🌷شهید نظرزاده 🌷
            
            📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 4⃣7⃣#قسمت_هفتادو_چهارم   💢تو کجا بودى بابا وقتى از #زخم
        
                                        📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
5⃣7⃣#قسمت_هفتادو_پنج
🏴#پرتوهجدهم🏴
💢انگار مصیبت تو #تازه آغاز شده است.... همه #کربلا و #کوفه و #شام ، یک طرف ،... و این #خرابه یک طرف.
همه غمها و دردها و غصه ها یک طرف 
و #غم_رقیه یک طرف.نه زنان و کودکان کاروان و نه سجاد و نه حتى فرشتگان آسمان ، نمى توانند تو را در این غم تسلى ببخشد....  و چگونه تسلى دهند فرشتگانى که خود صاحب عزایند... 
و پر و بالشان به قدرى از #اشک سنگین شده است... که پرواز به سوى آسمان را نمى توانند.تنها حضور مادرت #زهرا مى تواند تسلى بخش جان سوخته تو باشد.
پس خودت را به آغوش #مادرت بسپار و عقده فروخورده همه این داغها و دردها رابگشا... 
🖤مگر نه بزرگترین آرزوى هر #غریب، رسیدن به #موطن خویش است ؟ 
و مگر نه مقصد #مدینه در پیش است ؟
پس چرا تو مدام تداعى خاطرات گذشته را مى کنى... و در کجاوه تنهایى خودت ، اشک مى ریزى ؟نمى توان گفت که هر چه بود، گذشت . ولى مى توان گفت که #فصل_مصیبت ، سپرى شد.... 
اگر چه این فصل به اندازه تمام سالهاى عمر، کش آمد... و اگرچه این فصل ، خزانى جاودانه براى عالم ، رقم زد.... 
نمى توان توقع کرد که تو اکنون که به مدینه باز مى گردى، تمام خاطرات این سفر را، این سفر پر رنج و راز و خطر را #تداعى نکنى... 
💢و براى لحظه لحظه آن ، #درخلوت کجاوه خودت ، #اشک نریزى.
اما تو باید خودت را هم حفظ کنى زینب ! چرا که #کارتو هنوز به #اتمام نرسیده است.پس به یاد بیاور اما گریه نکن.... یزید شما را میان اقامت در شام و مراجعت به مدینه، مخیر ساخت.... 
و تو و امام، مراجعت به مدینه را برگزیدید. تو گفتى :_✨ما را به مدینه برگردان . ما به سوى جدمان هجرت مى کنیمبه هنگام خروج از شام، یزید #پول_زیادى براى تو پیشکش آورد و گفت : 
🖤_این را به عوض #خون_حسین بگیرید. و تو بر سرش فریاد زدى که :
_✨واى بر تو اى یزید که چقدر #وقیح و #سنگدل و #بى_حیایى. برادرم را مى کشى و در عوض آن به من مال مى دهى ⁉️یزید شرمگین سرش را به زیر افکند و پولهایش را پس کشید.یزید به جبران گذشته، #نعمان_بن_بشیر را که مسن تر و مهربانتر و نرمخوتر بود به سرپرستى کاروان برگزید... و به او سفارش کرد که همه گونه با اهل کاروان مدارا کند.
کاروان را از کناره شهرها بگذارند... 
و در جاى خوب مقام دهد. و ماموران و محافظان را از اطراف کاروان ، دورتر نگاه دارد تا اهل کاروان معذب نشوند.... 
💢و نیز دستور داد که بر شترها #کجاوه بگذارند و کجاوه ها را با پارچه هاى #ابریشمین و #زربفت ، زینت دهند و...و تو وقتى چشمت به این پارچه هاى رنگارنگ افتاد،... خشمگین شدى و فریاد زدى : این پارچه هاى الوان و این زینتها را فرو بریزید. این کاروان ، #عزادار فرزند رسول االله است. کاروان را #سیاه بپوشانید تا مردم #همه بدانند که این کاروان #مصیبت_زده شهادت اولاد زهر است. و دستور دادى که علاوه بر آن ، در پس و پیش و میان کاروان #پرچمهاى_سیاه برافرازند... 
🖤تا هر کس به این کاروان بر مى خورد،.. بفهمد که چه اتفاق بزرگى در عالم افتاده است... و بفهمد که باعث و بانى این اتفاق که بوده است و بفهمد که... و براى دستگاه یزید #حیثیتى نماند.با #خطبه اى که تو در مجلس یزید خواندى ،... با #تعزیتى که تو در شام بر پا کردى و با خطبه تکان دهنده اى که #سجاد درمسجدشام خواند،... 
#یزید بر حکومت خود ترسید..
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh