🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣9⃣ به یاد #شهید_حسین_مشتاقی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣5⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_حسین_مشتاقی 🕊❤️
💠او که یادش هم مهربانی را به یادم می آورد
🔹حسین بعد از تمام شدن درسش وارد #سپاه. شد و گفت مادر چون تو خیلی دوست داری #سربازامام_زمان(عج) باشم من در سپاه خدمت میکنم.🇮🇷
🔸 ما راضی به رضای خدای هستیم. ما فرمانبر #سیدعلی هستیم و هیچ وقت♨️ ایشان را تنها نمیگذاریم✊. فرزندان و نوه هایم سرباز رهبر هستند."✌️
🔹حسین با این همه #شوخ طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت.همان طور که خوش خنده بود😄 و بچه ها را می خنداند. پای روضه های #اباعبدالله خیلی نمکی گریه می کرد.😢
🔸حاضرم #قسم بخورم اگر با هر کدام از رفقایش صحبت کنید تا اسم حسین مشتاقی را بیاورید، #اولین عکس العمل شان لبخند است.😄
🔹با اینکه با همه #شوخی می کرد،
اما همه دوست اش داشتند. مثلا وقت هایی که چایی می ریختیم ☕️بخوریم، بی سر و صدا می رفت و #نمک می ریخت توی لیوان چای😄
🔸همه شهيد حسين مشتاقی رو يک جوان #بانشاط و پر جنب و جوش میشناسند ولی من ضمن تأیید این نوع اظهارنظرها در خصوص شهید مشتاقی او را بیشتر #اهل_دل هم میدانم.
🔹چرا که در طول مدتی که با او بودم، همیشه او را پای ثابت #نمازهای جماعت و مراسم دعا📖 دیدم.
🔸پاییز سال ۹۴، هنگام مأموریت، #آنفولانزای شدیدی او را از پا انداخت، با این وجود او همیشه تو #نماز جماعت و مراسم دعا حضور داشت.👌📿
🔹یک #مفاتیح کهنه همیشه تو دستش دیده میشد. یک روز بهش گفتم: اینجا که مفاتیحهای نو هست، چرا یکی از این مفاتیحها رو برنمیداری⁉️ گفت: این مفاتیح #مونس منه و تو تمام مأموریتها با من بوده👌 ...
#شهادت_اردیبهشت۹۵
#خانطومان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌼سلام ای #مونس دلهای خسته
🍃سلام ای مرحم قلب شکـ💔ــسته
🌼نظر کن بر دل آن #شیعه ای که
🍃به امیده سر راهت👤 نشسته
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️عکس فرزندم را برایم #نفرستید، میترسم دلم بلرزد💓 و وابستهاش شوم 💎وقتی فرزندش به دنیا آمد، به همس
1⃣9⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰فرزندم #محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم💞 کنارم باشد. هنگامی که این پیغام💌 را به ایشان دادم، گفت: اینجا به من بیشتر نیاز است و باید #بمانم» و من هم قبول کردم.
🔰وقتی محمودرضا به دنیا آمد👶 همسرم به من پیغام داد که عکس📸 #فرزندم را برای من نفرستید، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و #وابستهاش شوم. مدتی از اعزام غلامرضا به #سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش👥 را ندیده بود، تا اینکه تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد.
🔰بهشون گفتم: به اتفاق بچهها و #مادرتان رهسپار سوریه هستیم✈️و او بسیار خوشحال شد😍 و کارهای سفر ما را از آنجا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، #خبرشهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود😔 اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم.
🔰روزی که ما به سوریه رسیدیم، #غلامرضا با یک دسته گل💐 به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه📆 در سوریه ملاقات کردیم و او #فرزندانش را در اغوش کشید و آنها را غرق بوسه کرد.
🔰وقتی خبر شهادت🌷 غلامرضا را به ما دادند، #مونس گوشه اتاق گریه میکرد. از او سؤال کردم چرا گریه میکنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده⁉️ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که #پدرت شهید شده و نمیدانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمیبینی😔 مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: اگر من #شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من #زندهام و همیشه در کنار شما هست💕
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh