🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شهیدی که به فکر آخرت دوستانش بود. حسین رو تو #مسجد دیدم. خیلی #ناراحت بود. بهش گفتم حسین چی شده؟؟
یکی از دوستان و همرزمان شهید حسین ولایتی فر نقل می کرد که:
وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و #هیاهو همه میخوابند روی زمین، حسین #جانبازی را میبیند که نمیتواند فرار کند و روی #ویلچر گیر کرده، حسین هم به سمت آن جانباز میدود تا او را #عقب بیاورد و #جان او را حفظ کند.
که چندین تیر به #سینهاش میخورد و آسمانی میشود.
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_حادثه_تروریستی_اهواز
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃برای اولین بار در کوچه پس کوچه های خاطرات بیست سال پیش قدم برمیدارم. در پیچ و خم#اسفندِ هفتاد و نه!
🍃 به دنبال نشانی میگردم و عاقبت به خانه اش میرسم. گویی زمان در آن متوقف شده و در و دیوار، بارِ خاطرات دوران#جانبازیاش را به دوش میکشند.
🍃من با این#خاطرات غریبه بودم! همه چیز در شنیده هایم خلاصه میشد.
حالا به دنبال مقصدی مشخص، دست #قلم را گرفته و پا در این دوران گذاشته بودم تا اینبار دیده هایم را ثبت کنم📝
🍃مقصودم دیدن مردی بود به اسم فتحالله. #کتاب_جنگ بسته شده بود ولی او هنوز در آن سالها در #سنگر و #خاکریز محکم ایستاده و حرف هایی داشت که برای منِ تشنه، به قطره آبی میمانست ولی برای خودش، هم درد بود و هم درمان!
🍃با به یاد آوردن آنها روح خسته اش درد میکشید ولی دل تنگش آرام میگرفت. نمیدانم عاقبت صندلی چرخداری که روزی همدم تنهاییاش بود او را خسته کرد یا همین#آلبوم خاطراتش عرصه را بر او تنگ کرد که طاقت نیاورد و از بند زمین رها شد.
🍃رهایی بی قید و شرط پس از چندین سال اسارت در چنگال دردی به اسم #جانبازی!🕊
🍃اسفند هفتاد و نه برای او زمستان نبود ، بهار بود.#بهار_آزادی که بهایش سیزدهسال همنشینی با#ویلچر بود💔
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسب سالروز شهادت
#شهید_فتح_الله_بختی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎐 #در_حوالی_بهشت l #حاج_قاسم
🔸خبر داد که برای دیدن#مادر می آید اما مادر خانه🏠 نبود ما هم چیزی نگفتیم تا به خانه برسیم بیست دقیقه طول کشید این مدت ⏱ را توی کوچه منتظر ایستاده بود پیاده شدم تا در#خانه را باز کنم خودش نشست پشت فرمان🚘 و ماشین را اورد داخل حیاط بعد هم مادر را با#ویلچر به داخل اتاق برد. می خندید😊 و میگفت : می خواهی با کمک به مادر تمام ثواب را خودتان ببرید.😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh