیح و خدایی آخرش هستم. راوی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همه #لباس مخصوص #جبهه پوشیده بودند به‌ جز او به ‌سختی در میان جمعیت پیداش کردم. گفتم: « علیرضا چرا لباس #نپوشیدی ؟! مگه نمیخوای بری جبهه؟!» گفت: « من به خاطر #خدا به جبهه می‌رم. دوست ندارم کسی منو در این لباس ببینه و بگه پسر فلانی هم #رزمنده ست؛ نمی‌خوام کارم برای #دیگران باشه، میخوام فقط برای خدا به جبهه برم ...» #شهید_علیرضا_نکونام 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 عیبےندارد #خاڪ هم باشے قبول است یڪچفیہ ویڪ ساڪ هم باشے قبول است برگردتنھایڪ #بغل باباےمن باش
4⃣7⃣4⃣ 🌷 شهید مدافع حرم محمد بلباسی 🔹محمد بلباسی متولد ۱۳۵۸ از شهرستان بود که در روز ۱۷ اردیبهشت ۹۵ در سوریه طی محاصره گروهک‌های تکفیری به شهادت رسید🕊؛ از این شهید ۴ فرزند به یادگار مانده که فرزند چهارم او شش ماه از شهادتش🌷 به دنیا آمد 🔹این شهید قائمشهری مسئول اردویی کربلای مازندران بود و در ایام مختلف سال، در مناطق محروم کشور🇮🇷 به می‌رفت و در خدمت رسانی به مردم مناطق کم‌برخوردار🏚 شرکت می‌کرد. 🔹محسن بهاری مدافع حرم مازندرانی که درحماسه خان طومان حضور داشت، نحوه شهید بلباسی را اینگونه روایت می‌کند: 👈شهید کابلی با اصابت خمپاره💥 به رسید. 🔹 که در مناطق عملیاتی راهیان نور همیشه با او بود، رفت که شهید کابلی را بیاورد، شهید بریری🕊 هم برای کمک به بلباسی رفت تا در میان تیر و ترکش تنها نباشد🚫. 🔹وقتی پیکر کابلی⚰ را روی ماشین 🚐گذاشتند، با هر دو را از پشت زدند😭. شهید بلباسی را اگر ببینید صاف دراز کشیده و پشت سرش جاری شد. 🔹این‌ها واقعا مردانه ایستادند✊. من خط به خط عقب می‌آمدم و این قضایا بودم 🔹محبوبه بلباسی شهید محمد بلباسی حدود یک سال بعد از شهادت🌷 همسر خود در می‌گوید: اگر باز هم به فروردین ماه ۹۵ برگردیم باز هم خودم کیف سفرش💼 را می‌بندم و باز هم خودم از زیر قرآن📖 عبور می‌دهم تا به این راه برود، زیرا راهی که رفت بود. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هرکه می‌خواهد #عزیز شود باید الهی شود✔️ و امیر نیز #الهی شد تا خداوند عزیزش کرد و او را که #رزمنده ای بی نام و نشان بود، با تصویری به همه هموطنانش معرفی کرد👌، عکسی📸 که سال های سال یادآور رشادت های هشت ساله #دفاع_مقدس است. #شهید_امیر_حاج_امینی #هفته_دفاع_مقدس_گرامی_باد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کلیپ روایتگری طلبه ی #شهید_سعید_بیاضی_زاده و آخرین خداحافظی قبل از اعزام به سوریه #بسیار_زیبا👌👌 #حت
سعید #رزمنده جبهه مقاومت و نیز #مبلغ بود. در زمان هایی که از خط مقدم و درگیری فراغت می یافت معمولا بعداز عملیات به رسالت اصلی اش که #تبلیغ بود می پرداخت. اخلاق خوبی داشت و هر تعداد رزمنده با سلیقه های مختلف که در یک جمع بودند سعید با همه #ارتباط برقرار می کرد. با همه دوست می شد، انگار سال هاست با رزمندگان جبهه مقاومت بوده است همیشه #لبخندی روی لبانش بود و این قدر با محبت و دلسوزی با رزمندگان جبهه مقاومت برخورد می کرد، که حتی در لحظه های #بحرانی حضورش باعث افزایش #روحیه رزمنده های مقاومت می شد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بار آخر كه گفت #هند مي‌رود و در واقع #سوريه مي‌رفت، اشك‌هايش را ديدم😢، لرزش دستانش را لمس كردم. به
5⃣5⃣8⃣ 🌷 💠زندگی به رسم شهدا 🔰من انتخاب خود بودم. در محله من را دیده و پسندیده بود☺️ هر دو ساکن بودیم. یک محله سنتی و مذهبی. این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود. مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند✌️ و زمان جنگ هم . 🔰 متولد ۱۵ خرداد سال ۱۳۶۷بود، به قول خودش روز قیام خونین مردم علیه به دنیا آمده بود. همسرم💞 بعد از سه سال تحقیق پیشنهاد را با خانواده من مطرح کرد. 🔰امیر علی اکبر چیذر بود و من را هم در آستان امامزاده دیده بود. من و امیر در تاریخ ۱۳خرداد ماه ۱۳۹۲با هم . دو سال و نیم عقد بودیم و تازه قرار بود را شروع کنیم که به رسید🕊 🔰یعنی قبل از آغاز زندگی مشترکمان💞 آسمانی شد. من و امیر قرار گذاشته بودیم بدون مراسم و ، بعد از یک سفر و زیارت امام غریب🕌 زندگی‌مان را شروع کنیم. 🔰یک زندگی ساده به رسم و سبک . همیشه می‌گفتیم کیفیت بهتر از کمیت است👌 و در زندگی از هر نعمتی بالاتر است✅ راوی:همسرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✊هستیم بر آن که بستیم... 🌾 به فیض قسم به سرخی خون به و و و 🌾 قسم به روح قسم به به امر رهبر و فرموده های شخص ولی 🌾 قسم به جبهه به به گریه در دل سنگر، تلاوت قرآن 🌾 قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی قنوت و دست جدای 🌾 قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب به عالمان شهیدِ فتاده در 🌾 به انتهای افق، سرگذشت خوراک کوسه شدن در تلاطم 🌾 قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج به چادر و به زنان با عفت 🌾 به صبحگاه ، به درد و صبر از رنج غروب دشت ، به 🌾 قسم به شیرمرد به جنگ سی و سه روزه، نبرد حزب الله 🌾 قسم به حنجر حجاج خونی مکه به های روان و به 🌾 قسم به و و به غرش به فتنه ی رنگین 🌾 قسم به تنگه ی و عقده از به غربت اسرا و شکنجه و فریاد 🌾 قسم به روح هنر از نگاه به جنگ معتقدان ضد رنگ بی دینی 🌾 قسم به قدرت در برابر به یک که نیامد پسر، و شد او پیر 🌾 به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو به تکه تکه شدن در رو در رو 🌾 به دست خالی ای که میجنگید به آن جنازه که با چشم باز میخندید 🌾 قسم به خون شهید راه به و به و 🌾 که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم ، و هستم 🌾 و سر سپرده ام و از تبار به و حق 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹چگونه در بند خاک مانَد⁉️ آن کسی که #پرواز را آموخته استـ🕊 🔸روزِ ولادت تو❣ در واقع، همان #روزشهادت
2⃣2⃣9⃣ 🌷 💠خبر شهادت 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨 🔰به خودم گفتم: نه❌ که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند بیمارستان هست. 🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای . روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵 آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان نمایان بود. 🔰وقتی به جلوی رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود. 🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊 🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند. 🔰این جمله پدرم که تمام شد از بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از ⁉️ گفت سید موقع پرید🕊 📚کتاب علمدار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh