eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
5.8هزار دنبال‌کننده
45.2هزار عکس
14.7هزار ویدیو
363 فایل
🇮🇷ارتباط با ما @KavoshGar12 🇮🇷تبادل @zkermani
مشاهده در ایتا
دانلود
#سریال_خدا_بیامرز #قسمت_پنجم این قسمت: #به_این_میگن_عرب_پرستی اعلام۷روز تمام عزای عمومی برای گور به گور شدن ملک فیصل پادشاه عربستان😏 #ما_آریائی_هستیم_عرب_نمیپرستیم #چی_بودیم_چی_شدیم 🇮🇷 @AXBEVESHTESIYASI #اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🔺بازنشر #سریال_خدا_بیامرز #قسمت_پنجم این قسمت: #به_این_میگن_عرب_پرستی اعلام۷روز تمام عزای عمومی برای گور به گور شدن ملک فیصل پادشاه عربستان😏 #بزرگترین_اختلاس_تاریخ_ایران #چی_بودیم_چی_شدیم 🇮🇷 @AXBEVESHTESIYASI #اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ در اتاق به صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان❓ ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱 بلند شدم و درو اتاق و باز کردم😕 جانم مامان😑 حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید 🙄 از جاش بلند شد و خجالت زده گفت 🙈 بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون🙊 ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون🚶 به مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖 چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐 هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔 نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن که دلت نمیخواد برن😏 اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...☹️ صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣 رفتیم تا بدرقشون کنیم 🏃 مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو😊 با تعجب نگاهش کردم 😳 نمیدونستم چی باید بگم 🙈 که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️ سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن 😔 اصـلا انگار آدم دیگہ‌اے شده بود قــرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفہ‌ے بعد کے بیان🤔 بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾 نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود 💐 عجب سلیقہ‌اے من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😢 شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴 صبح که داشتم میرفتم دانشگاه🛣 خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم 😅 داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم خانم محمدی......❓ سرمو برگردوندم 😳 ازم فاصلہ داشت دویید طرفم🏃 نفس راحتے کشید. 😥 سرشو انداخت پاییـݧ و گفت 😞 سلام خانم محمدے صبحتوݧ بخیر 😊 موقعے که باهام حرف میزد سرش  پاییـݧ بود اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره‌ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶 _سلام صبح شما هم بخیر ایـݧ و گفتم و برگشتم که به راهم ادامہ بدم 🚶 صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑 میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم راستش...من...😑 انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید (آقای محسنی) پسر پر شر و شور دانشگاه، رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر سجادے چشم غره‌اے براش رفت😠 و از مـݧ عذرخواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶 خلاصہ که تو دلم کلے به سجادے بدو بیراه گفتم😖 اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب که تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️ داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ  عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مثل پیر زنها❓😆 اخمے بهش کردم 😠گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣 خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂 یارو کچل بود❓زشت بود❓ نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂 دستشو گرفتم و گفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالاها احتیاج داری به ایـݧ فکر. تازه اول جوونیتہ 😜 تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مثل مـݧ جا خورد 😳 تو کلاس یه نگاه به من میکرد یہ نگاه به سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂😂 نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....😒 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
؟ ══🍃💚🍃══════ به کمکـ زینب خواهرم چادرم رو سر میکنم سیدجواد به سمت خونه باغ حرکت میکنه همزمان با رسیدن ما بسته‌های غذا🍛 (قیمه نثار) آماده شده بودن الاناست که بچه‌های هئیت از راه برسن زینب منو میبره بالا تو یکی از اتاقا میخوابونه🛌 -رقیه من میرم پایین کمک خواستی صدام کن _باشه آجی با آرام بخشی که بهم تزریق شده بود💉 پا به دنیای بی‌خبری گذاشتم با صدای زنگ تلفن☎️ هراسان از خواب پریدم الو الو صدایی نیومد یهو صدای حسین داداش اومد: رقیه جان تویی😍 تمامـ سعیم وکردم اشک نریزم سلام داداش کجایی❓ پس کی میای❓ داداش فدای اون صدای بغض آلودت بره ان‌شاءالله پس فردا دم دمای غروب🌄 خونه‌ام -نه چی نه رقیه جان😳 -بمون فرودگاه🚅 ما میایم تهران دنبالت یه ساعت زودترم یه ساعت من فدای آجی خانمم بشم باشه عزیزم😍 گوشی📞 و گذاشتم بدون توجه به ظاهرم از پله‌ها دویدم تو حیاط فقط خوبه روسری سرم بود😁 مـــــــــــــــامـــــــــــــان چیه عزیزم ؟خونه روگذاشتی سرت _داداشم زنگ زد☎️ کفگیر از دست مامان افتاد گفت: خوب چی گفت ان‌شاءالله پس فردا صبح تهرانه گفتم میریم دنبالش مامان دستاشو برد بالا گفت خدایا شکرت 🍃 که امیدم و ناامید نکردی بیشتر بچه‌های هئیت رفته بودن که سیدجواد صدام کرد🗣 _رقیه خانم بیا حاج آقا کریمی کارت داره -چشم الان میام.. 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش