eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6هزار دنبال‌کننده
43.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
350 فایل
عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌‌ فرهنگ و حجاب @AXNEVESHTEHEJAB پاسخگویی به شبهات @saberiansari @sjd_k1401 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 قسمت فصل عقرب شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ... اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ... اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ... فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ... - اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ... یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ... شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 🌷 قسمت پاک تر از خاک نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ... صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم😭 فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ...👣 حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ... پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ... از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ... نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم😭 و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ... شهدا🇮🇷👣 به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ... به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ... وتر هم به آخر رسید ... - الهی عظم البلاء ... گریه می کردم😭 و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید🏜 ... به زحمت توی افق دیده می شد ... . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 #تقویم_تاریخ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸ ۳ ذی‌القعده ۱۴۴۰ ۶ جولای ۲۰۱۹ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم دعای فرج به نیت : #شهید_موسی_الرضا_خراسانی #شهادت 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA #اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌷 یکم دی ماه 1342 در خانواده ای مذهبی و کشاورز، در روستای قلی آباد شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و زندگی را به سختی می گذراند. موسی الرضا پس از سپری کردن دوران طفولیت، در کنار پدر و مادرش به کشاورزی می پرداخت تا سهمی در برطرف کردن فقر و محرومیت خانواده داشته باشد. در این ایام، روزها در یک کارگاه نجاری کار می کرد و شب ها درس می خواند. 🌷دوران نوجوانی وی با اوج گیری انقلاب اسلامی ایران مصادف بود. در راهپیمایی ها و تظاهرات علیه رژیم طاغوتی شاه شرکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی او که معتقد بود جهاد در راه خدا از وظایف است، عزمش را جزم کرد و برای گذراندن دوره آموزش نظامی، روانه مرکز آموزش شد و دوشادوش پدربزرگ مادری خود- ابراهیم خراسانی- (که بعد ها به عنوان امدادگر در جبهه ها حضور داشت) مراحل آموزشی را پشت سر گذاشت. 🌷 مادرش می گوید روزی آمد و گفت: " امام فرمودند باید ازدواج کنند. بنابراین می خواهم ازدواج کنم، دختر یکی از اقوام به نام خانم هاجر محمدی را در سال 1362 به عقد وی در آوردیم. 🌷 از اعتبار رزمندگی در حل مشکلات زندگی استفاده نمی کرد. وقتی می خواستند با عقدنامه، وسایلی در اختیارش قرار دهند گفت: من همه چیز دارم. با اصرار، یک دستگاه یخچال به او دادند. همیشه می گفت: برای رضای خدا به جبهه می روم نه اینکه وسیله جمع کنم. بعد از عروسی، نه روز بیشتر در منزل نماند و دوباره به جبهه بازگشت. 🌷 سال 1363 اولین فرزند او به نام رقیه به دنیا آمد. خانم هاجر محمدی می گوید: " بعد از تولد رقیه، موسی الرضا در منطقه ماووت مجروح شیمیایی شد. بر اثر عوارض شیمیایی هنگامی که فرزند دوم ما، کاظم در سال 1365 متولد شد، به بیماری سرطان خون مبتلا بود که مدت ها در بیمارستان های مختلف بستری بود تا اینکه بعد از شش ماه فوت کرد. " 🌷 از خصوصیات اخلاقی خراسانی، شوخ طبعی وی بود. اگر اندوه یا ناراحتی به او می رسید با گشاده رویی سعی می کرد به دیگران انتقال ندهد. همسرش می گوید:" همیشه با احترام و گشاده رویی ما را ترک می کرد و به جبهه می رفت. با ما بسیار عاطفی برخورد می کرد. 🌷به پدر و مادرش احترام فوق العاده ای می گذاشت و لحظه ای از آنان غافل نبود. افراد خانواده و دوستان را به نماز اول وقت توصیه می کرد. از درآمد ماهیانه خود درصدی به فقرا و درماندگان اختصاص می داد. " در اوقات فراغت مطالعه می کرد. گاهی به ورزش می پرداخت و یا به زیارت اماکن مقدسه می رفت. هیچ گاه اوقاتش را بیهوده تلف نمی کرد. 🌷 مادرش می گوید:" وقتی سوال کردیم در جبهه چه مسئولیتی داری؟ گفت: در آشپز خانه پیاز پوست می کنم. وقتی زخمی شد اظهار درد و ناراحتی نمی کرد و تا می توانست عضو آسیب دیده را از دید دیگران مخفی می کرد. خراسانی با الهام از پیام های امام، با گروهک های ضد انقلاب آشتی ناپذیر بود و آن ها را خوارج می دانست، پس از هر مرخصی یکی از برادران خود مسلم یا عقیل را با خود به جبهه می برد. حتی پدر پیرش نیز سه بار در خط مقدم حضور داشت. نسبت به حفظ بیت المال حساس بود. مادرش می گوید: " یک بار که مجروح شده می خواست از بیمارستان به منزل بیاید. خواستند او را با آمبولانس بیاورند که اجازه نداد و با وانت بار به خانه آمد. دریکی از عملیات ها در منطقه ماووت وقتی با موتور مهمات می برد با ماشینی تصادف کرد و سر و دستش شکست. وقتی او را دیدیم تمام بدنش زخمی و پر از شن و ماسه بود و با تیمم نماز می خواند. اثرات این زخم ها در صورتش باقی بود که دوباره به جبهه رفت. " 🌷 سرانجام بعد از شش سال حضور در جبهه های جنگ، در عملیات نصر 4 در منطقه ماووت در 8 تیر 1366 در حال حمل مهمات بود که در اثر اصابت خمپاره ای به ماشین وی به همراه همرزم و نوه عمویش علی اصغر محمدی- که در طفولیت پیمان اخوت با وی بسته بود- به شهادت رسید. 🌷 از شهید خراسانی یک فرزند به نام رقیه باقی مانده است. بعد از شهادت خراسانی، فرزند سوم وی در 18 اسفند 1366 به دنیا آمد که نام او را به یاد پدر " موسی الرضا" گذاشتند. اما او نیز در اثر عوارض ناشی از شیمیایی بودن پدر، مانند برادر دیگر خود کاظم به هنگام تولد به بیماری سرطان خون دچار بود و در شش ماهگی پس از تلاش بی ثمر خانواده برای درمان، در یکی از بیمارستان های تهران جان سپرد. 🌷 @AXNEVESHTEDHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختران بدحجاب خاکریز دشمنند و سرباز پیاده نظام آمریکا. در واقع دشمنان با تهاجم فرهنگی ، می خواهند سفره دین را از پای جوانان ما جمع کنند و با ترویج بی دینی و انحراف جوانان، پای خودشان را در کشور ما باز کنند و این دلیل برنامه ریزی های گسترده برای ترویج کشف حجاب می باشد. #حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا