eitaa logo
♡کُـلبـہ زِندِگــے♡
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
شُـده سَرشـار از خیالـ عِشقـ تــو #زِندگیمـ☺️ مِـثلـ یڪ #کُلبه‌ے‌دنجے کـہ پـُر از اِحسـاسـ است ✔برداشتن مطلب #حَلالاًطَیّباً ✖️حذف نام نویسنده مطالب کانال غیرمجاز خادم کانال(انتقاد،پیشنهادو..) @Mf4506 @Avay_asheghy آواے عـاشقـۍ✌ @esteker_kolbezendegi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💢خانوم های عزیز وقتی از دست همسراتون ناراحت هستین کنید .👌 ⭕️ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ 60 ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ؛ ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﮐﻔﺶ ﺩﺭ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻤﺪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﻥ ﻫﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﭙﺮﺳﺪ . ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﺎﻗﯽ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﻭ ﺭﺟﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺟﻌﺒﻪ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻧﺰﺩ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺮﺩ . ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﮕﻮﯾﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺩﻭ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺑﺎﻓﺘﻨﯽ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﭘﻮﻝ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ . ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﻮﺍﻝ ﻧﻤﻮﺩ . ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ : « ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻗﻮﻝ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﮑﻨﯿﺪ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻡ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺑﺒﺎﻓﻢ . » ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﺶ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﻧﺸﻮﺩ . ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺲ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮐﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺷﺪ . ﭘﺲ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : « ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﭼﻄﻮﺭ؟ ﭘﺲ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﺯﮐﺠﺎ ﺁﻣﺪﻩ؟ » ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻔﺖ : ﺁﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻭﺵ ﻋﺮﻭﺳﮑ ﮭﺎ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ . 💖 @Kolbezendegi 💖
💢 وظیفه ما نسبت به انچه جمعی درباره شخصی میگویند چیست ⁉️ 💢 #داستان 👆👆👆 💢 پخش #شایعات !!!!! 💢 #اخلاق_در_قرآن 👌 💖 @Kolbezendegi 💖
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✍🏻 مـــــردی نـزد از پــدرش شڪایت ڪرد . گفت پــــدرم مرا آزار می‌دهد. پیــر شده است و از مــن می‌خواهد روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر می‌گوید بڪار و خودش هم نمی‌داند دنبال چیست؟ مرا با این خسته ڪرده است، بگو چه ڪنم؟ دانشمند گفت با او گفت نمی‌توانم. ✍🏻دانـشمنــــــد پـرسیـــد: آیا ڪوچڪی در خانه داری؟ گفت بلی. گفت اگر این فرزند خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟ گفت: نه، چون سن اوست. آیا او را می‌ڪنی؟ گفت نه چون مغزش نمی‌رود و... ✍🏻گفـــت می‌دانـــی چــرا با فــــرزنــدت برخورد می‌ڪنی؟ گفت نه. گفت: چون تو ڪودڪی را طی ڪرده‌ای و می‌دانی ڪودڪی چیست ،اما به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای ، هرگز نمی‌توانی یڪ پیر را بفهمی!!! ✍🏻در پـــــیـری انــــســان رنـــــــج می‌شــود، می‌شود، عصبی می‌شود. احساس ناتوانی می‌ڪند و... پس ای برو و با پدرت ڪن اقتضای سن پیری جز این نیست. JOiN👇 💖 @Kolbezendegi 💖
📚 😔غیرت و چه شد⁉️ 🔯شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: ❇️«روزی زنی نزد قاضی کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم دارم و او به من نمیدهد. 🔴 قاضی شوهر را کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری❓ 🔯زن گفت: آری، آن دو مرد . 🔴قاضی از پرسید: 🔸گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. 😒گواهان گفتند: سزاست این زن صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست که او همان است. 😔چون زن این را شنید، بر خود ! 😡شوهرش برآورد شما چه گفتید⁉️ ❇️برای پانصد مثقال طلا، من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! ❌هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد نمایان شود. 💟چون زن آن و را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش .»❤️ 🌟چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه و به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان می کنند.💞 JOiN👇 💖 @Kolbezendegi 💖
🔹 روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مـردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیـرمـرد گفت: از کجـا معلـوم! فردا اسب‌پیرمرد با چند اسـب وحشی برگشـت. مـردم گفتنـد: چقــــدر خــــــوش شـانـســـی! پیـرمرد گفـت: از کجـا معلـوم! پسـر پیـرمـرد از روی یکـی از اسب‌ها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشـانسی! پیـرمـرد گفـت: از کجـا معلوم! فرداش از شهر آمـدنـد و تمـام مـردهـای جـوان را بــه جنــگ بـردنـد بـه جـز پسـر پیـرمـرد کـه پــایـش شکستــــه بــــود. مـردم گفتنـد: چقــدر خــوش شــــانســـــی! پیــــــرمــــــرد گـفــــت: از کـجــــا معلـــوم! زنـدگی پر از خوش شانسـی ها و بدشانسی‌های ظـاهـری اســت، شــایـــد بــدتــریـن بدشــانسی‌های امـروزتـان مقدمه خوش شانسی‌های فـردا ‌باشد، چه معلوم؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠 JOiN👇 💖 @Kolbezendegi 💖
💢بیرون رفتن زن و بانوی خانه بدون اجازه ی همسر ⚜در زمان پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) مردی از انصار برای انجام برخی از امور به مسافرت رفت ..👣 و از زنش پیمان گرفت که از خانـه اش خـارج نشود تا آن که او باز گردد.🐣 پس در این میان، پدر آن زن بیمار شد،🤒 زن بـه پیـامبر صلی الله علیه و اله و سلم پیغـام فرستاد و از ایشان اجازه خواست که به عیادت پدرش برود .☝️ پیامبر فرمود: نه.! در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن. پس حال پدرش بدتر شـد، زن دوبـاره از پیـامبر بـرای رفتن به عیادت پدرش اجازه خواست.. باز پیامبر فرمود: در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن! پدر آن زن فوت کرد 🖤😭 پس زن به پیامبر (ص) پیغام فرستاد که پـدرم فـوت کـرده است آیا اجازه می دهی که بر او نمازگزارم؟ پیامبر فرمـود: نـه در خانـه ات بنـشین و از شوهرت اطاعت کن. ❗️ پس هنگامی که پدر دفن شد پیامبر(ص) بـه آن زن پیـام فرسـتاد کـه : 🍃《خداوند تو و پدرت را به سبب اطاعتی که از شوهرت نمودی بخشیده است. 》🍃 JOiN👇 💖 @Kolbezendegi 💖
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 💢 ﺑﺮﺍﯼ تیز کردن ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ ﮐﻨﯿﺪ❗️ 🔰 ﻣﺮﺩﯼ ﻗﻮﯼ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ، ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﭘﯿﺶ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﻓﺖ، ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻼﺵ میﮐﻨﻢ، ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ! ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ! ✔️ ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎی ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، انتخاب ها و اندیشه و ابزارهای شما ﺑﺎﻳﺪ "تیز" شوند. JOiN👇 💖 @Kolbezendegi 💖
🍃🌸🍃🌷🍁🌷🍃🌸🍃 کوتاه و عبرت آمیز 🔰مردی جهانديده چهار فرزند داشت. براي آنكه درسي از زندگي به آنها بياموزد آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی‌ای فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه شان روییده بود.پسر اول در ، دومی در ، سومی در و پسر چهارم در به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند، از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: درخت بود، خمیده و درهم پیچیده. پسر دوم گفت: نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از .پسر سوم توضيح داد: نه… درختی بود سرشار از و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه‌ای بود که تا به امروز دیده‌ام. و سرانجام پسر آخري گفت: نه!!! درخت بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. لذت، شوق و عشقی که از زندگی‌شان بر می‌آید فقط در انتها نمایان می‌شود،🔆 وقتی همه فصل‌ها آمده و رفته باشند❗️ بنابراين اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید! مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند❗️ 🌸 و تو اي دوست من زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند. JOiN👇 💖 @Kolbezendegi 💖