🌷شهید نظرزاده 🌷
این فــرو ریخته گـلهـای پــریـشان در باغ... کـز مــی جــام شهادت همه مدهوشانند... یـادشـان زمــزمــه
3⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷روز اول #خـادمی بود.
#شلمچه ....
بعـد نماز مغرب📿 مثل هـرروز صـوتِ #مادرشهـیدگمنام پخـش شد🔊....
آقا این شهیده گمنامه؟ چند سالشه⁉️
زائرا گوش میکردن و گریه میکردن😭 و میرفتن سمـت خـروجی...
🌷تو حـال و هوای خودم بودم که یه نفر صدام زد!پسررر!!
با تعجب😟 دنبال صدا گشتم؛ #آقاهادی بود!
گفت یکی از باندای🔇 نزدیکای ورودی قطع شده،برو ببین چی شده!
سیمش کنده شده بود🔌وصل کردم....
🌷بعدِ اون تِرَک #شهیدگمنام روضه حاج محمود شروع شد.خونِ دلِ آســمون😔......
هنوزم که هنوزه هروقت میشـنوم🎧 موهای بدنم سیخ میشه.رفتم نشستم رو یه #تپه مانندی و شروع به زار زدن کردم😭.
🌷روضه #حضرت_زینب بخونن و ما وایسیم نگاه کنیم⁉️حـین روضه یه نفر نشسته بود کنارم👥 محلی ندادم؛نگاهم نکردم.
اون صـوت پنج دقیقه ای⏱ که تموم شد بغل دستیم شروع کرد #خوندن....
🌷خـوبانِ روزگار ،مسـلمانِ #زینب_اند.
یه #روضه نمکی خوند و بعدش پرسید اسمـت چیه⁉️گفت آقا امـیرحسین جا نمونی از اتوبوس🚌! چپ چپ نگاش کردم👀 و گفتم #خادمم!
🌷خوشحال شد و با هم رفتیم منطقه رو گشتیم تا #زائری نمونده باشه.
اون شد شروع✓ رفاقتِ ده دوازده روزه ی ما.شوخی ها ،خنده ها😄 ،گریه ها😭 ،روضه ها ،خوردنا و پیچوندنا ،جشن پتو و اذییت ها.
🌷سال بعدش اومدم #شلمچه.هرچقدر گشتم پیدات نکردم😔.دیدم نیستی رفتم #طلاییه....
چند وقت بعدش #بهـشت_زهـرا یه کتاب دیدم📖 توجـهم و جلب کرد!
🌷عکسـش آشـنا بود!
رفتم جلوتر و وقتی اون کتابچه📘 رو دیدم کپ کردم😳!خاطرات #شهید_حجت_الله_رحیمی
هـنوز کیفی🎒 رو که بهـم دادی رو دارم.تقـریبا هـر روز رو #دوشـمه.بعضـی ها مـیگن یه کیف دیگه رو بردار بابا😕.این چیه!کوله ی #خاکی!مردم فکـر میکنن از منطـقه اومـدی
#نمـیدونن_که....😔😔
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اربعیـن پایِ پیـاده ... بہ حـرم می آییم میشود پخش در عالم خبـرِ #نوڪرهـــا ...🍃 #شهید_مهدی_نورو
8⃣2⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پیاده روی اربعین
🔰آقا مهدی همیشه به بنده می گفتند که سفر زیارتی #امام_حسین(ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن❌! حتی اگر شده سالی یک مرتبه آن هم در موقع #اربعین شهادت امام حسین(ع) خود را به کربلا برسان.
🔰حتی اگر شده فرش خانهات را بفروش💴 و مقدمات سفر #کربلا را مهیا کن و این سفر را ترک نکن🚫 و این شاخص ترین سخنی بود که آقا مهدی درباره سفر #اربعین به بنده می گفتند.
🔰رفتار قابل توجه که در طول مسیر #پیادهروی اربعین از آقا مهدی دیدم این بود که ایشان همواره در طول مسیر قدم به قدم همراه ما میآمد 👥و اینگونه نبود که بخواهد دچار لحظهای #بیتوجهی شود و حتی اندکی جلوتر یا عقبتر از ما راه برود تا ما اذیت شویم☺️.
🔰در طول #سفراربعین هر گاه برای استراحت در نقطهای مینشستیم ایشان همان جا کفشهای مرا👡 بیرون میآورد و میگفت #کف_پاهایت را مالش میدهم تا درد پاهایت که از پیادهروی زیاد ناشی شده است کاهش پیدا کند😌.
🔰خاطره شیرین دیگری که از آخرین سفر مشترک مان 💞به کربلا در پیادهروی #اربعین در یادم مانده است این است که در بخشی از راه باران 🌧شروع به باریدن کرد، فرزندمان👶 هم در همان زمان گریه میکرد و غذا میخواست.
🔰در آن زمان #آقامهدی پتو بالای سرم گرفت که باران روی سرم نریزد ⭕️و گفتند شما اینجا بنشیند و به بچه غذا دهید من همانجا نشستم و به #آقاهادی غذا دادم.
راوی:همسرشهید
#شهید_مهدی_نوروزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣4⃣1⃣ به یاد #شهید_هادی_شجاع🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠زود برمی گردم
🔰وقتی داشتند می رفتند نگاهشان، #نگاه_آخر بود؛ می خواستند یک حرفی بزنند ⚡️ولی #پشیمان می شدند و نمی گفتند، نمی دانم چه حرفی بود😔
🔰ساعت ۶ بعدازظهر🕧 #پانزدهم مهرماه بود نزدیکی های اذان مغرب🌒 سعی می کردند با #حرفهایشان مرا از نگرانی در بیاورند، گفتند: یکی دو ماه می روم مأموریت و #برمیگردم.
🔰در این چند روز #سه_بار تلفنی☎️ باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم. #بارآخر زدم زیر گریه😭 و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود #برگرد من دوستت دارم💞 آقاهادی هم گفتند: «من هم #دوستت_دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ👋»
🔰فرماندشون وقتی برای سر زدن به منزل ما آمد🏘 گفتند: « آقا هادی شما خیلی #شجاع بودند، سعی می کردند توی خط مقدم باشند، می خواستیم سنگر را با برگ درخت زیتون🌳 استتار کنیم تا از تیررس #دشمن به دور باشیم
🔰داوطلب می خواستیم #آقاهادی پیش قدم شدند، مشغول استتار بودند که تیر خورد💥 به دست و #قلبشان، شاخه درخت زیتون از دستشان افتاد و #شهید_شد. بیست و هشتم📆 مهر شهید شدند🌷 پیکرشان یکم آبان ماه روز #تاسوعای امام حسین (ع) از مصلای شهر چهاردانگه به سمت امامزاده عباس(ع)🕌 تشییع شد وقتی دیدمشان #جسمشان سالم بود و صورتشان نورانی✨
#شهید_هادی_شجاع(وهب زمان)
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿 #مهربان بودی و در سفره ی من 🌹برکت عشــ💖ــق 🌿دل من داشت به #لبخند_تو 🌹عادت می کرد 🌿کاش ایـن دل
3⃣4⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠چهار روز باهم زندگی کردیم
🔰ازهمان کودکی در مکتب #امام_حسین (ع) شاگردی کرده بود. آقا هادی خیلی با محرم و صفر مأنوس💞 بودند. محـ🏴ـرم که می آمد حال خاصی داشتند دیگر #آقاهادی را کمتر می دیدم، چون مشغول هیئت بودند.
🔰می دیدم که چقدر عاشقانه💖 کار می کنند هم شور حسینی داشتند و هم #شعور حسینی، آخر هم در محرم #شهید شدند🕊 می گفتند: خیلی دوست دارم یک گوساله موقع تاسوعا و #عاشورا برای آقا قربانی کنم و با آن طعام درست کنم برای #عزادارای امام حسین (ع)
🔰می گفتم: با یک نفر شریکی بخرید. می گفتند: نه فاطمه جان✘ می خواهم تنهایی #قربانی را بدهم. عشقش را که به مکتب امام حسین(ع) می دیدم من هم سر شوق می آمدم😍 که کاری کنم.
🔰موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد💍 از شغل #پاسداری و علاقه شان به این شغل گفتند و جبهه #سوریه؛ یک ماه📆 گذشته بود که به او گفتم: آقا هادی! ممکنه شغلت ان را عوض کنید⁉️ ایشان هم بدون تعارف گفتند: #نه! من به این شغل علاقه دارم.
🔰هروقت پلاک شان را به گردن می انداختند و میگفتند” من #حتماً شهید🌷 می شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم😔 ولی ایشان با احساس و با #منطق من رو مجاب کردند.
🔰می گفتند: من نیت کرده ام که نگذارم حرم #حضرت_زینب(س)🕌 به دست داعشی ها بیافتد. من هم وقتی فهمیدم به خاطر حضرت زینب(س) می روند راضی شدم اما به زبان نیاوردم❌
#شهید_هادی_شجاع
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh