eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
32.3هزار دنبال‌کننده
31.9هزار عکس
13.5هزار ویدیو
302 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
دفتر نمایندگی حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای (مدّظلّه العالی) در مشهد برگزار می نماید: سلسله نشست های تخصصی مبنا موضوع: جوانان، پیشگامان نهضت تبیین در اندیشه حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای (مدّظلّه العالی) باحضور: دکتر محمد مهدی اسماعیلی وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی زمان: یکشنبه ۲۵ مهر ساعت ۱۹ دریافت لینک حضور در نشست: ارسال عدد ۵ به سامانه ۱۰۰۰۴۰۰۲۰ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #پادکست ؛ #صوت_مهدوی 📝 «بی‌قرار» 🔅 ظهور وقتیه که امام زمان صدا بزنه خدایا! اینا دیگه طاقت ندارند... 👤 استاد #پناهیان @Modafeaneharaam
🌹 🌹 خاطره ای از شب تولد حضرت زهرا سلام الله تو راه برگشت به خونه بودیم . یه پیرزن تنها جلوی در خونش نشسته بود... از کنارش رد شدیم چند قدمی که گذشتیم رضا ایستاد و برگشت به اون پیرزن نگاه کرد گفت خانوم میای بریم به اون حاج خانم روز مادر رو تبریک بگیم؟😊 نگاه خسته و تنهای اون پیرزن داشت اشک چشم رضا رو در میاورد... رفتیم نزدیک...سلام کرد و گفت مادر چرا تنها نشستی؟ پیرزن لبخند زد و هیچی نگفت رضا گفت روزتون مبارک. ان شالله که سلامت باشین وعمرتون با عزت...😍 پیرزن لبخند روی لبهاش نشست و گفت ممنون پسرم خیلی خوشحالم کردین 4 تا بچه دارم که هر کدوم تو شهر دیگه هستن و نشد که امشب بیان دیدنم بعدچند تا شکلات از تو جیبش دراورد و اصرار کرد که حتما اینو ازم قبول کنید... 👈همسر شهید رضا دامرودی @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACInJhbB41_acWGREHqGymC_rF3DacOAACNgwAAsaRYVOoc-KsohJVFCEE.mp3
زمان: حجم: 3.02M
🔊 #صوتی ؛ #پادکست 📌 شخصیت حضرت خدیجه 👤استاد #رفیعی 🌸 ویژه سالروز #ازدواج_پیامبر_با_حضرت_خدیجه @Modafeaneharaam
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 « شناخت امام زمان » 👤 استاد 🔸 اصلی‌ترین وظیفهٔ هرکس شناخت امام زمانشه. 💢 هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است، مرگ جاهلیت یعنی با کله تو جهنم @Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حرم_سید_میلاد_مصطفوی 🕊🌺 🌸او بسیار اهل #ورزش بود، کمربند مشکی جودو داشت، و در ورزش‌های رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود. 🌸اهل #مسجد بود و به #نمازش خیلی اهمیت می‌داد. 🌸همیشه #خمس مالش را دقیق حساب و پرداخت می‌کرد 🌸هیچ وقت در هیچ شرایطی برنامه #هیئت را ترک نمی‌کرد. 🌸سید میلاد شخصیت #دستگیری داشت مشکلات همه رو حل میکرد، و اگر کسی از ایشان کمک می‌خواست چیزی کم نمی‌گذاشت. و تا مشکلش را بر طرف نمیکرد دست بردار نبود. 💠 #امام_صادق_علیه_السلام: فضیلت پاداش بر طرف كردن #نیـــــاز_مؤمن, از هزار حجّی که تمام اعمال آن قبول شده باشد و آزاد کردن یک بنده در راه خدا و صرف بار هزار اسب در راه خدا با زین و لجامش, #بـــــیشتر است. #بحارالأنوار_ج۷۴، #ص۲۸۵ #شهیدی_که_دست_پا_و_سرش_را_جداکردند... #سالروز_شهادت #شهادت_محرم_۹۴ @Modafeaneharaam
🔴 از اشعار حضرت خدیجه سلام الله علیها خطاب به حجّت زمانش، رسول خدا صلی الله علیه وآله: "اگر همه نعمت‌های دنیا از آن من باشد؛ اگر سلطنت همه پادشاهان مال من باشد؛ همه‌ی اینها به اندازه بال مگسی نمی‌ارزد وقتی چشمانم نتواند چشمانت را ببیند" فَلَو أَنّني أمسَيتُ فِي كلِّ نِعمَة. وَ دامَت لِي الدُّنيا وَ مُلك الأكاسِرة. فَما سَوِيَت عِندي جَناح بَعُوضَة. إذا لَم يَكن عَيني لِعَينك ناظِرة. 📚 بحارالأنوار، جلد 16، ص 52. @Modafeaneharaam
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رابطه عاشقانه حضرت خدیجه (س) با پیامبر (ص)❤️ #کلیپ_تصویری #دکتررفیعی @Modafeaneharaam
💐زیارت شهدای تفحص شده در معراج شهدا از فردا ساعت ۱۲ تا ۱۴ به جز روزهای تعطیل 🔘عموم مردم‌عزیز می‌توانند برای زیارت شهدا به معراج شهدا مشرف شوند 📍آدرس:تهران خ وحدت اسلامی ضلع جنوب پارک شهر انتهای خیابان بهشت کوچه معراج ستاد معراج شهدا 🚞نزدیک ترین ایستگاه مترو :۱۵ خرداد و امام خمینی ره @Modafeaneharaam
🍃🌺 خــــــــدمت به خــــــــانواده 🌺🍃 #شهید_مدافع_حرم_حسن_احمدی🌹 خانه ی پدر که می آمد، بیکار نمینشست. اول از پدر شروع میکرد، موها و محاسنش را اصلاح میکرد. ناخن هایش را میگرفت و #لباس تمیز به بابا می پوشاند.😊 بعد هم میرفت سراغ خانه.اگر کاری روی زمین مانده بود،انجام میداد💔 #به_نقل_ازمادر_شهید. همیشه درخانه درکارها خیلی کمک میکرد، وقتی هم که #مهمان داشتیم بیشتر خودش #پذیرایی میکرد وقتی که غذا آماده میشد در پهن کردن وچیدن سفره و بعد هم کمک میکرد سفره راجمع کنیم و داخل آشپزخانه می امد ومی گفت خانمم شما خسته شدی من همه ی کارهارا انجام میدهم #نقل_ازهمسرشهید #شهادت_محرم۹۴ #سالروز_شهادت @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_چهارم 💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam