eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
30.8هزار دنبال‌کننده
34.9هزار عکس
15.9هزار ویدیو
330 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ ذکر آیت الله بهجت در رکوع نماز : اللهم ألعن قتلت أمير المؤمنين عليه السلام @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️عمه جانم تولدت پیشاپیش مبارک 😍 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 مرحوم حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان) درباره‌ی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» می‌گوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم. 🌺 دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟ 🌼 ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را می‌گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.) 🌷 با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمی‌دانم در ایام تولد حضرت رضا بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، 🌟 گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمی‌ها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمی‌چسبد» گفتم: دل چسبی‌اش به این است که حضرت جواب بدهد. 🌺 هر چه کردم دیدم مادر قبول نمی‌کند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجه‌ام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. 🌸 وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی‌توانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را می‌بوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است... 🌼 شعر کامل به شرح زیر است: 🌷 آمدم ای شاه پناهم بده 🌷 خط امانی ز گناهم بده 🍀 ای حرمت ملجأ درماندگان 🍀 دور مران از در و راهم بده 🌷 ای گل بی‌خار گلستان عشق 🌷 قرب مکانی چو گیاهم بده 🍀 لایق وصل تو که من نیستم 🍀 اذن به یک لحظه نگاهم بده 🌷 ای که حریمت مَثل کهرباست 🌷 شوق و سبک‌خیزی کاهم بده 🍀 تا که زعشق تو گدازم چو شمع 🍀 گرمی جان‌سوز به آهم بده 🌷 لشکر شیطان به کمین منند 🌷 بی‌کسم ای شاه پناهم بده 🍀 از صف مژگان نگهی کن به من 🍀 با نظری یار و سپاهم بده 🌷 در شب اول که به قبرم نهند 🌷 نور بدان، شامِ سیاهم بده 🍀 ای که عطابخش همه عالمی 🍀 جمله حاجات مرا هم بده 🌷 آن چه صلاح است برای «حسان» 🌷 از تو اگر هم که نخواهم بده 🌹 "السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"🌹 @Modafeaneharaam
1.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 🌷 شهـــید بهشـــتی: ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الا هیچ قدرتی نمی تواند پشت ما را خم بکند. شهید مدافع امنیت غلامرضا جمشیدی @Modafeaneharaam
🛑مرحوم آیت الله شیخ مرتضی تهرانی: 🔸یک وقت کسی در خیابان دارد راه می‌رود، یک هو یاد خدا می‌افتد و می‌گوید: خدایا قربونت برم! این ارزشش از این که من بنشینم از اول تا آخر مفاتیح الجنان را با وضو و رو بقبله بخوانم و چیزی نفهمم بیشتر است. @Modafeaneharaam
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
️️خاطره وحشتناک یک عراقی درباره اسیر کردن رزمندگان اطلاعات @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پَرَسْتــٰار🩺🥼 فرشته ی رحمت برای بیمار است..✨💐 @Modafeaneharaam
13.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 ویدئویی از درگیری مسلحانه پلیس مبارزه با مواد مخدر در شهرستان زهک در این حادثه ⚘شهید پلیس محمد علی پیواسته به درجه رفیع شهادت نائل گردید . @Modafeaneharaam
💢شهید محمد علی پیواسته متولد شهرستان نیمروز (ادیمی) و ساکن زابل بوده است 🖤شهید دارای سه فرزند خردسال می‌باشد💔 @Modafeaneharaam
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 4⃣3⃣1⃣ با یکی از بچه ها که مسئول نیروی انسانی تیپ فاطمیون بود آشنا شد. او هم کارش را ردیف کرد و برایش یک برگ تردد افغانستانی صادر کرد. یک کتاب فارسی پشتو گرفته بود و می‌خواند. با افغانستانی‌ها هم مثل خودشان صحبت می‌کرد و شکل و شمایل آنها را به خودش گرفته بود. یک کارت زائر به منطقه راهیان نور به نام " سید ابراهیم " هم گرفت. آن لحظه یکی به آقا مصطفی تیکه می اندازد که « ما هی شما رو برمی‌گردونیم شما بازم می‌آیید؟ » مصطفی هم می خندد و می گوید: « ما رو از در بندازید بیرون از پنجره می آییم ما از این سفت و سختا هستیم و کم نمیاریم. » طرف هم می خندد و می پرسد: « حالا اسمت چیه؟ » مصطفی هم می‌گوید: « سیدابراهیم. » بالأخره ثبت نام کرد. رفتند به یک پادگان در تهران و آموزششان شروع شد. ریش‌هایشان را از ته زدند و سبیل گذاشتند. مصطفی با خنده می گفت: « بچه های سپاه آموزش می‌دادن متوجه شدم اگه بخوام زرنگ بازی در بیارم و توی چشم باشم لو میرم مدام در حال توسل کردن بودم. گاهی هم که فرصت حرف زدن فراهم می‌شد، صدا به اعتراض بلند می‌کردم که شما ایرانیا با ما بدرفتاری می کنید، بچه‌های ما رو مدرسه ثبت نام نمی‌کنید، نمی‌ذارید ما کارگری کنیم. ما رو می‌گیرید و می‌گید غیر مجازید مگه نه اینکه ما همه مسلمون و شیعه ایم پس این کارا چه معنی داره؟ خود افغانستانیا هم شیفته حرکاتم شده بودن. » یک مدت در سوریه دوره تک تیراندازی دید. همان موقع ابو حامد متوجه شد. که آقا مصطفی برگشته برای همین او را برد پیش خودش. ⬅️ ادامه دارد... @Modafeaneharaam