7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
خودتو دستکم نگیر؛
امروز همون شنبهای هست که با همهی شنبهها فرق داره!
میتونه تو رو تا مقام امام معصوم بالا ببره
❌ اگـــــــر ؛ .....
#عید_بیعت
@Modafeaneharaam
🔴 به مناسبت سالروز شهادت شهید محراب، آیتالله اشرفی اصفهانی؛
✅ پیغام امام زمان (عج) برای شهید اشرفی اصفهانی
◀ متن پیام حضرت این بود که داستان شما رزمندگان اسلام مانند داستانهایی است که خداوند در سوره انفال، آیه 8 تا 12 بیان فرموده است. این آیات در رابطه با داستان جنگ بدر است که اولین جنگ بین اسلام و کفار و مشرکان در زمان پیامبر اتفاق افتاد.
http://defamoghaddas.ir/portal/news/1077
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIlxhaujR4Bb24QsNk-qIyEyUJZ3cUwAC-wgAAhfnUFPIzFTxYqPoZCEE.mp3
13.27M
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست«تمدن مهدوی»
👤 استاد #رائفی_پور
🇮🇷 وظایف انقلاب اسلامی در قِبال مهدویت...
📝 خلاصه سخنرانی #عید_بیعت ۹۸
@Modafeaneharaam
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥محمدرضا گرایی مدال طلای خود را به شهید گمنام اهدا کرد
🔹در این مراسم فرزند شهید بسطامیپور به گرایی پلاک و چفیه هدیه داد.
@Modafeaneharaam
18.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نامه پسرم امیر رضا به امام زمان به مناسبت آغاز امامت آقا صاحب الزمان❤️
ارسالی اعضای محترم🌺
ماشالله به بینش و فهم پسرم
ان شا الله سرباز اقا امام زمان عج باشند❤️
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «بیعت واقعی با امام زمان»
👤 استاد #عالی
🔺 کارامون رو با پسند امام زمان با آنچه که او دوست داره تنظیم کنیم
#عید_بیعت
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACImBhawUVyu_BbxNzCz-YMKx2RZMhFQACsA0AAsaRWVMfaqjfkOHD1yEE.mp3
5.79M
🎵 آهنگ
🔸 « درمانا »
🎤 با صدای: حسین حقیقی
📚 شاعر: مولانا
🎼 آهنگساز: شروین معینی
🎛 تنظیم، میکس و مسترینگ: علی وانیار
🎵گیتار کلاسیک: بهروز میرزایی
🌠 کاور: پری صفرپور
#عید_بیعت
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
باسلام خدمت دوستان امامزمانی🌷 همینطور که معطلید ۲۴ مهر سالروز آغاز امامت آقامون امام زمانه💗 به ه
باسلام و عرض ادب خدمت دوستداران امام زمان🌸
امشب بمناسبت عید امامت آقامون #امام_زمان از طرف طرح #سه_شنبه_های_مهدوی تعداد 100 شاخه گل رز بین مردم توزیع شد🌷
ممنون از بزرگوارانی که در این جشن بزرگ سهیم شدند اجرتون با امام زمان💐
@Modafeaneharaam
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «ظهور امرِ ناگهانی - قسمت دوم و پایانی»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 شرح آیه ۴۵و۴۴ سورهٔ انعام (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ...)
💠 عاقبت کسانی که ذکر خدا را از یاد بردند...
🗓 خلاصه سخنرانی #عید_بیعت ۱۳۹۹
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_دوم 💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam