eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.7هزار دنبال‌کننده
249 عکس
63 ویدیو
19 فایل
✍🏻 سیدعلی روح‌الامین دکترای فلسفه‌ی هنر | طلبه‌ی درس‌خارج قم «وارستگی» دفتر قدم‌زدن در اقلیم حیرت است؛ میان متن، معنا، و سکوت ارتباط>> @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال، روا است)
مشاهده در ایتا
دانلود
اسماء اساس فكر بنده است، اما اقسامي دارد براي من : يكي به معني جديد لفظ است. است. مي‌رود تا مرتبه اي كه فكر مي‌شود فكر كمي، مثل فيزيك جديد. فكر علمي با كميت و كه جدا نيست. گاهي هم ممكن است كه يك كسي در اين فكر علمي آنقدر تكامل (!) پيدا كند كه بگويد هم تفكرش تفكر علمي است! چنانكه صد سال است كه چنين كوششي انجام مي‌شود. اين چنين " بازگشتي به قرآن" مستلزم موقفي از و ميقاتي از است. اين، خودش يك نحو است، فلسفه‌اي كه در علم تصلب (شفتگي) پيدا كرده، فلسفه جايي نرفته. مي‌گوئيم اصالت دارد. خوب، ولي همين فلسفه است كه در علم جديد تصلب پيدا كرده است. بنابراين فكر اقسامي دارد. يكي اين فكر است، اين فكر حسابگرانه به حسابگري علمي نه قبل از تماس با غرب وجود داشته و نه در قرون وسطي و نه حتي در يونان . اجمالا چرا!‌ براي اينكه رياضيات فكر كمي است و طبيعات دوره جديد نمي‌تواندمنفك از رياضيات باشد. يك طبيعيدان سابق تفكرش كيفي است. اما تفكر علمي جديد نمي‌تواند كمي نباشد و اين خود – به يك معني- يك نوع بخششي است و بهره‌ اي است كه حوالت انسان شده است. تا لي فاسده هم داردكه بيان مي‌كنم. من اين فكر را فكر" موافق عادت " نام مي‌گذارم و يك فكر ديگر است كه است. خود اين " تفكر خلاف آمد عادت" دو قسم مي‌شود. در تفكر خلاف آمد عادت پرسش از ماهيات اشياء به ميان مي‌آيد، پرسش ازماهيات اشياء دو جور است. يكي پرسش فلسفي است كه تمام شده است و ديگر پرسشهاي خلاف آمد فلسفي نمي‌شود و پرسش خلاف آمد فلسفي در پرسشهاي علمي تمام شده است. بارها من اين ابيات را تكرار كردم . براي اينكه خودم كمتر سخن گفته باشم و توجه شما را به كلمات بزرگان و متفكران بزرگ اسلامي جلب كرده باشم. فلسفـي خود را ز انديشه بكشت گو ورا كورا سوي گنج است پشت گو بدو چندان كه افزون مي‌دوي از مـــراد دل جداتـــر مي‌شــوي جاهدوافينا بگفت آن شهريار جاهــد وا انا نگفت اي بي قــرار تفكر فلسفي خلاف آمد عادت است و مولانا رد كرد. پس اين تفكر خلاف آمد عادت يا به تعبير ديگر "نابهنگام" را رد كرد براي اينكه ما را به تفكر خلاف آمد عادت ديگري ببرد، پرسشي ديگري از ماهيات و جواب به ماهيات: عجز از ادراك ماهيت عمو حالت عامه بود مطلق مگو اگر از ماهيات اشياء نپرسيدي ، ‌اين " وفاق آمد عادت" است ، عرف و عادت است. البته در عرف و عادت اوقاتي انسان دارد كه از ماهيات پرسش مي‌كند،‌چه از لحاظ فلسفه چه از لحاظ علم. ز آنكه ماهيات و سرسر آن پيش چشم كاملان باشد عيان قرآن از سرسر ماهيات پرسش مي‌كند. حالا اين پرسش از سرسر ماهيات به معني وحي خاص معنايش اين است كه هر انساني بايد برود تا آن پرسش؟ نه! اين سرسر ماهيات كه قرآن پرسيده ممكن است كه انسان تماس با آن پيدا كند. چندانكه بيشتر تماس پيدا كند ، با آن " نابهنگام" و " خلاف آمد عادت" توحيدش زيادتر است تا به مقام حق‌اليقين مي‌رسد. مي‌‌رسد به مقام ولايت (به فتح او). در باب و ولايت مي‌توان به كتب مراجعه كرد،‌منهم در باب ولايت (به فتح واو) و ولايت (به كسر واو) نظر تفصيلي دارم. و سالهاست كه اين زمينه فكر مرا به خود مشغول كرده است. برحسب ادوار تاريخي پرسش ا زماهيات فرق مي‌كند. و و و هم برحسب اين ادوار فرق مي‌كند و بسته به آن اسمي است كه انسان مظهرش است. مولانا طرفدار علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است، ‌در فلسفه هم علم اليقين وعين اليقين و حق اليقين هست. در افلاطون هم هست. اينها با هم چه فرق دارند؟ مسئله اسمي است كه مظهرش هستند. مثلا فرض كنيد مي‌گويند كمال حق اليقين درهنر است ، هنر يقين حقيقي است، اين سه حيات انسان ـ ، و ـ تاريخي است. يعني تابع اسمي است كه انسان مظهرش است. امروز ما مي‌خواهيم از علم‌اليقين و عين‌اليقين و حق‌اليقين پرسش كنيم ولي توجه كنيم كه پشت سرما صورت نوعي و اسمي است كه غربي مظهرش است، از طرف ديگر صد سال است كه من غربزده هستم. بنابراين تفكر هم سه قسم است، يك تفكر تفكر علمي است كه بهنگام است،اجمال يا تفصيل، حتي تفكر علمي هم وقتي يك مقدار تفصيل پيدا كرد مي‌رود به تفكر عيني، اين خلاف آمد عادت مي‌شود. مثل تئوريهاي علمي جديد. يك تفكري است عيني يعني " خودآگاهانه" و يك تفكري است حقيقي يعني " دل آگاهانه"، تفكر حقيقي كه دل آگاهانه است، خلاف آمد عادت است. تفكر عيني و پرسش از ماهيات هم خلاف آمد عادت و نابهنگام است. ادامه در پست بعد
ادامه پست قبل بنده مي‌خواهم بگويم كه آن تفكري كه قرآن ما را به آن دعوت مي‌كند. تفكر" نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" است. تعقلش هم همينطور. تذكرش هم همينطور. اين مراتب همواره از خوف و مراحل مختلفش بياييد تا سبحان‌الله بايد طرح شود. است، است، است، است و است. خود نماز تفكري است. مهمتر از همه اينها خشيت است. تذكري كه قرين با خوف باشد، خشيت است. با اين تفكر است كه انسان اوقاتي پيدا مي‌كند و از اين تفكر عادي و اعتيادي كنده مي‌شود. دوباره بر مي‌گردد به عبادت الله و به اطاعت و به مراعات احكام دين. ديوان مولانا همواره ما را دعوت به تفكر مي‌كند كه آن تفكر خلاف آمد عادت و نابهنگام است و در اين تفكر خلاف آمد عادت است كه انسان مي‌تواند قرب خاصي با " الله" پيدا كند، كسب "جمعيت" بكند. خواجه عرفان مي‌گويد، من نمي‌گويم : از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم. اين زلف پريشان چيست؟ زلف پريشان ظلمات است كه انسان در مقابلش خوف پيدا مي‌كند. تا آخرين مرحله‌اش كه بعضي از متفكران ما نامش را گذاشتند. " " ، مصداق خوف اجلال همان سرسر ماهيات است : زانكه ماهيات و سرسر آن پيش چشم كاملان باشد عيان اين مرتبه مرتبه ولايت – بفتح واو – است. اين مرتبه ، مرتبه ائمه اطهار و اوصياء دين است. پيغمبر اسلام هم مقام ولايت- بفتح واو- دارد. اصلا طرح " اسم" خلاف آمد عادت است. به چه معني مي‌گويم خلاف آمد عادت است؟ درمرتبه خودآگاهي و يقين علمي،‌كه معمولا ما طرح نمي‌كنيم، وقتي طرح نكرديم به يك نحو مفهوم تكامل به سراغ ما مي‌آيد. يك " اسمي" است كه تكامل پيدا كرده است و آن اسم فرض كنيد "هراكليتوس" ، "سقراط" ،" افلاطون" و " ارسطو" همينطور تكامل پيدا كرده و آمده تا زمان حاضر! بنابراين يك اسم را مي‌گوئيم كه تكامل پيدا كرده، تغيير پيدا كرده و انسان مظهر آن اسم است!. مثلا مي‌آيند مي‌گويند خدا در لايتناهي است و ما با حركت تدريجي و با تكامل(!) همواره به او نزديك ‌تر مي‌شويم. خوب اين خدا كه در لايتناهي است هر چه ما جلوتر مي‌رويم او عقبتر مي‌رود! اين مسئله غلط نيست ولي در اين مرتبه آن "معيت" و قرب خاص كه "الله" با انسان دارد و انسان با "الله" و اولياء دين ما و روايات همه ما را دعوت كردند به اين قرب خاص، كجا مي‌رود؟ چه مي‌شود؟ فرض كنيد علي‌بن ابيطالب و من هر دو به سوي الله كه در نامتناهي است نزديك مي‌شويم- اين مسايل كمي و رياضي است! – خوب چه فرقي با هم داريم؟ اين مسائل با " تعميم امامت" به اين معني كه فعلا رواج دارد جور مي‌آيد كه براي من با كتابي ديگر به نام " تعميم سوشيانت" فرقي نمي‌كند. در اين مقام " " از ياد رفته است، "خوف" و مراحلش از ياد رفته. آن خوف كه يك آدم عامي كه از جهنم مي‌ترسيد و قربي پيدا مي‌كرد تا مرحله هيبت بقول صوفيه و حكماي معنوي و بقول قرآن "سبحان الله" ،از ياد مي‌رود. كلمه سبحان و سبح ـ " " به اوستا ،" " به پهلوي ـ اين سبحان را که به ترس آگاهي – بقياس دل آگاهي- ترجمه مي‌كنم ، غير از ترس است. انسان دل‌آگاه مي‌شود در صورتي كه در مقابل حجب‌الله خوف پيدا كند و بگويد سبحان‌الله! امروز فرنگيها مي‌گويند"angst" در عربي شده غناظ و غنظ، كه انسان خود را در تنگناي احساس مي‌كند. در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب يارب مباد آنكه گدا معتبر شود مثل بشر امروز كه مرگ را و فقر ذاتي را فراموش كرده است. اين سابقه دارد. اصلا "صابئين" يعني اهل " صباص" يعني مردمي كه خوف را فراموش نكردند. نغو شايان در فارسي با اين غناظ يكي است. يعني اينها اهل سير و سلوك هستند و به آن حال الاحوال اصالت مي‌دادند كه همان خوف اجلال باشد. عقل قرآني منفك از حال نيست. از خوف تا حال الاحوال. اين عقل امروزي است كه كارش فرار از خوف و مراحل آن تا خوف اجلال است. مسائل خيلي فرق مي‌كند. "انسان ترس آگاه" !‌ اما" ترس آگاهي" ‌با " مرگ آگاهي" همراه است. انسان كه ترس آگاه شد، مرگ به سراغش مي‌آيد. از غفلت مي‌ميرد و زنده مي‌شود به حيات انساني، انس به حق پيدا مي‌كند. كلمات از ياد رفته است. كلمه شناسايي با " گنوسيس" هم ريشه و هم معني است، "گنوسيس" كه امروز به تعبير مي‌كنيد. تا انسان هيبت - به اصطلاح صوفيه- پيدا نكند. انس پيدا نمي‌كند و شناساي الله نمي‌شود. قرب خاص به " الله" پيدا نمي‌كند، از حصول به حضور نمي‌رود.
فردید: را به هر دوري ظهوري است, حالا حقيقت توضيحاتي دارد. يكيش به معني " " است و"هست". يكيش به معني يونانی(altheia) است يعني و" " و" " كه از هر دو معناي ديگر بهتر است. حقيقت را بهر دوري ظهوري (وتجلي )است ز اسمي بر جهان افتاده نوري است اگـــــــر عالـــــــم به يك منـــوال بــــودي بسا انـــوار كان مستـــــور مانــــدي به عقيده من در هر دوره‌اي از ادوار تاريخي " ذات غيبي حق" در" " و در " " و وجود در"كثرت موجودات" تجلي پيدا مي‌كند.
فردید: در دوره جدید، خود را در نفس انسان نهان كرده است. اگر تعاريف جديد غرب را نگاه كنيد مي‌بينيد كه بازگشت به انسان است. حقيقت الحقايق انسان است حتي اگر اثبات خدا كند! ظهورش عبارت از اين كثرت است. آنچه امروز براي انسان ظاهر است اصلا " " است، آنچه امروز" " و واقع‌بيني مي‌گويند. بي‌جهت نيست كه ما امروز دم از واقعيت و واقع‌بيني مي‌زنيم. " " لفظي شده است كه وقتي مي‌گوييم،‌ همان "واقعيت" مراد است! مسابقه در و است كه به ترجمه مي‌كنيم. رئاليته به معني جديد لفظ غير از دوره قرون وسطي است. هي مي‌گوئيم واقع. خدا هم واقع و واقعيت شده است!‌ دقت كنيد!
@varastgi ๛ وارَستِگیقدر غرب در تاریخ آینده.mp3
زمان: حجم: 12.43M
🎧 💠 قدر غرب در تاریخ آینده 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش (خوانشی از مقاله "ایران، مسائل و مشکلات" دکتر داوری اردکانی در نشست سی‌اُم جلسات "در چه وضعی به سر می‌بریم؟" سرای هنر و اندیشه) ๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi ๛ ‌ ‌
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق تو هرقبا که بدوزی به قدر ادراک است...
فردید: من معتقدم كه مولانا في‌المثل از غربزدگي گذشته است. من معتقدم كه ائمه اطهار اصلا كارشان مبارزه با بوده است. مجادله با زنادقه بوده. معني زندقه، شرك و كفر است، به معني طاغوت يوناني است. ژانتليته به فرانسه يعني مشرك. غنيز هم مي‌گويند ، زندقه با كلمه " ژان" و زنتوق هم ريشه است. اسلام مي‌آيد، مشرك بايد برود، كفار بايد بروند. بعني غربزدگي ، يعني مشركين، يعني زنادقه بايد بروند. از طرف ديگر در قرآن هم پيش‌‌بيني شده است كه زنادقه هر روز تكامل و ترقي پيدا مي‌كنند.
فردید: بنده گمان مي‌كنم كه اگر صدرالدين شيرازي در زمان حاضر مي‌آمد و من به او مي‌گفتم كه بياييد دو تايي دقت كنيم كه تا چه اندازه من وتو، با لذات و بالعرض طاغوت زده و غربزده هستيم، نمي‌آمد كه به من خنجر بكشد و يا مرا تكفير كند و بگويد دين نداري!.
فردید: من اگر بخواهم بگويم كه اين " " كيست و چه موقعيتي الان در ملكت ما پيدا كرده مي‌گويم اين پوپر نسناس آخر زمان است. خدا نكند بيايد در متن جمهوري اسلامي.