🔻زبان گویای روستاها در انقلاب اسلامی
(یادداشتی بر رمان #به_هم_رسیدن_در_میانسی نوشتۀ #مهدی_کرد_فیروزجایی به قلم #مریم_سادات_ذکریایی)
▪️«...نام تأمل برانگیز و رمزآلود کتاب، برای کسانی که ندانند میانسی، نام مکانی است و این اثر، داستان عاشقانۀ به هم رسیدن دو نفر نیست، در وهلۀ اول و البته در طول مطالعهی داستان میتواند دارای کشش و جذبه باشد. این اثر که از زاویه دید اول شخص و از زبان پسربچهی نوجوانی به نام شکرالله نوشته شده، با ظرافت و دقت به ادبیات نوجوان و طرز گویش مازندرانی به توصیف و تشریح واقعهای میپردازد که در ابتدا موضوعی تکراری به نظر میرسد، ولی هرچه مخاطب در طول داستان پیش میرود، حس خوشایند تعلیق، او را رها نمیسازد تا داستان را به پایان برساند. در عین حال، فضا سازی و پرداختن به جزییات، صحنهی کتاب را تصویری ساخته و باعث میشود مخاطب در ذهن خود بتواند تصویر روشنی بسازد از اماکنی که اتفاقات داستان در آن رخ میدهد...»
🔗 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11492
☑️ @ShahrestanAdab
🔻نقد و بررسی رمان #سفر_معمولا_صبح_اتفاق_می_افتد نوشتۀ #علی_الله_سلیمی در پنجمین نشست چشم و چراغ
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/11495
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻وادی ایمن
(شعری از زندهیاد استاد #حمید_سبزواری در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکابِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حال ره را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خورد، از آرام بردار!
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چارهساز است
گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسهگاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راه آشنایان، ره به مقصد میسپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم
امید را رهتوشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش
هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آنگه به رفتن باره بندم
رهْتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهْتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد
سینا و طور و عزّه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانۀ افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن
جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت امل راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نه
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه
باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجدالاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار...
#این_بانگ_آزادی
☑️ @ShahrestanAdab
🔻روایتی رازآلود از روزهای انقلاب
(یادداشتی بر کتاب #روزگار_فراموش_شده نوشتۀ #مهدی_رضایی به قلم #حمزه_ولی_پور)
▪️«"روزگار فراموششده"ی مهدی رضایی، روایتی است رازآلود از روزهای انقلاب. روایت رازی سر به مُهر در سینهی "سیدکاظم" که "رضا" در پی کشف آن است. سیدکاظم در پی عهدی با رضا بر آن شده که آن راز را جز در هنگام مرگ برای رضا بازگو نکند و حال که سیدکاظم در بستر با مرگ دستوپنجه نرم میکند، به رضا پیغام میدهد که به دیدارش برود تا راز را به او بازگوید. رضا برای دیدن سیدکاظم راهی قم میشود.
رازی که سالیانیست در سینۀ سیدکاظم است جریان پشت پردۀ ماجرایی ست که به فرجام تلخ ختم شده و حال رضا در پی آن است که از کسانی که در جریان مبارزات انقلاب با او نامردمی کردهاند، انتقام سختی بگیرد؛ اما با آنچه از سیدکاظم میشنود، در مییابد آن کس که او در پی اوست کسی است که اصلاً در تصور او نیز نمیگنجد...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/5788
☑️ @ShahrestanAdab
🔻رمان «وضعیت بیعاری» برگزیدۀ سیوهفتمین جایزۀ کتاب سال شد
▪️سیوهفتمین دورۀ #جایزه_کتاب_سال جمهوری اسلامی ایران با معرفی برترینها به کار خود پایان داد. در مراسمی که ۱۶ بهمنماه با حضور رئیس جمهور و جمعی از اهالی قلم و مهمانانی از کشورهای خارجی در تالار وحدت برگزار شد، ۴۱ عنوان کتاب در بخشهای متفاوت برگزیده و معرفی شدند.
رمان #وضعیت_بی_عاری اثر #حامد_جلالی توانست جایزۀ کتاب سال را با همراهی کتابی دیگر به دست آورد. این رمان شاخص را #انتشارات_شهرستان_ادب سال گذشته منتشر کرده بود که از تولیدات #مدرسه_رمان این مؤسسه است. رمان وضعیت بیعاری توانسته بود پیش از این دوازدهمین #جایزه_جلال آل احمد را نیز از آن خود کند.
هیئت داوران سیوهفتمین جایزۀ کتاب سال، رمانهای «وضعیت بیعاری» و «دور زدن در خیابان یکطرفه» را در بخش داستان بلند و رمان به صورت مشترک انتخاب کردند.
شهرستان ادب و همۀ هنرمندان همراه با این مجموعه، این موفقیت را به آقای حامد جلالی تبریک گفته و برای این نویسندۀ گرامی آرزوی موفقیتهای روزافزون دارد.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻تبریک به «حمیدرضا شاهآبادی» مدرس «مدرسۀ رمان» شهرستان ادب
▪️جایزۀ کتاب سال در سیوهفتمین دورۀ خود، برگزیدگانش را شناخت و در مراسمی با حضور مسئولان عالیرتبۀ کشور در تالار وحدت، با معرفی برندگان و اهدای جوایز به کار خود پایان داد.
#حمیدرضا_شاه_آبادی نویسندۀ مطرحی که در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان آثار شناختهشدهای دارد، موفق شد جایزۀ کتاب سال را در بخش داستان تألیفی ادبیات کودک و نوجوان، دریافت کند. این جایزه بابت کتاب «دروازۀ مردگان: ۱. قبرستان عمومی» به شاهآبادی تعلق گرفت.
گفتنیست حمیدرضا شاهآبادی از مدرسان #مدرسه_رمان شهرستان ادب است که پیش از این سایت شهرستان ادب طی پروندهپرترهای اختصاصی، به بررسی آثار و فعالیتهای این نویسندۀ مهم پرداخته بود.
🔗 پروندهپرترۀ حمیدرضا شاهآبادی:
shahrestanadab.com/حمیدرضا-شاه-آبادی
شهرستان ادب و همۀ هنرمندان همراه با این مجموعه، این موفقیت را به آقای شاهآبادی تبریک گفته و برای این نویسندۀ گرامی آرزوی موفقیتهای روزافزون دارد.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻طلوع امید
(شعری از #ندا_هدایتی_فرد در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️همیشه قافیه قرمز، ردیف، سبز و سفید
سلام كشور من! ای وطن! طلوع امید!
قدم قدم غزلم را ستاره میبندم
مسیر آمدنت را سپیدهای كه دمید
چگونه بین غزلها تو را بگنجانم
به حجم تنگ غزل جا نمیشود خورشید
غروب، رفتن تو، اشكهای ما، قرآن
سحر و آمدنت نور شد، به دل تابید
به خون پاك شهیدان تا ابد آباد
اگرچه سخت ولی سر رسید این تبعید
تو آمدی و دوباره زلالی از باران
به خاكی در و دیوار كوچهها بارید
تو پیر میكده مسلمین تاریخی
و حكم بعد خدایی همیشه جاوید
☑️ @ShahrestanAdab
🔻عدم پذیرش معجزه نزد #فئودور_داستایفسکی؛ هستیشناختی، روانشناختی یا اخلاقی؟
(یادداشتی از #محمدقائم_خانی به مناسبت سالگرد درگذشت نویسندۀ شهیر روسی در پروندۀ #رمان_معناگرا)
▪️«داستایفسکی در موارد متعدد به کلیسای کاتولیک پرداخته و حملههای سنگینی علیه آن نموده است. در رمان برادران کازامازوف هم این مسیر را پیش رفته و با زبان تند و تیزی، علیه ایشان سخن گفته است. یکی از مسائلی که در آنجا مطرح میشود، سخن او علیه معجزه است. او به دنبال معجزه، بودن را تقبیح میکند و مسیحیتی که به خاطر انجام معجزه توسط مسیح مورد پذیرش قرار بگیرد، مردود میشمارد. از نظر او معجزه در تضاد با بلوغ انسان است و تأکید کاتولیکها بر آن را نشانۀ سیطرهطلبی کلیسا بر عوام میداند. تا اینجا به نظر نمیرسد که داستایفسکی حرف خاصی دربارۀ معجزه زده باشد. ظاهراً او همان حرف مشهور غیرعقلانیبودن معجزه را پیش کشیده و خواستار دینی پاکیزه از خرافات و در چهارچوب عقل بشری گشته است. نشانۀ دیگری هم در برادران کازامازوف وجود دارد که میتواند چنین موضعی را تقویت کند و مسألۀ "معجزه از نگاه داستایفسکی" را تمامشده بداند...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11379
☑️ @ShahrestanAdab
🔻جدایی آه از شین
(نقد و بررسی رمان #آه_با_شین نوشتۀ #محمدکاظم_مزینانی به قلم #ملیکا_آلیک در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«...هر هنرمند مطرحی با یک جهش ژنتیکی به دنیا میآید. مثلاً نویسندهها مانند ششانگشتیها با یک گوش و چشم اضافه متولد میشوند و یا شاید مثل گربهها هفت جان دارند که هریک را برای جاسوسی به گوشهای میفرستند و هربار که میمیرند با جان دیگر زنده میشوند و دوباره زندگی را تجربه میکنند. آنها فلسفه و ایده دارند و فلسفهشان را میبینند و میشنوند و میتوانند چیزها را به زبانی غیرفلسفی بنویسند. وضعیت شاعران هم بهتر نیست. آنها هم با احساسات گیج و درهمی به دنیا میآیند و انگار هیچکدام از حسها نمیخواهند فقط سر کار خود باشند و شاعر را در هزیان و سرگردانی همیشگی نگه میدارند. خوشبختانه "محمدکاظم مزینانی" یک شاعر و نویسنده است...»
🔗 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11503
☑️ @ShahrestanAdab
🔻کجا میری ننه امرو؟
(بازخوانی داستانی کوتاه از #احمد_محمود ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«ئوشب چه به سرت ئومد ننه امرو.
ننه امرالله خیال میکند که - انگار- بار دیگر، در گذشتهای دور، همین هول و تکان را داشته است.
- گریه هم کردی ننه امرو؟
خیال میکند که در همین گذشتۀ دور، پای امرالله، به وقت فرار تیر خورده است و از نردبان چوبی سقوط کرده است.
شب خیس زمستان، سرمای نمور، ثلث اول بعد از نیمه شب، ترس و لرز خودش و بهت همسایه ها – "یا قمر بنی هاشم!"
- ئیقدر بیتابی نکن ننه امرو، خدا بزرگه.
امرالله را کلبچه میزنند. پای چپش میلنگد و از بالای زانو خون میجوشد – "ای کس بی کسان". پیرزن تنها میماند...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11502
☑️ @ShahrestanAdab