eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6هزار دنبال‌کننده
43هزار عکس
12.6هزار ویدیو
350 فایل
عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌‌ فرهنگ و حجاب @AXNEVESHTEHEJAB پاسخگویی به شبهات @saberiansari @sjd_k1401 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش‌چشم، کارشناس بین‌الملل و حقوق بشر: پهپادی که توسط سپاه مورد اصابت قرار گرفت گلوبال هاوک نبود، مدل پیشرفته تری به نام ترایتون بود که قیمتش ۷۰ درصد گران تر از گلوبال هاوک است! #اقتدار_ایران #افول_آمریکا
هدایت شده از Mohammadhesam313
" تموم میشی " استاد : (۱۰) مقوله حجاب مربوط به امروز و دیروز نیست اولین تنبیه خدا برهنه کردن آدم و حوا بود؛اینقدر پوشش اهمیت داره اگر مبنا دیده شدن باشه؛چقدر می ارزی؟بالاخره زیبایی یک روز تموم میشه میرن دنبال یکی نو تر از تو چرا قدر خودتو نمیدونی؟ 👇 اینستاگرام: https://instagram.com/raefipour_tarafdar?igshid=1wkgo0y0542nq تلگرام: https://t.me/joinchat/AAAAAEfXg0cbvTz1EUpUMQ ایتا: http://eitaa.com/joinchat/1010237458Cf3644be957
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴قسمت اول ⏪بازخوانی گزارش ویژه از  24 ساعت پایانی مبادله جیسون رضاییان جاسوس آمریکایی به نقل از تسنیم در سال ۹۴: ✍پنجشنبه گذشته سفارت سوئیس در واشنگتن میزبان یک ملاقات ویژه بود. ملاقاتی که یک طرف آن، جیسون رضاییان، امیر میرزای حکمتی و سعید عابدینی و طرف دیگرش برت مک‌گورک دستیاور ویژه رییس‌جمهور آمریکا بود. جیسون و امیر میرزای حکمتی و عابدینی به جرم جاسوسی در ایران زندانی بودند و 26 دی‌ماه آزاد شدند. مسوولیت 18 ماه مذاکره پنهانی برای آزادی این زندانیان را همین برت مک‌گورک از طرف آمریکا به عهده داشت. این نخستین باری نیست که جیسون و دیگر زندانیان مورد تمجید تیم اوباما قرار می‌گیرند. جیسون اینقدر برای رییس‌جمهور آمریکا اهمیت داشت که اوباما اسفند سال گذشته شخصاً با وی دیدار و او و همسرش را به مهمانی ویژه خبرنگاران که اردیبهشت امسال در کاخ سفید برگزار شد، دعوت کرد. این نخستین دیدار برت مک‌گورک هم با جیسون نیست. مک‌گورک 27 دی‌ماه در فرودگاه سوئیس منتظر پروازی بود که باید این زندانیان را از ایران خارج می‌کرد. 🔻24 ساعت پایانی جت ایرفورس سوئیسی که بامداد شنبه 26 دی 1394 روی باند فرودگاه مهرآباد به انتظار نشسته بود، 18 ماه مذاکره محرمانه را پشت سر خود جا گذاشته بود تا به مهرآباد برسد. این جت قرار بود چهار محکوم امنیتی را از ایران منتقل کند. این پرواز به خودی خود می‌توانست یکی از برگ‌های برنده دموکرات‌ها در انتخابات سال آینده ریاست‌جمهوری آمریکا باشد. آن روز کسانی که در فرودگاه مهرآباد محکومان آمریکایی را همراهی می‌کردند، به 35 سال پیش پرت شدند. به روزی که بوئینگ 727 الجزایری مهمان غریبه مهرآباد بود.  بوئینگ 727 هم که 35 سال پیش برای بردن 52 مسافر آمریکایی به مهرآباد آمده بود؛ 444 روز مناقشه و مذاکره را پشت سر خود جا گذاشته تا به مهرآباد رسیده بود. اگر این پرواز فقط دو ماه زودتر انجام می‌شد، شاید کارتر دموکرات، انتخابات را به ریگان جمهوری‌خواه نمی‌باخت.  اینچنین هم بود که روزنامه آلمانی‌زبان اشپیگل، نوشته بود: «زمانی ایالات متحده می‌توانست تصمیم بگیرد چه کسی در ایران بر مسند قدرت بنشیند، اما امروز، یک آیت‌الله در تهران سرنوشت انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده را تعیین می‌کند». 52 گروگانی که آن روز قرار بود از ایران خارج شوند، با دیدن تیتر روزنامه چاپ عصر اطلاعات، «آمریکا آزادی گروگان‌ها را به تعویق انداخت» یأس به سراغشان برگشته بود و از خود پرسیده بودند: در کاخ سفید چه می‌گذرد؟ آن روز بهزاد نبوی (از سران تندرو جریان فعلی اصلاحات)، معاون اجرایی رییس‌جمهور وقت که مدیریت مذاکرات منتهی به بیانیه الجزایر برای آزادی گروگان‌ها را بر عهده داشت از دریافت یادداشت جدیدی خبر داده و گفته بود از طرف سیستم بانکی آمریکا پیشنهاد شده یک الحاقیه به بیانیه اضافه شود. ایران برای انتقال گروگان‌ها چهار درخواست مشخص داشت که یکی از آنها بازگرداندن اموال و دارایی‌های بلوکه‌شده متعلق به خود بود. بخشی از این اموال شامل پول‌هایی بود که ایران در زمان رژیم شاهنشاهی برای خرید تسلیحات به آمریکا پرداخته و در عین حال تسلیحاتی هم دریافت نکرده بود. ازنکات تلخ و شیرین تاریخ هم این است که نام بانکی که آن روزها بر سر زبان‌ها افتاد (سیتی بانک نیویورک)، 35 سال بعد در ماجرای دستبرد دو میلیارد دلاری آمریکا به اموال ایران، دوباره راهی به خبرها باز کرد. طبق بیانیه الجزایر قرار بود پول‌های ایران از بانک‌های آمریکا به بانک مرکزی انگلیس واریز و از آنجا به ایران منتقل شود. سخنگوی سیتی‌ بانک نیویورک درباره پیشنهاد یک الحاقیه به بیانیه الجزایر گفته بود که این بانک قصد ندارد مانع از دستیابی ایران به حقوق حقه‌اش شود. بهزاد نبوی اما گفته بود چنانچه هر نوع تاخیری در انتقال پول‌های بلوکه‌شده ایران پیش بیاید مسوول آن بانک‌های آمریکا هستند.  ملغمه‌ای از سکوت، التهاب، یأس و اضطراب در فرودگاه مهرآباد به هم پیچیده بود.سوز و تاریکی هوا، ترس را به این ترکیب اضافه می‌کرد. جوان 30ساله‌ای که بعدها رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی شد از طرف وزارت امور خارجه مسوول انتقال گروگان‌ها تا فرودگاه و همراهی با آنها شده بود. هم او که میدان‌دار این ماجرا در فرودگاه بود حوالی ساعت 8 شب چه پیامی شنید که آن سکوت مرگبار فرودگاه با سرود مرگ بر آمریکا شکست؟ گروگان‌ها یک به یک به داخل هواپیمای بوئینگ 727 الجزایری منتقل شدند. 20 و 50 دقیقه سه‌شنبه 30 دی‌ماه، هواپیمای الجزایری از باند فرودگاه خارج شد و 4 فانتوم نیروی هوایی آنها را تا مرز هدایت کردند.   تأخیری که بهزاد نبوی آن روز درباره‌اش صحبت کرده بود در انتقال بخشی از پول‌ها به ایران رخ داد و این تأخیر نه یک‌روزه،نه یک‌ماهه که وقفه‌ای 35ساله بودتا آنکه بار دیگر برگی از روابط ایران و آمریکا در مهرآباد ورق خورد 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 شرافت تمام وجودش می لرزید ... پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ... نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ... خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ... برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت :😡 « اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ...» می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ... این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ... توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ... هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ... یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ... ما برای رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن از گذشته ... ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 🌷 قسمت فصل عقرب شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ... اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ... اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ... فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ... - اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ... یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ... شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 🌷 قسمت پاک تر از خاک نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ... صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم😭 فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ...👣 حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ... پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ... از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ... نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم😭 و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ... شهدا🇮🇷👣 به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ... به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ... وتر هم به آخر رسید ... - الهی عظم البلاء ... گریه می کردم😭 و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید🏜 ... به زحمت توی افق دیده می شد ... . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا