🌹همــســر شــهیــد نــعـمــایــے:
به همراه آقا مهدی رفته بودیم دریا، ریحانه با #باباش داخل آب میرفت ولی مهرانه چون کوچک تر بود، میترسید....
داخل مجتمع لب اسکله روی صندلی نشسته بودیم و من شروع کردم به #عکس گرفتن از آقا مهدی و بچه ها ...
که آقا مهدی گفت: بگیر که فکر کنم این عکس #شهادتم بشه.
بهش گفتم: آخه چرا این حرف میزنی
گفت: آخه شهید بیضایی و شهید باغبانی با بچه هاشون #همینجا لب همین دریا عکس دارند.
توی نماز خونه هم عکسشون زدن، شما هم از من و بچه ها عکس بگیر بدین بعد شهادتم عکس رو اینجا بزنن.
دیگه من رفتم تو خودم، آخه خیلی #خوش بودیم، میگفتیم و میخندیدیم که آقا مهدی این حرف رو گفت....
یهو دیدم آقا مهدی شروع کرد به بلند خندیدن و گفت: بابا ما کجا و شهادت کجا ؟! حالا شما عکست رو بگیر...
منم اون روز کلی عکس گرفتم.
#شهادت_هنر_مردان_خداست
#شهید_مهدی_نعمایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
در چشم های تو😍
روییده است #آفتاب
با نجوای #صدای_تو حرف می زند
عشـ♥️ـق پیچکی است
که #تو به آن آب داده ای
هر #صبح، از سمت شرق آسمان
جای تو را در دلمـ💖 باز می کند
#شهید_مهدی_نعمایی
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شوق شهـادت . . .
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد
#شهیـد_مدافـع_حـرم
#نام_جهادی_حاج_مسلم
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۲۹
◻️محل ولادت: البرز
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۱۱/۲۳
◻️محل شهادت: حما_سوریه
✍ #همسر_شهید_سردار_مهدی_نعمایی
وصیت کردند که مرا در #امامزاده_محمد_کرج، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یکبار از او پرسیدم چرا کنار بچههای دفاع مقدس؟ و آقامهدی با آن لبخند بهشتیاش گفت من که در این دنیا دایم کنار مدافعان حرم بودم، دلم میخواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم. متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امامزاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد. برادر شهید میگفت که شبانه از او خواستم به خوابم بیاید و راهی به من نشان بدهد، مبادا شرمنده وصیتش شویم. برادر شهید گفت فردای آنشب تلفن زدند و گفتند یکجا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی در امامزاده پیدا شده است. آنلحظه از اینکه وصیت آقامهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ریختیم و او را تا خانه ابدیاش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم.
#شهید_مهدی_نعمایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
روضه از زبان همسر شهید مهدی_نعمایی
کفن را بازنکردند برای بچه
ریحانه پرسید
اگردوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه
آرام در گوشش گفتم این بابا مهدی
یهو داد زد نه،این بابای منه
دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان،یک کار برای من میکنی
با همان حال گریه گفت چه کار
بوسیدمش گفتم پاهای بابا را ببوس
پرسیدچرا خودت نمیبوسی؟گفتم همه دارند نگاهمان میکنند فیلم میگیرندخجالت میکشم
گفت من هم نمیبوسم
گفتم باشه ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس
انگار دلش سوخته باشد.خم شد و پاهای مهدی را بوسید و دوباره بوسید
آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم
حالا چرا پاهایش
گفتم چون پاهاش همیشه خسته بود درد میکرد
چون برای دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه قدم برمیداشت
یهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن.بدنش یخ یخ بود احساس کردم ریحانه دارد جان میدهد
همه حواسم به ریحانه بود
و از مهرانه سه ساله غافل بودم به برادرم التماس کردم ببردش گفتم
اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم
اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟
اگر میدید طاقت میآورد؟نه،به خدا که بچهام دق میکرد
#شهید_مهدی_نعمایی
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_الفرجهم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh