eitaa logo
کانال رسمی شهید نوید صفری
1.5هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
71 فایل
کانال رسمی شهید مدافع حرم نوید صفری ولادت: ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ 🌷شهادت: ۱۸ آبان ۱۳۹۶ #شب_اربعین #شهیدحججی_تهرانپارس #شهید_بی_سر🥀 تفحص و شناسایی: ۵ آذر ۱۳۹۶ تشییع باشکوه ۱۰ آذر ۱۳۹۶ #کانال_اصلی_شهیدنوید ارسال خاطرات، تصاویر و تبادل : @Zaviyee
مشاهده در ایتا
دانلود
👇 و نشونی آخر هم اینکه صاحب خونه بلافاصله گفت : آخی، چه جالب من 📘 رو سفارش داده بودم و دقیقا امروز صبح بدستم رسید وچند صفحه اش رو همین امروز خوندم. بنظرتون همه این رخدادها اتفاقیه؟؟؟ رنگ بوی خوب مجلس، رسیدن 📕 بدست صاحبخانه دقیقا در روزی که منزلش هیات انداخته و... 🔹من هم بیکار ننشستم و شب که از هیات برگشتم ۲ کیلو شیر از لبنیاتی گرفتم صبح جوشوندم و ریختم تو کلمن کوچک آوردم اداره با ۱۲-۱۰ از همکارا شیر گرم و شیرقهوه ☕️ صرف کردیم و همه خوششون اومد و برکت کرد و خیلی استقبال کردند. ان شاءالله از همه ما قبول باشه و شفیع مون باشند. 🔸می دونم که خیلی خالص بود و نمی خواستم این موضوع رو بگم که خدای ناکرده ریا نشه یا اجرمون از بین نره اما گفتم که این موضوع به اطلاع سایر هم برسه و تو این مسیر مستحکم تر بشند. 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 🌹 🔹پدرها خیلی سریع گرم صحبت شدند و رفاقت بینشان شکل گرفت. مادرها هم که از قبل همدیگر را دیده بودند و طبق قاعده ی همه دوره همی های زنانه حرف برای گفتن کم نمی آمد. اما خیلی کم صحبت کرد. به احترام ماه صفر 🏴 نمی خواست خیلی بگو بخند داشته باشد، باوجود این به دل پدرو برادرم نشسته بود. فقط برادرم بعد از اینکه رفتند گفت : « ... ، خیلی پسرخوبی بود، فقط با شغلش مشکلی نداری؟ می دونی سوریه رفتن همه چی داره ؟ جانبازی، اسارت، .🌷» نمی توانستم به کسی بگویم که من هربار را می بینم می افتم. نمی توانستم بگویم که راه رفتنش، نگاهش، حرف زدنش من را 🌷 می اندازد. نمی توانستم بگویم که توی همین جلسه هم وقتی نگاهش کردم ☀️ را توی صورتش دیدم. { ديده ای از شاه خواهم شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس } و توی دلم گفتم : خدا به مادرش رحم کنه. 😢 👇
👇 نمی توانستم بگویم نمی خواهم فرصت نفس کشیدن کنار یکی از بنده های خوب خدا را از دست بدهم، حتی اگر این فرصت کوتاه باشد، حتی اگر درد و رنج داشته باشد. این رنج شیرین را نمی خواستم از دست بدهم. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۰۰ پی نوشت : ✍ از خانواده محترم شهیدنوید 🌹 عموماً بخاطر پرورش چنین چلچراغ بی بدیل و در این قسمت از گزیده کتاب خصوصاً از همسرمحترم شهیدنوید، این نیمه ی پنهان ماه 🌖 ممنونیم که از خیلی از داشته هاشون گذشتند و ایثار کردند و این رنج شیرین را متحمل شدند تا این فرصت ناب آشنایی ما با 🌷 از دریچه نگاه یک شریک زندگی و یک همسر برای ماها بیشتر و بهتر تجلی پیدا کند. ღـیدانه ღـیدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری اینجاست👇 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 ⁉️ 💐 با هم از وزارت دفاع آمده بودیم بیرون و عضو سپاه شده بودیم ولی هنوز نتوانسته بودیم برویم سوریه متوسل شده بودیم به وقتی آذر سال ۱۳۹۴ برای اولین بار پایمان را گذاشتیم توی محل کار جدیدی که قرار بود از آنجا به سوریه اعزام شویم و را دیدم تازه فهمیدیم هم دقیقاً از همین جا به منطقه اعزام شده است. 💐 قضیه ی ازدواجش را تو {شهیدسعیدعلیزاده} نشنیدی یک سال بعد از شهادت تو ازدواج کرد. روزی که می خواست برود خواستگاری به من گفت: «باور کن دیگه خسته شدم از خواستگاری رفتن به سپردم گفتم خودت درستش کن.» فردا صبح که با هم رفتیم سرکار پرسیدم خب چی شد؟ دیشب خوش گذشت؟» فکرش را نمی کردم قضیه به خیر و خوشی تمام شده باشد؛ ولی گفت که وقتی وارد اتاق دختر خانم شده و اولین چیزی که دیده عکس رسول🌷 بوده خشکش زده گفت: « کارم رو درست کرده » 👇
😔 به خودم که آمدم دیدم توی یک خیابان ناآشنا دارم راه می روم. نمی دانستم کجا هستم. وقتی رسیدم خانه🏠 رفتم توی اتاق و تا صبح فقط توی اینترنت اسم نوید را جست وجو کردم. هیچ خبری نبود. انگار همه ی دنیا به جز من که بی قرار همسرم بودم، خواب بودند. خانم جان! ۲۰ روزی که مفقود بود، خیلی سخت گذشت. خبرهای ضدونقیض می آمد. یکی می گفت زنده است و مشغول یک عملیات فوق سری است. یکی می گفت شهید🌷 شده. یکی می گفت مفقود شده و هیچ اطلاعی از زنده بودن یا نبودنش نیست. بین زمین و آسمان بودیم. تا اینکه یک شب سیدحسن و همسرش زهرا خانم به من زنگ 📲 زدند و گفتند ما دم در خانه هستیم و می خواهیم با تو صحبت کنیم. تلفن را که قطع کردم نشستم لبه ی تخت. می دانستم خبری که به خاطرش تا دم در خانه ی ما آمده اند، چیست⁉️ خود آقاسید گفته بود اگر باشه، خودمون حضوری میایم خدمت شما.» 👇
صدای صلوات 💐 که بلند شد سر چرخاندیم پشت سرو دیدیم تابوتی را که رویش زده شده بود دارند می آورند مسافرهایی که توی سالن {فرودگاه} ✈️ بودند کم کم از جایشان بلند شدند و آمدند سمت تابوت یک عده هم از روی صندلی بلند شدند و همان جایی که بودند ایستادند استقبال مسافران از باعث شد تابوت را سه دور دور سالن فرودگاه بچرخانند من چه احساسی داشتم از شما که چیزی پنهان نیست خانم جان، راستش من احساسی را داشتم که یک عروس شب مراسم عروسی اش دارد. شب سالگرد ازدواج حضرت خدیجه و رسول اکرم 🎉🎊 بود تاریخی که برای مراسم عروسی توی ذهن من و بود. پیکر را که کردند ما پشت سر تابوت بودیم. زیر لب گفتم انگار روی ابرها ⛅️راه میرفتم از سوریه برگشته بود و ما برای مراسم عروسی آمده بودیم حرم امام رضای ♥️ عزیزمان. باور کنید همین احساس را داشتم بس که حواسم پرت بود چادرم کشیده می شد روی زمین خواهرت چادرم را که جمع کرد بی اختیار گفت: «مریم» شبیه عروسا شدی ♥️ 👇
👇 «من تمام مسائل رو برای ازدواج و بقیه ی کارها درک می کنم اما یه چیزایی اینجا هست که چون شما نمی بینید و من نمیتونم تعریف کنم برای شما قابل درک نیست میدونم کارای مهمی دارم اما یه وقتایی یه کارایی پیش میاد اینجا که از هر کاری مهمتره و به جون آدمها ربط داره اگه کوتاهی کنی جون آدمهای بعد از تو به خطر می افته کسانی هستند با شرایط بدتر از من که ایستادن اینجا و دارن کار میکنن که فقط خدا میدونه آدم خجالت میکشه جلوشون بگه که من میخوام برم به عروسیم🎉🎊 برسم و اگر دیر بشه چی میشه و شرمنده خونواده میشم مثلاً یکی از بچه ها اینجاست که تقریباً با هم اومدیم. امروز داشتیم صحبت می کردیم تازه بهم گفت که پدر نداره و خودش نون اور خونواده است. پسر بزرگ هم هست و چند تا خواهر برادر کوچک تر داره مادرشم سرطان داره😢 وقتی فهمیدم با این شرایط ایستاده و تا حالا اصلاً از رفتن حرفی نزده خیلی خجالت کشیدم این فقط یه نمونه است که میتونم بگم ... 📙کتاب‌ شهید نوید صفحه ۱۴۵ ღویدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
🕊 🌷 🌷 گذشت و آن روزی که اول ماه مبارک رمضان بود اتفاقاً با هم بودیم و تقریباً کنار هم نشسته بودیم. با هم وارد حسینیه {امام خمینی} شدیم و ایشان الحمدلله تلاوت 🎤 بسیار زیبایی کردند. یادم است آقامحسن سوره مبارکه اسرا را خواندند و آیه «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» که با استقبال مستمعین و تشویق 👏 مواجه شد. بعد از تلاوت هم رفتند خدمت آقا برای دستبوسی و اگر احتمالاً نکته‌ای درباره تلاوتشان دارند، به ایشان بفرمایند. رفتند و برگشتند و آمدند. به ایشان گفتم خب آقامحسن! چی شد؟ انگشتری که می‌خواستی از آقا گرفتی؟ گفت: حقیقتش روم نشد از آقا بگیرم.😔 گفتم این چه کاری است؟ خب می‌گفتی. معلوم نیست کی دوباره خدمت برسی و تلاوت کنی و بتوانی درخواست کنی. گفت: هر چه فکر کردم روم نشد به آقا بگویم. یعنی اینقدر حجب و حیا داشت و اینقدر انسان شریف و انسان متواضع و متخلقی بود. این ماجرا گذشت. 👇
👇 اواسط ماه رمضان بود که ایشان به من زنگ زد و با یک حالت شور و نشاط و خیلی خوشحال ❤️ گفت: آقا یک اتفاق خیلی خوبی افتاده می‌توانی حدس بزنی؟ گفتم: نه؛ چی شده؟ گفت: برای من انگشتر فرستادند. 💜 چند شب پیش که در مسجد کرامت مشهد محفل تلاوت داشتیم، آقای سرابی از شورای عالی قرآن آنجا تشریف آوردند و گفتند بعد از آن جلسه محفل اول ماه مبارک رمضان که خدمتشان بودیم، این انگشتر را دادند به آقای مقدم و گفتند: این انگشتر را بروید بدهید به آقای حاجی‌حسنی کارگر. خلاصه انگشتر را آوردند مشهد و در آن جلسه باشکوه تقدیم ایشان کردند. آن انگشتر را ایشان آورده بود و نشان من داد؛ انگشتر بسیار زیبا و قشنگی بود که آقامحسن آن را هیچ‌وقت از خود جدا نمی‌کرد و در 🕋 هم آن را همراه داشت و حتی زمان شهادت هم در دستش بود و متأسفانه این انگشتر در سرزمین منا گم شد 😔 و با پیکر مطهرش برنگشت. 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 👇 {مشاور} از اینکه را چطور دیده ام.{پرسید} من هم بی معطلی گفتم : « خیلی خوبه! فقط این قدر خوبه که » با تعجب پرسید : « چطور⁉️» گفتم: «من خیلی اهل مطالعه کتاب های مربوط به شهدا هستم. روحیات و خصوصیات رو کم و بیش توی این سالای مأنوس بودن با کتابهای دفاع مقدس 🇮🇷 و همین طور با خانواده ی شناخته م. » 🔹بعد هم کمی از سختی زندگی کنار یک رزمند گفت و شرایط خاصی که باید با آگاهی واردش شوم. حرف های ما که تمام شد را صدا زد و من از اتاق رفتم بیرون. دلم می خواست این جلسه ی باهم بودنمان هم مثل جلسات قبلی داشته باشد. به پیشنهاد دادم اگر آن طرف ها مزارشهدا هست برویم برای زیارت. وقتی داشتیم از پله های بوستان پلیس می رفتیم بالا، هنوز به مزار شهدای گمنام 🌹 نرسیده بودیم، گفت : « شما تحصیلات براتون مهمه؟ » من هم با اطمینان گفتم : « من به آقای مشاورم گفتم که برام شعور و درک طرف مقابل مهمه، شما چی، این اختلاف قدی که داریم براتون اهمیت داره؟ » 👇
🌹 در سال ۱۳۸۷ غنی‌سازی ۲۰ درصدی اورانیوم برای ایران یک نیاز مهم شد. چون آرژانتین که همیشه سوخت رآکتور تحقیقاتی تهران را تأمین می‌کرد با فشار آمریکا اعلام کرد دیگر به ایران اورانیوم ۲۰ درصدی نمی‌فروشد. 🔻رآکتور تهران در معرض خاموشی قرار گرفته بود و با خاموشی آن برنامه اتمی ایران و حتی دانش هسته‌ای ایران 🇮🇷 عقب‌گرد می‌کرد. حالا توپ در زمین ایران بود که آیا می‌تواند یا نمی‌تواند و بود که «ما می‌توانیم» را معنا کرد. این‌ها را کسی نمی‌دانست؛ دکتر « » رئیس سازمان انرژی اتمی ایران 🇮🇷 بعدها برای ایرانی‌ها تعریف کرد. او این چنین می‌گوید: «وقتی به ما مأموریت داده شد که غنی‌سازی‌ ۲۰ درصدی را انجام بدهیم سازماندهی وسیعی با حضور دانشمندان رشته‌های مختلف انجام شد. برای اینکه این کار پیش برود باید «محاسبات بحرانی» انجام می‌شد. محاسبات مهندسی شیمی و دیگر محاسبات را برای مجتمع سوخت، بچه‌های ما خیلی قدرتمندانه انجام دادند. 👇
👇 🔻برای «محاسبات بحرانی» که بسیار مهم است در ایران کسی را نداشتیم. از طرق مختلف تلاش کردیم این نقیصه را رفع کنیم. دستمان به هیچ جا نرسید. اگر این بخش انجام نمی‌شد کل کار متوقف می‌شد. این از آن تخصص‌هایی است که در کشورهای بسیار محدودی وجود دارد... شما چون با مواد هسته‌ای سر و کار دارید اگر این مواد حساب‌شده نباشد و تجمعی از مواد هسته‌ای داشته باشید یکدفعه ممکن است یک فعل و انفعالاتی رخ بدهد و این فعل و انفعالات کسانی را که آنجا کار و زندگی می‌کنند در معرض خطر قرار دهد. 🚫 شما باید جوری طراحی کنید که هیچ‌وقت تجمع مواد هسته‌ای به آن اندازه نباشد که آن خطر را ایجاد کند. این محاسبه یک آدم واردی می‌خواست که ما نداشتیم. اصلا هیچ‌کسی نبود و کار بسیار حساس و سختی بود. من موضوع را مطرح کردم. با آرامشی که همیشه داشت گفت این محاسبات را من انجام می‌دهم. این هرگز باورپذیر نبود؛ آدمی که دوره‌ای ندیده و خارج از کشور نرفته این محاسبات را انجام بدهد. این کار را انجام داد... فقط همین یک نفر بود. ما نفر دیگری نداشتیم. این توانی بود که فقط او داشت و کار ما به‌شدت وابسته به توان بود... خدا می‌داند اگر می‌گفت من این کار را می‌کنم و ۱۰ میلیارد تومان می‌گیرم می‌گفتیم باشد یا ۵۰ میلیارد می‌گیرم می‌گفتیم قبول. 🔹حالا جالب است برایتان بگویم که این محاسبات را انجام داد و یک ریال هم نگرفت.» •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈• 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•