مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 3⃣6⃣
✨ برگه سفید با امضا
راوی: احمد میرزاخانی
بهار ۱۳۹۴
مدتی بود برای یکی از بچه های همدان مشکلی پیش آمده بود و به جد پیگیر ملاقات با حاج حسین بود. میدانست من با حاجی رفت و آمد دارم. برای همین مرتب با من تماس میگرفت و التماس دعا داشت. بالاخره با حاج حسین تماس گرفتم و موضوع را بیان کردم. حاج حسین گفت:
« بگویید بیاید ببینم چه کاری دارد؟ »
آن بنده خدا یک روز از همدان به تهران آمد و من او را بردم قرارگاه امام حسین، به دفتر حاجی. تنها رفت نزد حاجی و بعد از مدتی با لب خندان بیرون آمد. بعد از رفتن او رفتم داخل اتاق حاجی. گفتم:
« حاج حسین، چه کار داشت؟ »
حاجی با لبخند گفت:
« هیچی یک امضا میخواست. اصلاً آقای میرزاخانی من چند تا برگهی سفید با امضا به شما میدهم هر کس که فکر میکند با امضای من مشکلش حل میشود شما برگه را پر کن و بده به او. من که کاری از دستم برنمیآید. شاید امضای من کاری بکند. »
این جمله را گفت و خندید. بعد گفت:
« آقای میرزاخانی بگذار برایت یک خاطره جالب نقل کنم. چند وقت پیش آقای عزیزی، دفتردارم را میگویم به من گفت: یک بنده خدایی چند بار تماس گرفته و میخواهد چند دقیقه شما را ملاقات کند. گفتم: خب، بگو بیاید. بعد از چند روز آقایی آمد و کارت ملی خودش را گذاشت روی میزم و گفت: حاج آقا اسم من حسین همدانی است گفتم خوب مبارک است. گفت: حاج آقا آمده ام از شما معذرت خواهی کنم و شروع کرد به تعریف کردن یک ماجرای جالب گفت: چند وقت بود دخترم که دانشجوست میخواست از شهرستان به تهران انتقالی بگیرد. ولی با درخواست انتقالیاش موافقت نمیشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 4⃣6⃣
تا اینکه مشکلش را با رئیس دانشگاه مطرح میکند. رئیس دانشگاه نگاهی به کارت دانشجویی دخترم میاندازد و میپرسد: پدر شما همان سردار حسین همدانی است؟ دخترم هم جواب مثبت میدهد. رئیس دانشگاه که شما را خوب می شناخته سفارش میکند به آموزش دانشگاه که سریع مشکل انتقالی ایشان را حل کنند. فقط از دخترم قول میگیرد که سردار همدانی حتماً بیاید و در یکی از مراسم دانشگاه سخنرانی کند. مشکل دخترم حل شد و به تهران منتقل شد. ولی از ایشان خواسته اند من یعنی شما در مراسم هفته آینده در دانشگاه سخنرانی کنم. بنده خدا وقتی صحبتهایش به اینجا رسید از خجالت سرش را پایین انداخت. من هم گفتم چه اشکالی دارد بفرمایید مراسم چه تاریخی است. من در آن مراسم سخنرانی میکنم. بنده خدا ذوق زده شده بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود. بعد از تشکر فراوان از دفتر خارج شد. چند روز بعد هم من در مراسم آن دانشگاه سخنرانی کردم. وقتی رئیس دانشگاه درباره آن دختر صحبت کرد گفتم ایشان هم دختر من است. »
صحبت حاج حسین به اینجا که رسید حال خودم را نمی دانستم. آخر یک انسان چقدر میتواند بزرگوار و با کرامت باشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 5⃣6⃣
✨ حال و هوای خوش
راوی میثم انواری
مردادماه ۱۳۹۴
مردادماه ۱۳۹۴ در ایام پربرکت دهه کرامت و ولادت باسعادت کریمه اهل بيت، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام و آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام، تعدادی از خادمان بارگاه ملکوتی امام رضا به میزبانی هیئت رزمندگان شهر قم به این شهر مقدس مشرف شدند. آنها پرچم متبرک بارگاه ملکوتی امام هشتم و مقداری سوغات متبرک شده با خود آورده بودند.
اولین ایستگاه حضور این میهمانان عزیز و گرامی مقر فرماندهی سپاه امام علی بن ابی طالب قم بود. پس از ورود به ساختمان ستاد سپاه، بدون برنامه ریزی قبلی با حضور سردار همدانی مواجه شدیم که پس از پایان جلسه با فرماندهان سپاه استان قم در حال خروج از آنجا بودند.
ایشان، به رغم اینکه برای بازگشت به تهران عجله داشتند، به محض دیدن کاروان خادمان امام رضا الا نه تنها توقف کردند، بلکه بیش از یک ساعت در جلسه حاضر شدند و حال و هوای زینبی ایشان به همه حاضران در جلسه منتقل شد.
پس از مدتی ایشان پشت تریبون رفتند و با بیان خاطراتی از اوضاع سوریه و شهدای حرم بارها در طول جلسه ضمن آرزوی شهادت، به شدت گریستند؛ طوری که چند بار جلسه سخنرانی ایشان متوقف شد. حاضران نیز منقلب شده بودند و به شدت گریه میکردند. در انتهای جلسه یکی از خادمان امام رضا یه انگشتری متبرک خود را به آقای همدانی اهدا کرد و از ایشان قول گرفت در اسرع وقت میزبان ایشان در مشهد مقدس باشند. مدال افتخار خادمیاقا علی بن موسى الرضا و عطر متبرک حرم و نبات و نمک متبرک هم به ایشان اهدا شد.
هرگز حال و هوای خوش شهید همدانی را در آن روز فراموش نمیکنم. خوشا به حال ایشان و بدا به حال من.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 6⃣6⃣
✨ به فکر بچه ها باشید
راوی: بهرام دوست پرست
تیرماه ۱۳۹۴
صبح زود تلفن همراهم به صدا درآمد. نگاهی به صفحه نمایش تلفن کردم. روحم شاد شد؛ حاج حسین بود سریع گوشی را برداشتم. خواستم سلام و علیک مفصل بکنم که حاج حسین حرفم را قطع کرد و گفت:
« برادر دوست پرست، سریع خودت را برسان جلوی ساختمان سپاه همدان من منتظرم. »
با خودم گفتم:
« عجب! این وقت صبح حاجی آمده همدان چه کار؟! اصلاً با من چه کار دارد؟ »
سریع لباس پوشیدم و تا برسم جلوی مقر سپاه همدان پانزده دقیقه ای طول کشید. حاج حسین کنار خودرو ایستاده بود. بعد از احوال پرسی مختصر، در صندوق عقب ماشین را باز کرد دیدم حدود صد تا صندوق جمع آوری پول داخل صندوق عقب است. گفتم:
« حاجی اینها چیست؟ »
گفت:
« آقای دوست پرست این ها را بین بچه ها پخش کن تا ببرند خانه هایشان باید برای بچه هایی که مشکل مالی دارند فکری کرد. »
چهره حاجی دَرهَم بود. با خودم گفتم:
« حتماً دوباره یکی از این بچه بسیجی های همدان آمده و مشکلش را برای حاج حسین گفته و ایشان را به هم ریخته است. »
همیشه به فکر بچه ها بود. میگفت:
« نباید این آدمهایی که در دوران جنگ مملکت را تنها نگذاشتند و از همه چیز خود گذشتند فراموش شوند. ما نباید چشممان به کمکهای ناچیز مراکز دولتی باشد. خودمان باید آستین همت را بالا بزنیم. »
آن روز هم گفت:
« آقای دوست پرست، حواستان باشد حتی اگر من نبودم دست از کمک به این افراد برندارید. »
دلم هری ریخت. اشک در چشمان حاج حسین حلقه زده بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 7⃣6⃣
✨ توکل به خدا
راوی: سالار آبنوش
مردادماه ۱۳۹۴
ماه رمضان، حاج حسین با من تماس گرفت و گفت:
« سالار، با خانواده برای افطار به خانه ما بیایید. »
البته مدتی بود که مأموریت آقای همدانی در سوریه تمام شده بود. ما هم با خانواده خدمت ایشان رسیدیم. در بدو ورود، همسر آقای همدانی گفتند:
« همۀ افطاری امشب را حاج آقا خودشان درست کرده اند و نگذاشتند ما دست به سیاه و سفید بزنیم خودشان افطار را پختند و آماده کردند. »
بعد از صرف افطار میخواستم مطلبی را به حاج حسین بگویم ولی خیلی دست دست کردم؛ یعنی جسارت گفتنش را نداشتم. ولی دلم را به دریا زدم و با جرئتی که خداوند به من داد گفتم:
« حاجی یک مطلبی هست که خیلی وقت است میخواهم به شما بگویم خیلی شما را دوست دارم و احترام خاصی برای شما قائلم؛ ولی این جسارت من را ببخشید. »
نگاه محبت آمیزی به من کردند و کمی دلم قرص شد. گفتم:
« وقتی شما به مأموریت سوریه رفتید، من به خانواده ام گفتم که حاج حسین رفت تا مزد این همه سال جهاد را از خدا بگیرد و از حرم حضرت زینب کبری علیهاالسلام پرواز کند. دوست نداشتم از سوریه دست خالی برگردید. چه شد برگشتید؟ همین که مطلع شدم مأموریت شما در سوریه تمام شده است و شما برگشته اید برایم سؤال پیش آمد. »
لحظه ای سرش را پایین انداخت و به فکر فرورفت. بعد از مکثی کوتاه گفت:
« سالار خودم هم نمیدانم. ولی هنوز هم به عنایت خدا توکل دارم. »
همین هم شد خداوند مزد مجاهدتهای ایشان را خیلی شیرین پرداخت کرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 8⃣6⃣
✨پاکت وجوهات
راوی: حجت الاسلام سید جلال رضوی مهر
شهریورماه ۱۳۹۴
آخرین بار حاج حسین را تقریباً یک ماه قبل از شهادتش دیدم. ساعت ۱ بامداد تلفن همراهم به صدا درآمد. شهید همدانی بود. چون دیروقت بود، دعوت من را به خانه نپذیرفت. قرار شد حوالی حرم حضرت معصومه یک دیگر را ببینیم. کنار حرم ایشان را دیدم. گفت:
« من سه چهار ساعت دیگر پرواز دارم و باید بروم. این پاکت وجوهات شرعی من است. لطفاً به دفتر آقا تحویل بده. این پاکت را هم به خیابان امام، پلاک.... ببر. منزل یک جانباز است لزومی ندارد بگویی این پاکت را چه کسی داده است. »
پاکت وجوهات شرعی را به دفتر آقا بردم و رسید گرفتم. پاکت دیگر را هم به خانه آن جانباز بردم. ابتدا قبول نمیکرد. میگفت:
« من باید بدانم این پاکت را چه کسی داده است. »
وقتی دید من نام کسی را نمی گویم، گفت: « این پاکت را آقای همدانی داده است؟ »
وقتی نام ایشان را گفت، من هم گفتم:
« بله، پاکت از طرف حاج آقا همدانی است. »
وقتی بعدها این ماجرا را برای همسر شهید همدانی تعریف کردم آن جانباز را شناختند و گفتند:
« شهید همدانی قبلاً هم برای آنها مایحتاج اساسی و پول می بردند. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 9⃣6⃣
✨ روضه حضرت علی اصغر
راوی: حجت الاسلام سید جلال رضوی مهر
دوازدهم مهرماه ۱۳۹۴
شهید همدانی سعی میکردند در مجلس روضه خدمتگزار باشند و اجازه نمی دادند کس دیگری خدمتگزاری کند. بعضی مراسم در منزلشان برگزار می شد. مراسم دعای ندبه صبح های جمعه را هم در بلوار شهید اندرزگو و در مکانی که برای هیئت رزمندگان همدان تأسیس کرده بودند راه انداختند که همچنان برقرار است. ایام فاطمیه در منزلشان مراسمی برگزار میکردند و من را به عنوان طلبه دعوت می کردند تا بالای منبر بروم. سه ساعت قبل از پرواز آخر شهید همدانی به سوریه من تازه از حج برگشته بودم. ایشان به من تلفن کردند تا از سلامت من باخبر شوند و اخبار منا را پیگیری کردند. بعد هم فرمودند:
« مراسم تاسوعا و عاشورای امسال در منزل ما یادت نرود. »
عهدی داشتند و به من میفرمودند هر روضهای که می خوانی روضه حضرت علی اصغر را فراموش نکن.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 0⃣7⃣
✨ حلالم میکنی بانو؟
راوی: پروانه چراغ نوروزی
دوشنبه سیزدهم مهرماه ۱۳۹۴
بعد از پایان ماموریت اول حاج آقا، دوباره از ایشان خواسته بودند که به سوریه بروند. یک بار رفتند و بعد از دوازده روز برگشتند. به ایشان گفتم:
« زود آمدید حاجی! »
گفتند:
« کار مهمی دارم میخواهم این کار را انجام بدهم. ان شاء الله زود برمیگردم. »
شب آمدند منزل دیدم خیلی خوشحال اند. گفتند:
« الحمد لله با طرحی که آماده کردم موافقت شد. من انشاءالله فردا دوباره به سوریه میروم. »
قرار رفتن به روز دوشنبه افتاد. گفتم:
« حاج آقا پس چه شد؟ »
گفتند:
« روز دوشنبه با حضرت آقا قرار ملاقات داریم. انشاءالله دوشنبه میروم خدمت حضرت آقا. بعد به سوریه میروم. »
دوشنبه ظهر تقریباً ساعت ۱۲:۳۰ حاج آقا آمدند منزل. از ایشان پرسیدم:
« حاجی، چرا زود آمدید؟ »
گفتند:
« سرم درد میکند. آمده ام کمی استراحت کنم. ساعت ۶ هم میخواهم بروم فرودگاه. »
ناهار را آوردم و ناهار را با دو دخترم خوردیم. گفتم:
« حاجی، شما بروید کمی استراحت کنید. »
خانمی از دوستان من در حیاط مشغول تمیز کردن حیاط بود. من هم در آشپزخانه مشغول شدم. حاج آقا از پای سفره بلند شدند و رفتند. فکر کردم رفتند استراحت کنند. دوستم آمد و گفت:
« حاج خانم، حاج آقا پایین دارند برایتان فریزر را تمیز میکنند. »
یک فریزر قدیمی داشتم که خیلی برفک میزد. رفتم پایین دیدم حاج آقا دو پنکه گذاشتهاند جلوی فریزر و یک قابلمه پر از آب روی اجاق گاز برای جوش آمدن و دارند فریزر را تمیز میکنند. گفتم:
« شما دارید چه کار میکنید؟ مگر نگفتید سرم درد میکند و میخواهم استراحت کنم؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 1⃣7⃣
گفت:
« دیدم شما کمر درد دارید گفتم قبل از رفتن فریزر را برای شما تمیز کنم. »
فریزر را تمیز کردند و سریع آمدند بالا. دخترم برایشان چای آورد. حاجی میخواستند چای را با سوهان بخورند دخترم گفت:
« بابا شما بیماری قند دارید سوهان نخورید. »
گفتند:
« بابا... قند را ول کن. »
نگاهی کردند به دو دخترمان و گفتند:
« ببینید بابا این دفعه که برود قطعا شهید میشود. »
من نگاه تندی به ایشان کردم. گفتند:
« حتماً شهید میشوم. »
دخترها زدند زیر گریه. من گفتم:
« باز دارید برای بچه ها روضه میخوانید؟ »
گفتند:
« نه، من حتماً شهید میشوم. »
دخترها گوشهایشان را گرفته بودند. حاج آقا هم با گریه صحبت می کردند. نگاهی به صورت حاج آقا کردم گفتم:
« حاج آقا، اگر شهید شدید. من را هم شفاعت میکنید؟ »
نگاهم کردند و گفتند:
« بله. »
دوباره گفتم:
« حاج آقا، اگر شهید شدید من جنازه شما را همدان نمیبرم. »
گفتند:
« نه... حتماً ببر همدان. »
گفتم:
« حاجی، تو را به خدا ... برای من دردسر درست نکنید! من در این جاده همدان تهران مرتب باید بروم و بیایم. »
گفتند:
« من وصیت کرده ام که شما حتماً من را به همدان ببرید. »
روی صندلی روبه روی من نشسته بودند. چهره شان به قدری نورانی شده بود که من هم احساس میکردم این رفتن دیگر برگشتن ندارد. جرئت نمیکردم به چشمانشان نگاه کنم. تا به من نگاه میکردند سرم را میانداختم پایین. در سی و چند سالی که با ایشان زندگی کرده بودم چنین نوری در صورت ایشان ندیده بودم. حاجی نیم ساعت با دخترها درد دل کردند. دخترها آرام آرام گریه میکردند. حاج آقا یک اتاق مخصوص خودشان داشتند. کتابخانه و سجاده و وسایل اتاق مخصوص خودشان بود رفتم به اتاق که وسایلشان را در ساک بگذارم وقتی داخل شدم تعجب کردم دیدم اتاق را کاملاً به هم زده اند. سجاده و عبایشان را جمع کرده بودند. میز تحریر را جابه جا کرده بودند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 2⃣7⃣
گفتم:
« حاج آقا چرا اتاق را بههم زده اید؟ »
گفتند:
« حالا دیگر... »
و حرف دیگری نزدند. من هم چون ایشان عجله داشتند، ادامه ندادم. اصلا به فکرم نمیرسید ایشان دارند چه کار میکنند. دیدم ساک را باز کردند و لباسها و وسایلی را که برایشان آماده کرده بودم یکی یکی در آوردند. گفتم:
« حاج آقا چه کار میکنید؟ »
گفتند:
« این وسایل اضافی است. »
گفتم:
« اینها وسایلی هستند که همیشه با خودتان میبرید! »
گفتند:
« من این دفعه زود برمیگردم. »
و انگشتر عقیقی را که در انگشتانشان بود درآوردند و گذاشتند جلوی آینه. بعد، با بچهها خداحافظی کردند. قرآن را بالای سرشان گرفتم. رفتند داخل حیاط. دوباره برگشتند داخل خانه. گفتم:
« حاج آقا چیزی میخواهید؟ »
گفتند:
« نه، همین طوری آمدم. »
به بچه ها نگاهی انداختند و دوباره خداحافظی کردند. بعد، دوباره برگشتند. سه بار این کار را کردند. بعد رفتند. بچه ها گفتند:
« چرا بابا این دفعه این قدر سرد با ما خداحافظی کردند؟! »
سه روز بعد خبر شهادتشان را آوردند. بچه ها خیلی بی تابی و گریه می کردند. به دخترها گفتم:
«چهرۀ آن روز بابا یادتان هست؟ یادتان هست بابا چه حالی داشت؟ پر میزد برای رفتن اصلاً آرام و قرار نداشت. فقط میخواست برود. دلتنگ بود. انگار دلش میخواست پرواز کند شما مگر از این بهتر برای بابا میخواستید؟! بابا به آرزویش رسید. »
واقعاً به آرزویشان رسیدند. حقشان بود. لیاقتش را داشتند.
***
قسمت همین بوده که عشقت در سرم باشد
تا درد دوری در نگاه دخترم باشد
آرام میگویی: « حلالم میکنی بانو؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 3⃣7⃣
✨ مرد قبيله
راوی: حجتالاسلام سیدعبدالله حسینی دوشنبه سیزدهم مهرماه ۱۳۹۴
دوشنبه در محضر حضرت آقا مشرف بودیم. شهید همدانی هم همراه تعدادی از دوستانش در لشکر ۲۷ محمد رسول الله، در قالب مؤسسه فرهنگی ۲۷ بعثت، ردیف جلو روبه روی آقا نشسته بودند. سردار صفوی و امام جمعه محترم شهرکرد هم کنار حضرت آقا نشسته بودند. سردار همدانی، باوقار و آرام حواس خود را روی آقا متمرکز کرده بود و نگاهش لحظه ای از صورت آقا جدا نمیشد. فکر میکنم قدر لحظه ها را میدانست. در آن جلسه، سخنانی را خدمت آقا عرض کردم. بعد از دیدار، سردار همدانی سراغم آمد و گفت:
« خوب صحبت کردی حرفهایت خیلی عالی بود. »
و اشاره هایی هم به بخشهایی از سخنانم کرد. این اولین و آخرین دیدار من با مردی بود که امروز، در آستانه محرم، به کربلا
پیوست. گویا آمده بود برای خداحافظی با مراد و مولای خود.
بعد از شهادت حاج حسین شعری برای ایشان سرودم تا همیشه به یادش باشم.
مردی اگر به خون خفت از این قبیله غم نیست
از این قبیل مردان در این قبیله کم نیست
از گلشن شهادت پروردگار، گل چید
گویا به جز شهیدان محرم در این حرم نیست
هرکس ز دست ساقی جام وصال گیرد
خواهان جام غم هست، محتاج جام جم نیست
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 4⃣7⃣
گر جملگی بیفتیم مثل حسین بر خاک
ما راست قامتان را سر پیش ظلم خم نیست
باید سرود با عشق غم نامه مراد را
هرکس که ساخت شعری هم سنگ محتشم نیست
بیش و کم جهان را از عاشقان بپرسید
عاشق اگر کسی شد در فکر بیش و کم نیست
یک عمر دار بر دوش در انتظار مرگیم
ما را خیال سازش با شحنه ستم نیست
با صد نوا بر قفس آی، مانند مرغ بسمل بلبل به وقت خواندن در فکر زیر و بم نـ م نیست
در کیش ما نباشد شایسته شهادت
آن کس که با خمینی در عشق هم قسم نیست
ما را حیات جاوید یا مرگ شد فراهم
این ره ندارد آغاز پایان راه هم نیست
مردی به خاک افتاد، مردی دگر قد افراشت
یعنی حسین دوران بی یاور و علم نیست
ما وارثان آدم آماده ایم هر دم
مردن میان بستر در دودمان دم نیست
پایان گل شهود است پایان گل سجود است
پایان گل وجود است پایان گل عدم نیست
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam