eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.8هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا❣ ❣مسئله‌ای من را درگیر کرده بود، مدام در ذهنم بالا و پایین می‌کردم که چطور آن را مطرح
#خاطره_شهدا 🌷حمید وسط #قبرستان ایستاد و گفت: فرزانه جان، می دانم متعجب هستی، اما امروز #خوش_ترین لحظات زندگی ما است، تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که منزل آخر همه ما اینجاست! 🌷بعد #خندید و گفت البته من را که به #گلزار_شهدا خواهند برد. #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا❣ ❣مسئله‌ای من را درگیر کرده بود، مدام در ذهنم بالا و پایین می‌کردم که چطور آن را مطرح
#خاطره_شهدا🌷 به پـدر و مـادرش بسیـار #احترام می‌گذاشت. خودم حس می‌کردم عاملی که آقاحمید را لایق #شهـادت کرد، احتـرامی بـود که به والـدین خود می گذاشت. 🌷مثلا یک بار که ایشان #تصـادف کرده بودند و برایشــان میسر نبـود که از بسترشان تـکان بخورد، #مادرشـان که تـماس می‌گرفت به نشـانه احتـرام وضعیت خود را تغییر می‌داد. 🌷اگـر خوابیده بود می‌نشست و اگر نشسته بود، می‌ایستاد. به حمید می‌گفتم مادرتان که شما را نمی‌بیند چرا می‌نشینی یا می‌ایستی؟ و او می‌گفت: مادر مرا نمی‌بیند ولی خدا که مرا می‌بیند. #همسر_شهید #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢حاج مرتضی بسیار انسان #انعطاف_پذیر و اهل گذشتی بود وتنها چیزی که برنمی تافت🚫 همین مخالف نظام و #بی_
#خاطره_شهدا 🌷حاج مرتصی خیلی به#مداحی علاقه داشت... دائما ذکر مصیبت #شهدای_کربلا رو گوش میداد یه بار زیر لب مداحی رو زمزمه میکرد که کلمه‌ی#مه_جبین توش بود! 🌷نازنین زهرا با تعجب پرسيد: مه جبین چیه بابا؟ حاج مرتضی که تازه متوجه دقت نازنین زهرا شد با خنده دخترشو بغل كرد و بهش گفت : یعنی#خوشگل😉 یعنی#عزیز_بابا یعنی نازنین زهرا😍 🌷و بعد از این ماجرا بود که نازنین زهرا رو#مه_جبین‌ِ‌_بابا صدا میکرد❤️ اونموقع ها خیلیا به ارتباط خوب حاج مرتضی و نازنین زهرا غبطه میخوردند....حیف🙁 #شهيد_مرتضى_مسيب_زاده🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♦️هر دو «سردارزاده» بودند و هم‌ دانشگاهی. درسشون که تموم شد، شدند #همکار دست تقدیر #همرزمشون هم کرد👥
#خاطره_شهدا🌷 🌸دستش را گرفتم و نگاهش کردم، چشمانش از خوشحالی برق می زد. با شوخی و خنده بهش گفتم: طوری با ولع داری جمع می کنی که داره به #سوریه حسودیم می شه! 🌸 وقتی آمد لباس های نظامی و پوتینش را بگذارد داخل کوله، سعی کردم کمی حالت اعتراض به خود بگیرم . بهش گفتم: اونجا خیلی خوش می گذره یا اینجا خیلی بد گذشته که این قدر ذوق زده ای؟ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: ما بی خیال مرقد زینب نمی شویم / روی تمام سینه زنانت حساب کن! 🌸دلم نمی آمد در را پشت سرش ببندم، نمیخواستم باور کنم که رفت. دلم برایش #تنگ شد. برای خنده هایش، برای دیوانه بازی هایش، برای گریه هایش، برای روضه خواندن هایش. 🌸صدای زنگ موبایلم بلند شد. محمد حسین بود، به نظرم هنوز به نگهبانی شهرکمان نرسیده بود. تا جواب دادم گفت: دلم برات تنگ شده! تا برسد فرودگاه، چند دفعه زنگ زد. حتی پای پرواز که الان سوار می شم و گوشی رو خاموش می کنم! می گفت: می خوام تا #لحظه_یآخر باهات حرف بزنم! #شهید_محمدحسین_محمدخانی به روایت همسر شهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه 💖 ❣نگاهی انداخت به سر تا پای اتاقم🚪 و گفت : چقدر آینه!! از بس خودتون رو میبینین این قدر #ا
🕊 🌷من تیپم تیریپ زرنگی بود. توی محله های پایین شهر تهران، تیریپ می زنن به اسم زرنگی؛ کتانی zx، تی شرت، شلوار بگ و موی بوکسوری و...ولی با اومدن محمدحسین همه چی عوض شد. 🌷وقتی شیش جیب می پوشید دلم رو می برد. با آن موتور جنگی اش! انگار جنگ تحمیلی است. می چرخید دور دانشگاه میدانی آدم مثل چاله می ماند دیگر، ممد حسین بیل اول را که ریخت هواخواهش شدم. 🗣 راوی: رفیق شهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚 این دنیا چندان ارزشــی #ندارد که انســان همـه چیــز خود را بـرای زنـده مانـدن به #دشـ
✍ #خاطره_شهدا 🔰چشمش آسیب دید و دکترا گفتند بینایی اش رو از دست داده می گفتند دیگه نمیشه کاری کرد و جراحی هم بی فایده است... 🔰محمد اصرار می کرد که شما عمل کنید و کاری به نتیجه اش نداشته باشید، به دکترا می گفت: فقط با ذکر یا زهرا علیها سلام عمل رو شروع کنید 🔰بعد از عمل دکترا از نتیجه ی جراحی حیرت زده شدند، عمل جراحی موفقیت آمیز بود با رمز یا زهرا علیها سلام 📚 رواق خونی سنگر، صفحه 66 #شهید_محمد_اسلامی_نسب 🌷 #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸کتاب #یادت_باشه رو خانمم قبل محرم میخوند، میگفت خیلی قشنگه😍 #اربعین امسال برای اولین بار رفتیم کربل
🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی به عنوان خادم الشهدا برای شهدا و زائرانشان خدمت میکردند. اخلاق بسیار خوبی داشت هر وقت به سراغش میرفتیم با لبخند پذیرا بود و داداش از دهانش نمی افتاد. 🌷عادت داشت برای نماز شب بلند میشد. یکبار از حمید آقا تقاضا کردم من رو هم بیدار کنن ولی از بس خسته بودم ایشان دلش نمی آمد من رو بیدار کنه و خودش نماز را میخواند. 🌷یک روز دیدیم نیست کلی دنبالش گشتیم بعد متوجه شدیم با چند تا از بقیه دوستان خادم رفتن معراج الشهدا اهواز برای خادمی و شبها هم اونجا میخوابه. 🌷گاهی میرفت شهر و برای بچه ها بستنی میخرید و میاورد تا خستگیمون خارج بشه.....خیلی با صفا بود. الحق که شهادت حق چنین مردانی است ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آرزوی شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در صحرای عرفات در سال 1372 🔹و خدا می خواست توبمانی. بارها و باره
🌸یک بار حاج حسین بادپا رو به من گفت از غیب خبر داره! گفتم یعنی چی؟ 🌸گفت: آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم اما... 🌸پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب را که پیغام را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. 🌸در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد، گفتم من دعا میکنم آمین بگو و بعد گفتم خدایا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید. 🌸حاج قاسم از کجا فهمیده که بهم گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند شهید می شوی... 🌸حاج حسین درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی میخواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند. 🌸و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش و حاج حسین یکماه بعد در سوریه شهید می شود. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ادامه مطالب شهید (مهدی). هر جا که می‌دید کسی مشکلی دارد پیش قدم می‌شد و نیازش را بر آورده می‌کرد. اگر کسی نصف شب به مشکلی بر می‌خورد به اولین کسی که زنگ میزدند آقا مهدی بود. 🌞 🌼مادر شهید:  خیلی در قید و بند ازدواج نبود و به خاطر ما ازدواج کرد. شرط کرده بودم که اگر قرار است سامرا برود و رضایت من را می‌خواهد باید حتما ازدواج کرده و بچه داشته باشد. بعد از اینکه بچه‌اش به دنیا آمد سراغم آمد و گفت مادر الان رضایت می دهید که بروم؛ من هم رضایت دادم و رفت.🌥 مادر شهید: علاقه‌ی خاصی به رهبری🌈 داشت. برای سلامتی آقا صدقه کنار می‌گذاشت و همیشه می‌گفت:«سید علی تنهاست». اهل شعار نبود تمام سعی خود را می‌کرد تا با عمل خود باری از دوش رهبری بردارد. دنبال این بود که ببیند آقا چه می‌گوید تا همان را انجام دهد. چرا به شهید لقب شیر سامرا داده بودند؟🌟 مادر شهید: شجاعت و دلیری‌های مثال‌زدنی مهدی، دلیلی شد تا او را با نام «شیر سامرا» بشناسند. در عملیات‌هایی که در سامرا و نواحی آن انجام می‌شد، هرجا نیروها تحت فشار قرار می‌گرفتند و به تنگنا می‌رسیدند، از مهدی می‌خواستند تا با نیروهایش به کمک آنها برود و غائله را ختم کند. مهدی خط‌شکن بود، همیشه در وسط میدان معرکه بود. می‌گفت: «ما باید اولین نفر در جلو و خط‌مقدم نبرد باشیم تا هر زمان به بچه‌ها گفتیم بیایند ما را ببینن»🙂 راهش پررهرو🕊 💓 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
👆 دستورالعملِ ساده ی شهید مطهری برای رسیدن به موفقیت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
👆 این خاطره رو به گوش مسئولین برسانید ، تا بدونن به چه قیمتی به این جایگاه رسیدند😢... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📔 (6) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ سال1342 برادرش، سیدمصطفی علم الهدی، در عباسیۀ اهواز منبر رفت و به رژیم شاه بدوبیراه گفت. ساواک دستگیرش کرد. آشنایان به پدرش، آیت اللّه علم الهدی گفتند:«برای آزادیِ سیدمصطفی چی کار کنیم؟» و او خیلی خونسرد گفت: «مصطفای من از علی اکبر امام حسین که بالاتر نیست... » همان وقت حسینِ پنج ساله کم کم داشت الفبای مبارزه را از خانواده یاد می گرفت. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh