eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
: چگونه از اذیت یک پشه فریاد می‌زنیم، اما از باریدن بر سر ناراحت نمی‌شویم و سر و صدا نمی‌کنیم! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 تو راوی از رشادتهای شهدا و مظلومیتش می گفت و مداح میخوند همه گریه میکردند ولی دیدیم افتاده روی خاک و داره زار میزنه... همونجا بچه ها ازش انداختند. شهیدی که در روز حسینی۹۴ در اثر اصابت از بالا، سر و دستانش را تقدیم به عقیله بنی هاشم کرد... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣7⃣ 💠 آپاراتی دشمن 🔸راننده #آمبولانس بودم در خط حلبچه، یك روز با ماشین بدون #زاپاس رفت
🌷 ⃣7⃣ 💠 دعوای جنگی 🔸نمی دانم چه شد که کشکی کشکی، آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود » کردن. 😂 🔹اول کار نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه است و الان است که دل و جگر همدیگر را به بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.😁 🔸اول من نشستم پیش آر پی جی زن که کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشت و حرفش را ادامه داد. 😐 🔹رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش . بارک الله.»😂😂 کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به بار کردن!😁 🔸 آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا! نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!  آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو .😄😄 🔹آن دو هی می شدند و گاهی وقت ها با ما می زدند. 😉😀کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. 😉 🔸کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی. 🔹آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو یادشان رفت و زدند زیر خنده.😂😂 ما اول کمی گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»😂😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 به راستی در این شرایط که از زمین و آسمان و می‌بارید چه کاری می‌شد، انجام داد؟ که ناگاه او از راه ‌رسید. با‌‌ همان فکسنی‌ و 📢 که بر بام آن قرار گرفته بود.  حاج‌بخشی می‌آید با بر سر و  بزرگی بر دوش و عطر و در دست. هنوز از راه نرسیده شعار ‌داد «کی خسته است؟» و صداهایی که از حلقوم بچه‌ها بیرون می‌آمد و در پاسخ او فریاد می‌زدند «دشمن!».  🔴 ـ کی بریده؟  🔴ـ آمریکا💥 🔴ـ کجا می‌رید؟  با این شعار حاج بخشی، لبخند بر بچه‌ها می‌نشیند و همگی، با یک صدا فریاد می‌زدند 🔴-کربلا❤ 🔴- منم ببرید 🔴- جا نداریم! 😁 و او با درآوردن مثلاً به بچه‌ها اعتراض می‌کند. ساعتی بعد پاتک دشمن دفع می‌شود و نیرو‌ها و تانک‌های عراقی مجبور به می‌شوند 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 فیلمی از شهید مدافع حرم "حامد جوانی" #طنز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
يکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد: هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در فعالیت کند و هم به صورت زمینی. کامیون را پر از می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود. همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم حامد را با تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠وصیت کرده بود که لباس سبز #پاسداریش رو باهاش به خاک بسپارند که #امام.زمان (ع) ظهور کردند در رکاب ح
6⃣4⃣8⃣ 🌷 💠یک رویا اما واقعیت ⚜«الذین ءامنوا و هاجروا و جهدوا فی‌ سبیل‌الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون» 💢«کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‌اند، نزد خدا مقامی هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.» ✔️ 💠خوابی که همرزم شهید؛ ابو زینب بعد از برگشتن از دید 🔰چند روزی بود که از سوریه برگشته بودم. عجیب دلم هوای به خصوص ✓سجاد مرادی و ✓عبدالمهدی کاظمی رو کرده بود. شب دوباره اعزام شدم سوریه🚌 نزدیک ظهر بود که رفتم تو حرم 🕌 سلام دادم و زیارت کردم. 🔰از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. موقع نهار🍲 شده بود رفتیم تو یک سفره یکبار مصرف انداخته بودند و بچه ها نشسته بودند یک جای خالی برای خودم پیدا کردم و نشستم👤 ناگهان دیدم شهیدعبدالمهدی کاظمی🌷 با اون 😍 آمد و درست مقابل من نشست. از نگاهم رو ازش برنداشتم❌ 🔰به من گفت چیه چی دیدی ماتت برده⁉️ بهش گفتم پس تو که موشک خورد کنارت💥 و ، اینجا چکار می کنی؟ با خنده گفت : من زنده ام والان روبروت نشستم صحیح وسالم 🔰بهش گفتم من خودم شنیدم که با بدنت چه کرد. با خنده گفت:😄 یه خراش ساده بود و خوب شد👌 بهش گفتم من خودم تو شهدا🌷 مزارت رو دیدم ، بازم خندید و گفت بابا و الان روبروت هستم باور نداری بیا بغلم کن💞 🔰پریدم تو بغلش و با هم کلی گریه کردیم😭همدیگر را محکم فشار می دادیم. شد که از خواب بیدار شدم. دوست داشتم از اون خواب بیدار نمی شدم😔 یادم اومد که خدا تو میگه زنده اند 🔰 هنوز زنده است و هنوز داره تو سوریه در دفاع ازحرم می جنگه👊 چند شب بعدش هم خواب رو دیدم که اونم هنوز داشت تو سوریه می جنگید. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh