❤️ چه کسی جز او می‌توانست؟ ☝روایت رهبر انقلاب از حضور شجاعانه حاج قاسم سلیمانی در منطقه‌ای که ۳۶۰درجه در محاصره دشمن بود @Modafeaneharaam

🎥 خاطره‌ای از شهید طهرانچی که اشک مجری را درآورد 🔹روایت مهمان برنامه خط‌قرمز درباره نقطه ضعف عجیبی که دشمن از آن سواستفاده کرد! @Modafeaneharaam

🔰 جوان دهه‌هفتادی که با حاج قاسم آسمانی شد؛ 🔹پدر شهید وحید زمانی‌نیا: در کنار سردار سلیمانی خدمت می‌کرد اما کسی خبر نداشت. جانباز شیمیایی بود اما خبر نداشتیم. دو ماه پس از خاکسپاری وحید در حرم سید‌الکریم دیدیم وصیت کرده من را در حرم دفن کنید. وصیت کرده بود لباس عزای سید‌الشهدا (ع) را با من دفن کنید. وحید گفته بود حاج قاسم به عروسی‌ام می‌آید. 🔹مادر شهید: شب چله برای عروسمان کادو بردیم، فردای آن روز رفت و بازنگشت. خبر شهادت حاج قاسم را که در تلویزیون دیدم گفتم وحید هم رفت. دلم برای این تازه عروس می‌سوزد که تنها دو ماه عقد کرده بودند و خیلی همدیگر را دوست داشتند. @Modafeaneharaam

این است راه و رسم زندگی مردان مخلص خدا... شهیدان مصطفی صدرزاده و مرتضی عطایی @Modafeaneharaam

🎥سومین فرزند رهبران هیأت مذاکره‌کننده حماس شهید شد 🔹پس از خلیل الحیه و باسم نعیم، این‌بار غازی حمد، دیگر رهبر ارشد حماس در هیأت مذاکرات، داغدار شد؛ فرزندش عبدالله در محاصره سنگین تونل‌های رفح به دست اشغالگران به شهادت رسید. 🔹محمد غازی حمد، برادر شهید در پیام خود گفت: «نمی‌دانم چگونه می‌توان واژه‌ها را در لحظه‌ جداییِ دردناک به کار برد؛ اما تقدیر الهی جاری است. عبدالله، محبوب و روح قلبم، شهید شد؛ در حالی که در تونل‌های رفح محاصره و درگیر بود، نزد خدا رفت و با رضایت و ایمان جان سپرد». 🔹او ادامه داد: «آرام بخواب ای عزیز؛ شجاع و استوار زیستی و رفتی، در حالی که در دل‌های ما اندوهی جاودان و سیره‌ای ماندگار باقی گذاشتی. خداوند تو را رحمت کند، در شمار صالحان بپذیرد و دل‌های ما را بر این مصیبت تسلی بخشد». @Modafeaneharaam

🌹شهید شهروز مظفری‌نیا اهل انفــــاق بود! نمازهایش را اول وقت می‌خواند⏰ شــــوخ‌طبــــع بود و در عین حال بسیار کم‌صحبت☺️ اهل قرآن‌خواندن بود و بسیار به آیاتِ نورانی قرآن عمل می‌کرد✨📖 به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت و نیکی به آنها در رأس امورش قرار داشت💝 به طوری که در این سالها، کوچکترین بی‌احترامی از جانب شهید شهروز نسبت به آنها ندیدم😘 بسیار به خانواده‌اش اهمیت می‌داد و رسیدگی به امور خانــــواده را مهــــم‌تــــر از هر کاری می‌دانســــت🤍 💬نقل از: همسر شهید 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈ @Modafeaneharaam

#استوری ویژه ایام سالگرد شهادت 🔻شهید عزادار نمی خواهد رهرو می خواهد 🔻شهید بهرام مکرمی @Modafeaneharaam

💌#خاطرات_شهدا 🟢شهید مدافع‌حرم #هادی_طارمی 💞پدر شهید نقل می‌کنند: هادی ابتدا در پادگان قدس به نیروهای عراقی و سوری که جهت آموزش به ایران می‌آمدند، آموزش نظامی می‌داد؛ مدتی به این کار مشغول بود تا اینکه سال۹۰ به سوریه رفت و مدتی در سوریه حاضر بود. زمانی که در سوریه بود، جهت محافظت از سردار سلیمانی، چندباری همراهش شده بود و بعد از مدتی علاقه‌ی شدیدی بین سردار و هادی برقرار شد و هادی، شیفته‌ی سردار شده بود؛ سردار سلیمانی هم بسیار به هادی علاقه مند بود. 💞با سردار سلیمانی رفت‌وآمد خانوادگی هم داشت. بعضی وقتها از میوه درختان حیاط منزل سردار سلیمانی برایمان می‌آورد. هادی برای سردار سلیمانی یک نیرو نبود بلکه هادی برای سردار، اندازه چندین نیرو بود و با سردار سلیمانی بسیار مأنوس شده بود. سردار سلیمانی همیشه به هادی می‌گفته که من و هادی با هم شهید خواهیم شد. با سردار سلیمانی بسیار صمیمی بودند؛ سردار به فرزندان هادی هم بسیار علاقه‌مند بود و مثل پدر، دوست‌شان داشت. 🌸 🌸🌼 @Modafeaneharaam

پرچمت بالاست قهرمان آسمان ایران! خلبانی که یکی از اسطوره‌های هوانوردی ایران و جهان بود ولی خیلی هامون نمی‌شناسیمش. @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam

✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ ▫️ امام رضا(علیه السّلام): پروردگارا "در زمينه خدمت و ياری رسانی به امـام زمـان" شخص ديگری را جايگزين ما نکن؛ که اين تبديل هر چند بر تو آسان است؛ ولی بر ما بسی گران خواهد بود! 📚 فرازی از دعای امام رضا، مفاتیح‌الجنان، بعد از دعای عهد #مهدویت @Modafeaneharaam

•[🌼] • شهدای خانطومان غرور مازندران اند. @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam

🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #قرار_بی‌قرار 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده قسمت 7⃣6⃣1⃣ متوجه شده بودم که مدتی است پیش خانواده شهدا می رود و از آن ها فیلم و خاطره می گیرد. کارش این شده بود که هفته ای یکی، دو بار پیش این خانواده ها برود و پای حرف‌هایشان بنشیند. نمی دانم این فیلم‌ها الآن کجا هستند، اما مصطفی با عشق دنبال ثبت وقایع زندگی شهدا بود. گاهی تعریف می‌کرد که: « مثلاً دیشب رفتم خانه فلان شهید و پدر شهید این جوری گفت و من زارزار گریه کردم یا از فلان حرف مادر شهید هنوز هنگ هستم. » قرار شد بعد از ظهرها یا غروب‌ها بیاید که کار اداره سبک باشد. آن موقع دیگر در باز و بسته نمی شد و تلفن ها زنگ نمی‌خورد تا رشته کلام بریده شود. بعدازظهرها با دوستانش می‌آمدند تا ساعت نه ده شب و گاهی شام می ماندند و تا یازده دوازده شب سؤال می‌کردند و من جواب می‌دادم و آنها ضبط می کردند. خاطرات عملیات‌ها و اتفاقاتی را که در زندگی و جنگ و جبهه برایم افتاده بود برایش موبه مو تعریف می کردم. فیلم ها را می برد خانه، دوباره از نو می‌دید و مرورشان می‌کرد. وقتی می‌پرسیدم: « چه کار کردی؟ » می گفت: « دیشب تا صبح نخوابیدم و حلقه دو رو نگاه کردم. » بعد برایم تعریف می کرد که: « مثلاً چقدر آن صحنه می تواند سخت باشد که رفیقت پایت را گرفته و می گوید: داری میری عقب، من رو هم ببر. تازه وقتی پایت را گرفت خودت هم خوردی زمین. داشتم تصور می کردم اگر من بودم چه کار می‌کردم؟ » می رفت در دل خاطره و جوری در وقایع حل می‌شد که انگار قندی است میان چای تلخی که آرام آرام در آن چرخ می خورد تا جایی که دیگر قندی در میان نیست، ولی شیرینی آن تلخی چای را گرفته. مصطفی در شهدا و خاطرات شهدا حل می شد. ⬅️ ادامه دارد.... @Modafeaneharaam