#UnityCampaign
#خاطرات_عمود۱۴۶
🌸 با خانم و آقایی به همراه پسرشون که حدود ۲۰ ساله بود و بیماری سندروم داون داشت روبرو شدم؛
رو کوله ای رو پیشنهاد دادم که براشون ببندم؛
آقا قبول نکردن؛
یکدفعه با اعتراض تند فرزندشون مواجه شدن که با فریاد به پدرش گفت:
خوبه بگیر...
گفتم خوبه بگیر....
منم بلافاصله پرچمی که رو دوشم بسته بودم رو باز کردم و انداختم رو دوشش..
به سرعت اشک از چشماش جاری شد!
آقا، با چشم پر از اشک، دو تا رو کوله ای ازم گرفتن و بستن رو کوله هاشون و با کلی تشکر و التماس دعا راهی شدن.....
معصومیت و دلدادگی اون بچه مریض هنوز جلو چشمامه..
@unity_story
#UnityCampaign
#نمایشگاه_عکس_اربعین
#سوئد
❤آشنایی بیگانه
این دخترخانم های کوچک آمده بودند و در اطراف خیمه امام حسین(ع) پرسه میزدند و جرات نمی کردند بیایند؛
ولی بالاخره ارباب گفت بیا و آمدند و با یکدیگر صحبت میکردند که راجع به امام حسین(ع) که درست نمی شناختند چه بنویسند...
آخر این فرشته های کوچولو تازه با پدر آسمانیشان آشنا شده بودند..
#الحسین_یجمعنا
@unity_story
#UnityCampaign
#خاطره_نمایشگاه_هانوفر
🌹نامش را میدان امام حسین(ع) گذاشتیم و هر وقت به آنجا میرسیم تمام قد خم میشویم و به ابا عبدالله سلام میدهیم؛
هزاران کیلومتر آنطرف تر زمینی با افتخار میزبان موکب شد؛
و آسمان باز شد و خورشید خندید و زمین وسعت پیدا کرد..
و ما همچنان متحیر مانده ایم که آنروز چطور گذشت، اشک هاو لبخندمان و بغض هایمان قاطی شده بود و لحظه ها ایستاده بودند؛
مگر میشود اسم زیبایت را بر زبان آوریم و قلبها به طپش نیفتد؛
❤که هنوز من نبودم که تو دردلم نشستی❤
حلاوتش به عنوان شیرین ترین روز زندگی مان همچنان باقی است...
@unity_story
#UnityCampaign
#خاطرات_عمود۱۴۶
🌸روز دوم در عمود۱۴۶
نزدیکای ظهر بود و گرم؛ سخت مشغول کار بودیم که یه وقت فرمانده هممون رو به خط کرد آمدیم تو موکب،
از شدت گرما و خستگی روی صندلی روبروی پنکه نشستم صدای مداحی رو شنیدم که داشت می گفت :
مارو اینجا #امام_عسکری صدا زده
مگه می شه پدر صدا کنه پسر نیاد..
یهو قلبم ریخت اشک چشمم جاری شد با خودم گفتم یعنی کدوم این کوله ها که براش پشت کوله ای زدیم کوله آقام بوده و افسوس خوردم که منه روسیاه آقامو دیدم و نشناختم ...
که مداح خواند:
می دونم که دلت ازم یکم مکدره
ولی آقا همیشه بخششت بزرگتره..
@unity_story
#UnityCampaign
#خاطره_نمایشگاه_هانوفر
🌹یک آقای ۱۹ ساله دانشجوی هنر که رو به روی ما برای کمک به کودکان نیازمند غرفه داشتند برای بازدید به نمایشگاه آمد و بعد از دیدن عکس ها و حماسه اربعین گفت حالا من چکار میتونم برای شما بکنم؟!
به اوگفتم فقط دیگران روهم از این رویداد بزرگ با خبر کنید؛
با تعجب و حیرت پرسید فقط همین؟؟؟!!!
گفتم بله فقط همین
این پیام رو به همه برسونید...
@unity_story
#UnityCampaign
#خاطرات_عمود۱۴۶
🌸وقتی از نجف راه افتادم دختر بچه سه ساله ام رو با خودم آورده بودم من و پدرش کنارش بودیم؛
توی کالسکه اش نشسته بود و به اطراف نگاه می کرد گاهی خوابش می گرفت و می خوابید خیلی مظلوم و ساکت شده بود انگار این جاده خصلتش اینه که بچه هارو مظلوم و بی صدا میکنه..
تمام مسیر چشمم بهش بود که یه وقت اذیت نشه ولی اون هیچ خواسته ای از من نداشت انگار همین که سایه پدرش روی سرش بود براش کافی بود..
حال رقیه(س) رو می فهمیدم که نبودن پدرش بی تابش کرده بود نه خستگی و تاول پا...
@unity_story