eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6هزار دنبال‌کننده
43هزار عکس
12.6هزار ویدیو
349 فایل
عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌‌ فرهنگ و حجاب @AXNEVESHTEHEJAB پاسخگویی به شبهات @saberiansari @sjd_k1401 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
گفته کارت خوانِ با گردش مالی ۱۰ میلیاردی که در دفترش کشف شده برای پرداخت پول آب و برق بوده! لامصب یه چیزی بگو بگنجه شما مگه چقدر مصرف می کنی؟ البته بعید نیست رئیس جمهور تون یه ناهار خورد ۵۰۰ میلیون خرجش شد جناب آقای " ب ز " مردم رو" خ ر " فرض کردی؟ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
#جاهلیت_مدرن (۲) " که چی بشه؟ " ساروان سینگ با بلند کردن ریش خود به طول دو متر توانست نام خود را در
#جاهلیت_مدرن (۳) " میلیونرهای تهرانی " کاشت نگین هفت میلیونی در چشم؛دغدغه جدید میلیونرهای تهرانی اینها شده اند الگوی سیاسی و فرهنگی بخشی از ملت "حضرت محمد (ص):من در میان ۲ جاهلیت مبعوث شدم" #تهران #لاکچری 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
دکتر مریم اردبیلی , پزشک و آینده پژوه که با داشتن مشغله های فراوان , خانه و زندگی اش را به همه چیز ترجیح می دهد. دکتر اردبیلی در این زمینه می گوید : مادر بودن کاری سخت است که بیش از آنچه هست, سخت دیده می شود و سخت گرفته می شود .فرزندآوری یک امر طبیعی و بخشی از زندگی است. عقیده داشتم مسیر زندگی باید به طور طبیعی جریان داشته باشد. 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
1_68537635.mp3
زمان: حجم: 4.83M
☘ سه نقطه امید 🔊 کلیپ صوتی از بیانات اخیر رهبرانقلاب در 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از یهتدون
محرمانه: 🔰 یک تغییر دیگر تا رسیدن به حدنصاب با اعلام استعفای وزیر آموزش و پرورش شرایط دولت دوازدهم بیش از گذشته نابسامان و آشفته شده است به نحوی که طبق قانون، تنها با استیضاح یا استعفای دیگر، دولت روحانی از حدنصاب می‌افتد و برای ادامه‌ فعالیت نیاز به رای اعتماد مجدد از مجلس خواهد داشت. درحال حاضر ۱۷ وزیر در دولت مشغول به کار هستند و براساس قانون اگر ۸ وزیر تغییر کنند، از حد نصاب می‌افتد. لیست یا برکنارشده تاکنون به شرح زیر است: 1⃣سید محمد بطحایی آموزش و پرورش: استعفا 2⃣ مسعود کرباسیان وزیر امور اقتصادی و دارایی: استیضاح 3⃣ سید حسن قاضی زاده وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی: استعفا 4⃣ علی ربیعی وزیر تعاون، کار و امور اجتماعی: استیضاح 5⃣ عباس آخوندی وزیر راه و شهرسازی: استعفا 6⃣ محمد شریعتمداری وزیر صنعت، معدن و تجارت: استعفا 7⃣ حبیب‌الله بیطرف، وزیر نیرو: عدم رای اعتماد 👇 یهتدون: یعنی ممکنه اصلاحاتی ها تصمیم داشته باشند با استعفای وزرا، کار دولت اعتدال و خودشون یکسره کنند؟؟؟ 💯%یهتدونی باشيم 😎 👇 @yahtadoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 قسمت احسان از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ... می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ... آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ... - مهران ... راست میگن پدرت ورشکست شده؟ ... برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ... - نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ... یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ... - مهران جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ... از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم ... خنده ام گرفت ... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ... - پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ... سرم رو انداختم پایین ... - آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...: : چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ... - قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ... . . ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ایمانی 🌷 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌷 🌷 قسمت دست های کثیف سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ... - دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ... و هلش داد ... حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ... یهو حالتش جدی شد ... - کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ... و پیمان بی پروا ... - تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ... احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ... - پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ... هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ... پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ... - کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ... بی معطلی رفتم سمت میز خودم ... همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ... بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ... احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان... - تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ... پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ... - لازم نکرده تو بشینی اینجا ... . . ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ایمانی🌹 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌷 🌷 قسمت شرافت توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ... - بهت گفتم برو بشین جای من ... برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ... - برپا ... و همه به خودشون اومدن ... بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ... ضربان قلبم بیشتر شد ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای دفاع از مظلوم بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ... معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ... رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ... بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ... - آقا ... اونها تمرین های امروزه ... بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ... - می دونم ... سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ... - میرزایی ... - بله آقا ... - پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ... بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ... - تن آدمی شریف است، به جان آدمیت ... نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت ... . . ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا