نیمهشب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف، احمد به استقبال او
ظاهرا تشییع یک پیکر، ولی
باطناً تشییع زهرا و علی...
دو عزیز فاطمه همراهشان
مشعلِ سوزانشان از آهشان
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک، آمال علی
چشم، نور از دست داده؛ پا، رمق
اشک، بر مهتابِ رویش، چون شفق...
آه، سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عده، گرم گفتوگو
آه آه ای همرهان، آهستهتر
میبَرید اسرار را؛ سر بستهتر
این تن آزرده باشد جان من
جان فدایش؛ او شده قربان من
همرهان این لیلۀ قدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبَرید؛ آرامتر!
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چارهای، غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پرکوکبتر است
بعد از امشب، روزم از شب، شبتر است
زین گل من باغ رضوان، نفحه داشت
مصحف من بود و، هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دلم چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید!
#فاطمیه
#علی_انسانی
#مثنوی_آیینهها
@shahrestanadab