مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 7⃣2⃣
✨ امانتدار
راوی: حمید حسام
آذرماه ۱۳۶۹
آذرماه ۱۳۶۹، حاج حسین فرمانده سپاه همدان بودند. در همین زمان آزاده های دفاع مقدس از اردوگاههای عراق به میهن اسلامی ایران بازمیگـشتند. تعدادی از فرماندهان قدیمی لشکر ۳۲ انصار الحسین و سپاه همدان مانند آقای فرجیان زاده، هم به همدان برگشتند. یک روز آقای همدانی بنده را احضار کردند و گفتند:
« آقای حسام، نامهای برای آقای محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه با این مضمون تنظیم کن که ما هشت سال امانتدار بودیم اکنون که مسئولان اصلی سپاه و لشکر ۳۲ همدان از اسارت بازگشته اند باید این جایگاه را به آنان تحویل دهیم ما آماده واگذاری این پست و جایگاه هستیم. »
گفتم:
« حاج حسین این حرف یعنی چه؟ »
حرفم را قطع کردند و گفتند:
« شما کاری نداشته باشید فقط نامه را بنویسید. »
بنده هم نامه ای تنظیم کردم و برای فرمانده کل سپاه فرستادم. آقای همدانی به ارسال نامه بسنده نکردند. آزادهها که آمدند، با تعدادی از آنها، که در گذشته فرماندهی سپاه همدان را بر عهده داشتند، و با تعدادی از فرماندهان وقت سپاه همدان به ستاد مرکزی سپاه، در تهران، نزد آقای محسن رضایی رفتیم. آقای همدانی رفت پشت تریبون و گفت:
« جناب آقای محسن رضایی، فرمانده محترم کل سپاه بعد از اینکه دوستانمان در اولین روزهای جنگ اسیر شدند من و تعدادی از دوستان عهده دار این تشکیلات شدیم. ما هفت هشت سال این تشکیلات را اداره کردهایم و حالا آمده ایم این امانت را به دست صاحبان اصلی اش برگردانیم. »
بعد از صحبت های حاج حسین، آقای رضایی با طمأنینه و درایت گفتند:
« آقای همدانی، از شما جز این انتظار نمیرود. این هنر و انصاف و خوش فکری، فقط از شما برمیآید. این عمل نشانه حُسن اخلاق شماست. ولی من نمی توانم این کار را انجام دهم و تیمی را که هشت سال در اسارت بودند جایگزین شما کنم. دلیل من هم این است که تشکیلات سپاهی که آن برادران مدیریت می کردند با الآن بسیار متفاوت است. الآن آن قدر تشکیلات بزرگ شده و مأموریت ها متنوع که با آن دوره قابل قیاس نیست. شما و همکارانتان باید به کارهایتان ادامه دهید و... »
آنهایی که آقای همدانی را میشناختند میدانند ایشان از ته دل این حرف را زدهاند. ایشان اهل شعار دادن نبودند. یعنی اعتقادشان این بود که فرمانده سپاه آمده و ایشان باید نیروی او باشند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 8⃣2⃣
✨ فرماندهی از زیر پتو
راوی: بهرام دوست پرست
فروردین ماه ۱۳۷۰
اوایل سال ۱۳۷۰ نیروهای گروهک منافقین در جبل مروارید، پشت ارتفاعات آق داغ شهر قصرشیرین مستقر شده و امنیت منطقه را بر هم زده بودند. حسین همدانی در مقام فرمانده و هماهنگ کننده یگانهای موجود در منطقه، که عبارت بودند از تیپ ۳۲ انصارالحسین و تیپ نبی اکرم و تیپ ۷۱ روح الله، داخل شهر کلاره مستقر میشود تا عملیات کلاره را جهت از بین بردن مقر منافقین، در ۲۲ فروردین ماه فرماندهی کند. شب قبل از عملیات من و حاج حسین و تعدادی از دوستان در یکی از اتاقهای یکی از ساختمانهای قدیمی و آثار باستانی شهر، به نام قلعه شیروانه خواب بودیم.
حدود ساعت ۲ بامداد یکی از بچه های اطلاعات منطقه داخل اتاق شد و سراسیمه گفت:
« ستون نظامی منافقین وارد شهر شدند. »
از جا پریدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. ستون نظامی بزرگی، با چراغ های روشن، در حال وارد شدن به شهر بودند. دلشوره گرفتم و مترصد فرمان حاج حسین بودم. آقای همدانی سرش را از زیر پتو بیرون آورد و گفت:
« چه خبر است شلوغش کرده اید! چند تا آرپی جی زن بفرستید سراغشان. »
بعد سرش را برد زیر پتو و خوابید. بیشتر دلواپس شدم با چند جا تماس گرفتم؛ ولی موفق نشدم کاری پیش ببرم. بچه های اطلاعات خبر آوردند که ستون تقریباً به طور کامل وارد شهر شده است. دوباره حاج حسین سرش را از زیر پتو بیرون آورد و این بار با صدای بلندتر گفت:
« چه خبر است؟ گفتم که چه کار کنید. »
و سرش را زیر پتو برد. کلافه شده بودم. دنبال راه فراری برای بیرون رفتن از شهر بودم. دو تا از بچهها را فرستادم تا وضعیت را خوب ارزیابی کنند. ولی بعد از مدتی کوتاه برگشتند. داشتند میخندیدند. گفتم:
« چه شده؟ چرا میخندید؟ »
گفتند:
« آن ستون نظامی، ستونی از نیروهای تیپ ۳۲ انصارالحسین بودند که راه را گم کرده و اشتباهی وارد شهر شده اند. »
صرف نظر از آنچه رخ داد خونسردی حاج حسین برایم خیلی جالب بود. همهٔ ما دستپاچه شده و به شدت ترسیده بودیم ولی حاج حسین با خیالی راحت و بدون نگرانی از زیر پتو فرماندهی میکرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 9⃣2⃣
✨ معلم مهربانیها
راوی: ایرج شهدوست
زمستان ۱۳۷۰
زمستان ۱۳۷۰ به اتفاق سردار همدانی و رانندهی ایشان عازم مکانی بودیم که سردار آنجا جلسه ای فوق العاده داشتند.
ماشین به سرعت از فلکه مدرس به طرف مکان مورد نظر در حرکت بود. حضور پیرمردی سالخورده خمیده و عصا به دست کنار خیابان نگاه حاج حسین را به خود جلب کرد. حاج حسین بلافاصله به راننده گفتند: « ماشین را نگه دارید. »
بعد از توقف خودرو، ایشان به سرعت پیاده شدند و به سمت آن پیرمرد حرکت کردند. دست پیرمرد را گرفتند و با احترام ایشان را سوار خودرو کردند. بعد از گفت وگویی خودمانی با آن پیرمرد، با اینکه مسیر خانهی او با مسیر ما یکی نبود، ایشان را به خانهشان رساندند و تا جلوی در خانهشان همراهی.اش کردند. سپس، سوار خودرو شدند و به سوی مکان جلسه مسیر را ادامه دادند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 0⃣3⃣
✨ با دوستان مدارا
راوی: حجت الاسلام محسن احمدوند
تابستان ۱۳۷۳
پدرم، شیخ طاهر احمدوند اهل نهاوند بودند و برای شرکت در جلساتی قبل به همدان رفت وآمد داشتند. در همان جلسات با آقای حسین همدانی آشنا شدند و این آشنایی سالهای سال ادامه پیدا کرد. افراد زیادی در آن جلسه شرکت میکردند؛ مثلاً آقای اصغر حجازی، که در دفتر مقام معظم رهبری مشغول اند و دو برادر ایشان در طول دفاع مقدس به شهادت رسیده اند. بعد از انقلاب هم پدر در سپاه همدان کنار آقای همدانی بودند و بعد از اینکه از سپاه بازنشسته شدند ساکن قم شدیم.
خانواده ما پرجمعیت بود. پدر دوازده فرزند دختر و پسر داشتند و با توصیهی " فرزند کمتر، زندگی بهتر " اصلاً موافق نبودند و میگفتند:
« فرزند کمتر زندگی بهتر نمی آورد. »
خانه محقر پدری ما در قم دو اتاق داشت. یک اتاق متعلق به پدر بود برای مطالعه و پذیرفتن ارباب رجوع. ایشان روحانی بودند و کارهایی مختص خودشان داشتند؛ کارهای علمی و مطالعه و... و البته مواظب بودند کتابها از دسترس بچه ها دور باشد. بالاخره معلوم نبود دوازده بچه با کتابها چه میکنند.
اتاق دیگر خانه به ما دوازده فرزند تعلق داشت. آقای همدانی هر چند وقت یک بار به پدر سر می زدند و با وضعیت زندگی ما آشنا بودند. خرج خانواده ای که دوازده فرزند دارد بسیار بالا بود. معمولاً لباس من لباس کهنه برادر بزرگترم بود برای همین همیشه نگران و مراقب بودم که برادر بزرگترم لباسش را خراب نکند.
سال ۱۳۷۳ سردار همدانی معاون هماهنگ کننده نیروی زمینی سپاه بودند. انتهای محله زنبیل آباد قم مقداری زمین را به صورت شهرک درآورده و قطعه بندی کرده بودند. قطعه زمینها را به افرادی میفروختند که مشکل خانه داشتند. یک روز آقای همدانی به منزل ما آمدند تا پدر را ببینند. ایشان از نزدیک اوضاع اقتصادی پدر را ملاحظه کردند بعد از آن ملاقات، ایشان با پول شخصی خودشان یک قطعه از آن زمینها را خریدند و به پدر هدیه کردند. ما هم خانه را فروختیم و با پول آن خانه ای بزرگتر در آن قطعه زمین ساختیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 1⃣3⃣
✨ دغدغه حاج حسین
راوی: گل علی بابایی
سال ۱۳۷۷
سال ۱۳۷۷، وقتی کتاب همپای صاعقه (جلد اول)، کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ محمد رسول الله صلى الله عليه وسلم را با آقای حسین بهزاد مینوشتیم، میان اسناد یک نوار صوتی مکالمات بیسیم یافتیم که مربوط به مرحله دوم عملیات " الی بیت المقدس " بود. عملیات در آن مرحله در دژ مرزی گره خورده و با مشکل مواجه شده بود نیروهای خودی در حال عقب نشینی بودند و کل عملیات به خطر افتاده بود. این در حالی بود که محسن وزوایی فرمانده محور عملیاتی محرم، صبح روز اول عملیات به شهادت رسیده و حسین خالقی جانشین وی شده بود. محمود شهبازی نیز فرمانده محور سلمان بود و حاج حسین همدانی معاونش. وقتی کار گره خورد، یکی از فرماندهان گردانهای محور محرم پشت بیسیم آمد و گفت:
« فشار دشمن زیاد است ما داریم اینجا از بین میرویم و قتل عام میشویم. »
حسین خالقی به آن فرمانده گردان گفت:
« الان یک شیر برایت میفرستم شما با کد همدانی پشت بیسیم صدایش کنید. او که به آنجا بیاید خیلی از مشکلاتتان را حل میکند. »
چند لحظه بعد، حسین همدانی پشت خط بی سیم آمد و با آن فرمانده گردان ارتباط برقرار کرد و به عملیات سروسامان داد.
این فراز از مکالمات بیسیم به ما فهماند که علاوه بر احمد متوسلیان و همت و شهبازی یک نفر دیگر هم در تیپ ۲۷ محمد رسول الله صلى الله عليه وسلم بوده که برای خود یلی بوده است؛ همان طور که وزوایی و دیگران یل بودند. دنبال این آدم میگشتیم تا با او گفت وگو کنیم آن موقع ایشان جانشین فرماندهی نیروی مقاومت بسیج سپاه بود. سراغ ایشان رفتیم و با او گفت وگو کردیم. بعدها که فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله ، شد چون مسئول فرهنگی لشکر بودم ارتباطم با ایشان بسیار بیشتر شد و با هم آشناتر شدیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 2⃣3⃣
كم كم فهمیدم مهمترین دغدغه حاج حسین همدانی تدوین تاریخ جنگ است. میگفت:
« ما هر چه داریم از هشت سال دفاع مقدس و تجربیات آن داریم و نباید آن را از دست بدهیم. »
میگفت:
« من قبل از انقلاب راننده بودم با حضور در جنگ فرمانده نظامی شدم. »
وقتی کتاب " هم پای صاعقه " چاپ شد ایشان خیلی خوشش آمد. ولی گفت:
« این کتاب یک نقص دارد و آن اینکه به بچههای تهران اختصاص یافته است. وقتی تیپ ۲۷ تشکیل شد سه ضلع داشت؛ یک ضلع بچه های مریوان به فرماندهی احمد متوسلیان، یک ضلع بچه های پاوه به فرماندهی محمد ابراهیم همت و یک ضلع هم بچه های همدان به فرماندهی محمود شهبازی. »
حاج حسین گفت:
« شما به نیروهای همت و متوسلیان که بیشتر تهرانی بودند خوب پرداختید ولی از بچه های همدان غافل شدید. پس، کار دیگری انجام دهید تا به آنها نیز توجه شود. علاوه بر آن باید کارنامه عملیاتی لشکر را تا آخر جنگ بنویسید. من هم تا آخر همراه شما پای کار هستم. »
کار دیگری که آن موقع برای اولین بار انجام شد این بود که وقتی ایشان فرمانده لشکر شد ما طبق معمول میخواستیم یادواره حاج احمد متوسلیان را در سالن وزارت کشور برگزار کنیم. سردار همدانی گفت:
« امسال یادواره را در مریوان برگزار میکنیم. »
گفتیم که سخت است تا آنجا برویم و امکانات هم نداریم گفت:
« مگر حاج احمد به تنهایی حاج احمد شد؟ او تعدادی حواریون و اعوان و انصار داشت که آنها احمد متوسلیان را حاج احمد کردند. ما باید برویم و یاد آن پیش مرگان کرد غریب را زنده کنیم. »
دستور داد آمار دقیق شهدای مریوان تهیه شود و ما هم برای هر یک بنر و پلاکارد و زندگی نامه تهیه کنیم. طی مقدماتی دو سه ماهه این کار را انجام دادیم. تیرماه ۱۳۸۱ به مریوان رفتیم و یادواره ای باشکوه برای شهدای مریوان، با محوریت احمد متوسلیان برگزار کردیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 3⃣3⃣
✨ فرشته نجات
راوی: مهدی همدانی
اسفندماه ۱۳۷۸
هفده ساله بودم و در سال سوم دبیرستان مشغول تحصیل. اسفندماه ۱۳۷۸، پدر و یکی از دوستانش جهت شرکت در همایشی عازم همدان بودند. برف زیادی آمده بود و هوا به شدت سرد. ابتدا مادر با رفتن پدر مخالفت کرد و گفت:
« بگذارید صبح اول وقت بروید. الان هوا خیلی خراب است. »
ولی پدر اصرار به رفتن داشتند از پدر خواستم من را هم با خود ببرند و ایشان هم قبول کردند. عصر همان روز با یک خودروی رنو به طرف همدان حرکت کردیم. از شهرستان آوج که گذشتیم دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود و برف و کولاک بسیار شدید؛ طوری که پدر هنگام رانندگی هم به سختی جلوی خود را میدیدند. در یکی از گردنههای پُر شیب آوج، ناگاه پدر به سختی ترمز کردند. خودرو، بعد از چند بار سُر خوردن کنار جاده ایستاد. اول فکر کردم برای خودرو اتفاقی افتاده است. ولی بعد فهمیدم پدر پایین سراشیبی جاده نوری دیده و احساس کرده اند کسی به کمک احتیاج دارد. از خودرو پیاده شدیم و به دنبال پدر راه افتادیم. پدر درست حس کرده بودند. یک خودروی پیکان کنار جاده واژگون شده بود و مرد و زنی، همراه کودک چهارسالهشان در ماشین گیر افتاده بودند. سریع به کمک هم در آن سرمای شدید که واقعاً تحملش سخت بود، آن سه نفر را از ماشین بیرون آوردیم و سوار ماشین خودمان کردیم و به اولین مرکز اورژانس رساندیم. هر سه نفر سرمازده ولی الحمد الله، در صحت کامل بودند. آن خانم که نجات پیدا کرده بود، مرتب میگفت:
« من میدانستم... مطمئن بودم يك آدم خوب به نجات ما خواهد آمد. دلم گواهی میداد. »
و به پدر اشاره میکرد و میگفت:
« شما فرشته نجات هستید ... شما فرشته نجات هستید. »
اصرار پدر به راهی سفر شدن در آن شب سرد و شهامت ایشان برای توقف در آن نقطه پرخطر گواه بصیرت و شجاعت ایشان بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 4⃣3⃣
✨ ژیان، ماشین تشریفات
راوی: محمود میرزاخانی
مردادماه ۱۳۸۰
صبح زود، بین خواب و بیداری بودم که زنگ تلفن خانه خواب را از سرم پراند. گوشی را که برداشتم صدای آقای همدانی کاملاً هوشیارم کرد.
+ « آقای میرزاخانی، برادر، هنوز که خوابیدی. »
- « نه حاج آقا در خدمتم. امری باشد؟ »
+ « يك كار فوری دارم. سریع با ماشین خودت را برسان منزلمان. »
آنطور که حاج حسین بر سریع رفتنم تأکید کرد، با خودم گفتم:
" حتماً حاجآقا کار کوچکی دارد. "
به همین علت سریع لباس ساده ای پوشیدم و با دمپایی سوار خودروی ژیانم شدم و به طرف خانه ایشان حرکت کردم. پنج دقیقه بعد، جلوی خانه حاجی بودم.
یک ماشین تویوتا هم داشتم که آن شب در محل کار مانده بود. همیشه حاجی را با آن خودرو این طرف و آن طرف میبردم ولی آن روز چون حاج حسین عجله داشت دیگر نرفتم به محل کار تا تویوتا را بیاورم .البته خودم خجالت میکشیدم حاجی را با ژیان این طرف و آن طرف ببرم.
حاج حسین با لباس کامل نظامی، مثل همیشه تمیز و اتوکشیده، با آن دو درجه و مدال فتحش از در خانه بیرون آمد. محو ابهت حاج حسین بودم و با خودم فکر میکردم:
" چقدر این لباس به حاج حسین میآید! خیلی زیبا شده است. "
ناگهان یادم آمد که حاجی این لباسها را فقط برای جلسات رسمی میپوشد. با خودم گفتم:
" وای خدای من.... حالا چه کار کنم با دمپایی و ماشین ژیان؟ "
فکر کردم:
" حاج حسین الان من را سرزنش میکند. "
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 5⃣3⃣
سریع از ژیان پیاده شدم. حاج حسین یک نگاه به ظاهر من و دمپاییام کرد و يك نگاه به ژیان. بعد تبسمی شیرین بر لب آورد و سریع بدون اینکه حرفی بزند سوار ژیان شد.
+ « میرزاخانی جان، سریع برو استانداری. يك جلسه مهم دارم. »
اسم استانداری که به گوشم رسید، عرق سردی بر پیشانیام نشست. دلم لرزید. با خود گفتم:
" خدای من با این وضع و این ماشین چطور بروم روبه روی استانداری؟! "
خودم خجالت میکشم وای به حال حاج حسین. اما جالب بود که حاج حسین يك كلمه هم درباره این مسائل صحبت نکرد. من هم جرئت نکردم حرفی بزنم. جلوی استانداری همدان حاج حسین قبل از اینکه پیاده شود، گفت:
« میرزاخانی من میروم جلسه و یک ساعت دیگر می آیم. »
يك ساعت بعد، دیدم حاج حسین همراه دیگر مسئولان همدان از استانداری خارج شد. هر یک از آنها به طرف خودروهای مدل بالای خود رفتند. حاج حسین هم بدون هیچ شرمندگي و خجالتی آمد و سوار ژیان شد. در راه بازگشت حاج حسین هیچ حرفی در این زمینه نزد. من خیلی خجالت میکشیدم. خواستم در این باره حرفی بزنم و معذرت خواهی کنم که گفت:
« آقای میرزاخانی... دنیا محل گذر است نباید به فکر دنیا باشید. ضمناً ماشین شما با همه آن ماشینها فرق میکرد به این میگویند ماشین تشریفات. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 6⃣3⃣
✨ ولی نعمتهای ما
راوی: مهدی همدانی
تابستان ۱۳۸۰
پدر به خانوادههای شهدا به خصوص فرزندان شهدا، علاقه و محبتی خاص داشتند. احترامی که برای این قشر از جامعه قائل بودند وصف ناپذیر است. امکان نداشت از مشکل یکی از فرزندان شهدا با خبر شوند و پیش از حل و فصل آن مشکل آرام و قرار بگیرند.
يك شب پدر، بعد از نماز مغرب و عشا به خانه آمدند. دیدم خیلی خسته اند. یکی از آن سردردهای شدید هم سراغشان آمده بود. بعد از کمی صحبت و خوردن شامی مختصر رو به من کردند و گفتند:
« مهدیجان، من می روم استراحت کنم اگر تلفن همراهم زنگ خورد بیدارم کن. »
گفتم:
« بابا شما بخوابید. اگر زنگ زد من میگویم بعد تماس بگیرند. »
گفتند:
« نه بابا جان قرار است یکی از فرزندان شهدا زنگ بزند. باید با او حرف بزنم. »
این جمله را گفتند و رفتند به یکی از اتاقها و سریع خوابشان برد. دو ساعتی گذشت. دیروقت بود که ناگاه زنگ تلفن همراه پدر به صدا درآمد. از يك طرف پدر به خواب عمیقی رفته بودند و دلم نمی آمد ایشان را بلند کنم و از طرفی تماس خیلی دیر گرفته شده بود. بنابراین، از آن فرزند شهید خواستم روز بعد با پدر تماس بگیرد. هنگام اذان صبح که بیدار شدم پدر داشتند نماز می خواندند. آماده وضو گرفتن شدم که ایشان گفتند:
« آقا مهدی، دیشب کسی با من تماس نگرفت؟ »
من هم ماوقع را برای ایشان گفتم. پدر خیلی عصبانی شدند. تا آن زمان آنطور با من رفتار نکرده بودند. گفتند:
« پس چرا من را بیدار نکردی؟ ما مدیون خانوادهی شهدا هستیم. ما وامدار فرزندان شهدا هستیم. آنها حق بر گردن ما دارند. آنها ولینعمت ما هستند... »
آن خاطره در ذهنم نقش بست و همیشه در برابر خانوادههای شهدا مراقبم به بهترین شکل رعایت حال آنها را بکنم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 7⃣3⃣
✨ حبیب لشکر
راوی: اکبر کنعانی
پاییز ۱۳۸۰
حسین همدانی در پاییز ۱۳۸۰ به لشکر ۲۷ آمد و با آن لهجه شیرین همدانی جایی خاص در دل بچههای لشکر پیدا کرد. آن زمان من مسئول خدمات رفاهی مرکز کارکنان لشکر بودم. شاید اولین جایی که حاج حسین از آن بازدید کرد همین جا بود. بعد از بررسی عملکرد و برنامهها و وضعیت رفاهی بچه ها، صدایش بلند شد.
+ « اصلا قابل قبول نیست. خیلی بیشتر باید کار کرد. این توقع مقام معظم رهبری است. باید در قبال ایثارگری رزمندگان پر توان این لشکر بیشتر به این بچهها بها داد... »
در مدتی کوتاه با درایت حاج حسین تحولی بی نظیر در امور رفاهی و معیشتی کارکنان لشکر به وجود آمد. یک روز در کمیسیون امور مردم در حضور حاجی بودم. بعد از بررسی لیست متقاضیان وام گفتم:
« حاج حسین، بعضی از این برادران که نامشان در لیست است قبلاً وام دریافت کرده اند. »
ایشان گفتند:
« حتماً نیاز دارند که دوباره درخواست کرده اند. انسانی که نیاز مالی اش را به شما ابراز می کند در حقیقت دارد شخصیت خودش را کوچک میکند. پس اهمال کاری در کار آن بنده خدا گناهی نابخشودنی است مانع خیر نشوید. »
این گفته و نوع رفتار ایشان برای ما تازگی داشت و درسی با ارزش بود.
یادم نمی رود بارها در جمع کارکنان و ایثارگران لشکر از کم کاری خودش معذرت خواهی میکرد و چه آرام بخش بود این عمل حاج حسین؛ حتی اگر نیازها برطرف نمیشد.
یک روز از پشت تلفن به شدت من را مؤاخذه کرد. خیلی تعجب کردم. وقتی با گلایه به دفتر ایشان رفتم و گفتم:
« چرا مرا این طور مورد عتاب قرار دادید؟ مگر من کم کاری کرده ام؟ »
با خنده ای دلنشین گفت:
« اکبر آقا ناراحت نشوید یک مراجعه کننده داشتم که از شما دلگیر بود. هر چه از ایشان خواستم که بگوید چه می خواهد تا به او بدهند نگفت. »
میگفت:
« که ایشان شخصیت من را زیر سؤال برده است. من هم جلوی آن بنده خدا شما را کمی مورد عتاب قرار دادم تا آرام شود. »
بعد با مهربانی گفت:
« حالا شما زیاد ناراحت نشو؛ چون کار برای خدا سختی دارد ولی بدون دستمزد نمیماند. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب 🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 8⃣3⃣
✨ مدیر روانشناس
راوی: نصرت الله قریب
دی ماه ۱۳۸۰
سالن اجتماعات لشکر ۲۷، در پادگان امام حسن مجتبی علیه السلام مملو از جمعیت بود. همه آمده بودند تا در مراسم تودیع فرمانده پیشین و معرفی فرمانده جدید لشکر ۲۷ محمد رسول الله صلى الله عليه و سلم حضور داشته باشند.
سردار احمد سوداگر قرار بود، بعد از دو سال، لشکر را ترک کند و به جای او فرمانده نام آشنای عملیاتهای فتح المبین و الی بیت المقدس تیپ ۲۷، همرزم شهید همت و احمد متوسلیان و یار غار شهید محمود شهبازی، یعنی حسین همدانی، سکان فرماندهی لشکر را به دست گیرد. از دیرباز او را میشناختم. ولی دیدار دوباره او برایم شوق انگیز بود. حسین همدانی همراه احمد سوداگر و عزیز جعفری وارد سالن شدند. بعد از تشریفات اولیه و صحبتهای سوداگر و عزیز جعفری، حسین همدانی پشت تریبون قرار گرفت. من فقط این جمله او را به یاد دارم:
« من هنوز نیروی حاج احمد متوسلیان هستم. آمدهام تا انشاءالله در خدمت شما باشم و این لشکر را به خود حاج احمد تحویل بدهم. »
چند روزی از آمدن حاج حسین به لشکر گذشت. آن زمان فرماندهی تیپ انصارالحسین لشکر ۲۷ را بر عهده داشتم. قاعدتاً حاج حسین باید همراه مسئولان واحدهای لشکر جهت سرکشی و بررسی وضعیت تیپ، جلسهای ترتیب می داد و به قولی مو را از ماست بیرون میکشید. بعد از چند روز انتظار، يك روز صبح پس از مراسم صبحگاه حاج حسین با من تماس گرفت و گفت که:
« برای دیدن من به تیپ می آید. »
ابتدا خیلی ناراحت شدم که چرا زودتر خبر ندادند. من باید مسئولان واحدهای تیپ را خبر میکردم تا گزارش کاملی از وضعیت نیرویی و آماد و تهیه کنم ولی دیگر کار از کار گذشته بود و قرار بود تا ساعتی دیگر حسین همدانی همراه هیئت همراه برای بازرسی به تیپ بیایند. کمی نگران شدم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam