🔸جاےشهید احمدےروشن خالے ڪه:
🔶به مادرش گفتن:مادر ناراحت نیستی بچتو شهید کردن؟
مادرش دستش را گذاشت روی شانه نوه اش و گفت:خب یک مصطفای دیگر تربیت میکنم
#شهیدمصطفےاحمدےروشن
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹برادربودےبارهبرمقاسم
از عشـق دلتنگیهایش میماند...!
#حاج_قاسم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام بچههای گردان کُمیل در عملیات کربلای ۵ برای مردم ایران
مردم ایران به گوشید 📞
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت علی به خوابش اومد
مثل حضرت علی شهید شد💔🥀🌷🌷
#نام_یادش_گرامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
استاد فیاض بخشfazilate mahe rajab- ostad fayyazbakhsh.mp3
زمان:
حجم:
3.21M
🔊 بشنوید| توصیهها و دستورات ویژه استقبال از ماه رجب.
استاد فیاضبخش
🔸 بیایید در این ماه با امیرالمومنین(ع) معامله کنیم!
🔸 روش عملی مراقبه و محاسبه در ماه رجب.
🔸 اعمال عبادی توصیهشده در ماه رجب
❗️این فایل صوتی مربوط به سالهای قبل است که بخاطر حلاوت خاصی که دارد، هرسال در آستانه ماه رجب آن را منتشر میکنیم.
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 اهمیت نماز اول وقت در هنگام مرگ
🎙 حجت الاسلام #حسینی_قمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید مهدی زین الدین:
هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🥀
یادکنیم شهدا را با ذکر صلوات و فاتحه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
51.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حضور رهبر انقلاب در منزل شهید احمدی روشن
به مناسبت سالروز شهادت مصطفی احمدی روشن
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📌#رمان_ادموند
💠#پارت_اول
باد نسبتا شدیدی از یک ساعت قبل شروع به وزیدن کرده بود، زوزه وحشتناک باد در فضای سرد و خاموش آنجا طنین می افکند، خود را در جاده ای تاریک و وحشتناک تنها میدید، گویی گم شده بود...
از کناره های این جاده بی انتها که چشم به سختی قادر به تشخیص آن بود، بوی خون به مشام میرسید، چشمانش را دائم باز و بسته میکرد، شاید بتواند چیزی ببیند. اشکهایش بی اختیار جاری بود و احساس میکرد کالبُدش ظرفیت این همه مصیبت را ندارد، به دنبال کسی سرگردان در میان تاریکی پیش می رفت.
کنار یکی از جنازه ها بی اختیار زانو زد، سعی می کرد خونهای روی صورت او را پاک کند اما دستهایش یخ زده بود، دلش گواهی میداد که خودش است، او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند. صدای هق هق گریه اش سکوت مرگبار آنجا را میشکست ، اسمی را فریاد می زد که برای خودش هم تا آن لحظه آشنا نبود. در حالت در ماندگی و بی پناهی بر زمین سرد و نمناک زانو زده بود که شعاع نوری از دور دستها تابیدن گرفت.
ترسیده بود، اما ترسی همراه با بُهت و حیرت! خداوند و عیسی مسیح را زیر لب صدا میزد، نفسهایش به شماره افتاده بود، لحظه ای بعد متوجه شد که دستی به طرفش دراز شده، همان مرد نورانی، با خودش گفت: یعنی او عیسی مسیح است؟ محبت و اطمینان عظیمی در دلش نسبت به آن مرد احساس کرد، ناخودآگاه دستش را دراز کرد... و با صدای بر هم خوردن درب های پنجره از خواب پرید...
📚 رمان #ادموند تالیف آمنه پازوکی
با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذابی از این زندگی عجیب روشن شود...☺️
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh