#ادامه👇
و نشونی آخر هم اینکه صاحب خونه بلافاصله گفت : آخی، چه جالب من #کتاب_شهیدنوید📘 رو سفارش داده بودم و دقیقا امروز صبح بدستم رسید وچند صفحه اش رو همین امروز خوندم. بنظرتون همه این رخدادها اتفاقیه؟؟؟ رنگ بوی خوب مجلس، رسیدن #کتاب_شهیدنوید📕 بدست صاحبخانه دقیقا در روزی که منزلش هیات انداخته و...
🔹من هم بیکار ننشستم و شب که از هیات برگشتم ۲ کیلو شیر از لبنیاتی گرفتم صبح جوشوندم و ریختم تو کلمن کوچک آوردم اداره با ۱۲-۱۰ از همکارا شیر گرم و شیرقهوه ☕️ صرف کردیم و همه خوششون اومد و برکت کرد و خیلی استقبال کردند.
ان شاءالله از همه ما قبول باشه و شفیع مون باشند.
🔸می دونم که #شهیدنوید خیلی خالص بود و نمی خواستم این موضوع رو بگم که خدای ناکرده ریا نشه یا اجرمون از بین نره اما گفتم که این موضوع به اطلاع سایر #دوستداران_شهیدنوید هم برسه و تو این مسیر مستحکم تر بشند.
#باورکنید
#شهدا_زنده_و_حاظر_و_ناظراند
#رمز_ورود👇
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📚
#شماره_۳۷
#نمی_توانستم_بگویم_هربار_آقانوید_را_می_بینم
#یاد_شهادت_می_افتم
#راه_رفتنش_نگاهش_حرف_زدنش
#من_را_یادشهدا_می_اندازد🌹
#نور_شهادت_را_توی_صورتش_دیدم
🔹پدرها خیلی سریع گرم صحبت شدند و رفاقت بینشان شکل گرفت.
مادرها هم که از قبل همدیگر را دیده بودند و طبق قاعده ی همه دوره همی های زنانه حرف برای گفتن کم نمی آمد.
#آقانوید اما خیلی کم صحبت کرد. به احترام ماه صفر 🏴 نمی خواست خیلی بگو بخند داشته باشد، باوجود این به دل پدرو برادرم نشسته بود.
فقط برادرم بعد از اینکه رفتند گفت : « ... ، خیلی پسرخوبی بود، فقط با شغلش مشکلی نداری؟ می دونی سوریه رفتن همه چی داره ؟ جانبازی، اسارت، #شهادت.🌷»
نمی توانستم به کسی بگویم که من هربار #آقانوید را می بینم #یاد_شهادت می افتم.
نمی توانستم بگویم که راه رفتنش، نگاهش، حرف زدنش من را #یادشهدا 🌷 می اندازد.
نمی توانستم بگویم که توی همین جلسه هم وقتی نگاهش کردم #نورشهادت ☀️ را توی صورتش دیدم.
{ ديده ای از شاه خواهم شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس }
و توی دلم گفتم : خدا به مادرش رحم کنه. 😢
#ادامه 👇
#ادامه
#گزیده_کتاب_شهیدنوید_شماره_۳۷ 👇
نمی توانستم بگویم نمی خواهم فرصت نفس کشیدن کنار یکی از بنده های خوب خدا را از دست بدهم، حتی اگر این فرصت کوتاه باشد، حتی اگر درد و رنج داشته باشد. این رنج شیرین را نمی خواستم از دست بدهم.
📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۰۰
#به_نقل_از_همسرمحترم_شهیدنوید
پی نوشت : ✍
از خانواده محترم شهیدنوید 🌹 عموماً بخاطر پرورش چنین چلچراغ بی بدیل و در این قسمت از گزیده کتاب خصوصاً از همسرمحترم شهیدنوید، این نیمه ی پنهان ماه 🌖 ممنونیم که از خیلی از داشته هاشون گذشتند و ایثار کردند و این رنج شیرین را متحمل شدند تا این فرصت ناب آشنایی ما با #شهیدنوید 🌷 از دریچه نگاه یک شریک زندگی و یک همسر برای ماها بیشتر و بهتر تجلی پیدا کند.
#من_و_شما_چقدر_شهید_به_نظر_می_رسیم
#نوღـیدانه
#شهـღـیدانه
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری اینجاست👇
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهید_نوید📚
#شماره_۵۵
#چرا_شهیدنوید_اینقدر_کار_راه_اندازه⁉️
#وقتی_من_شهید_شدم_به_همه_بگو
#من_میمونم_مثل_رسول_کار_راه_می_ندازم💐
با هم از وزارت دفاع آمده بودیم بیرون و عضو سپاه شده بودیم ولی هنوز نتوانسته بودیم برویم سوریه متوسل شده بودیم به #رسول وقتی آذر سال ۱۳۹۴ برای اولین بار پایمان را گذاشتیم توی محل کار جدیدی که قرار بود از آنجا به سوریه اعزام شویم و #عکس_رسول را دیدم تازه فهمیدیم #رسول هم دقیقاً از همین جا به منطقه اعزام شده است.
💐 قضیه ی ازدواجش را تو {شهیدسعیدعلیزاده} نشنیدی یک سال بعد از شهادت تو #نوید ازدواج کرد.
روزی که می خواست برود خواستگاری به من گفت: «باور کن دیگه خسته شدم از خواستگاری رفتن به #رسول سپردم گفتم خودت درستش کن.»
فردا صبح که با هم رفتیم سرکار پرسیدم خب چی شد؟ دیشب خوش گذشت؟»
فکرش را نمی کردم قضیه به خیر و خوشی تمام شده باشد؛ ولی #نوید گفت که وقتی وارد اتاق دختر خانم شده و اولین چیزی که دیده عکس رسول🌷 بوده خشکش زده گفت: « #رسول کارم رو درست کرده »
#ادامه 👇
#گزیده_کتاب_شهیدنوید
#شماره_۵۶
#لحظات_پر_تب_و_تاب_بی_خبری😔
#چشم_های_که_سوریه_جا_مانده_بود
به خودم که آمدم دیدم توی یک خیابان ناآشنا دارم راه می روم. نمی دانستم کجا هستم. وقتی رسیدم خانه🏠 رفتم توی اتاق و تا صبح فقط توی اینترنت اسم #آقا نوید را جست وجو کردم. هیچ خبری نبود. انگار همه ی دنیا به جز من که بی قرار همسرم بودم، خواب بودند.
خانم جان! ۲۰ روزی که #آقانوید مفقود بود، خیلی سخت گذشت. خبرهای ضدونقیض می آمد. یکی می گفت زنده است و مشغول یک عملیات فوق سری است. یکی می گفت شهید🌷 شده. یکی می گفت مفقود شده و هیچ اطلاعی از زنده بودن یا نبودنش نیست.
بین زمین و آسمان بودیم. تا اینکه یک شب سیدحسن و همسرش زهرا خانم به من زنگ 📲 زدند و گفتند ما دم در خانه هستیم و می خواهیم با تو صحبت کنیم. تلفن را که قطع کردم نشستم لبه ی تخت. می دانستم خبری که به خاطرش تا دم در خانه ی ما آمده اند، چیست⁉️
خود آقاسید گفته بود اگر #نوید_شهید_شده باشه، خودمون حضوری میایم خدمت شما.»
#ادامه 👇
#گزیده_کتاب_شهیدنوید
#شماره_۵۷
#انتقال_پیکرمطهر_شهیدنوید_به_حرم_اباالجواد
صدای صلوات 💐 که بلند شد سر چرخاندیم پشت سرو دیدیم تابوتی را که #عکس_آقانوید رویش زده شده بود دارند می آورند مسافرهایی که توی سالن {فرودگاه} ✈️ بودند کم کم از جایشان بلند شدند و آمدند سمت تابوت یک عده هم از روی صندلی بلند شدند و همان جایی که بودند ایستادند استقبال مسافران از #آقانوید باعث شد تابوت را سه دور دور سالن فرودگاه بچرخانند من چه احساسی داشتم
از شما که چیزی پنهان نیست خانم جان، راستش من احساسی را داشتم که یک عروس شب مراسم عروسی اش دارد.
شب سالگرد ازدواج حضرت خدیجه و رسول اکرم 🎉🎊 بود تاریخی که برای مراسم عروسی توی ذهن من و #آقانوید بود. پیکر را که #وارد_حرم کردند ما پشت سر تابوت بودیم.
زیر لب گفتم #السلام_علیک_یا_ابالجواد انگار روی ابرها ⛅️راه میرفتم #آقانوید از سوریه برگشته بود و ما برای مراسم عروسی آمده بودیم حرم امام رضای ♥️ عزیزمان.
باور کنید همین احساس را داشتم بس که حواسم پرت بود چادرم کشیده می شد روی زمین خواهرت چادرم را که جمع کرد بی اختیار گفت: «مریم» شبیه عروسا شدی ♥️
#ادامه 👇
#ادامه👇
«من تمام مسائل رو برای ازدواج و بقیه ی کارها درک می کنم اما یه چیزایی اینجا هست که چون شما نمی بینید و من نمیتونم تعریف کنم برای شما قابل درک نیست میدونم کارای مهمی دارم اما یه وقتایی یه کارایی پیش میاد اینجا که از هر کاری مهمتره و به جون آدمها ربط داره اگه کوتاهی کنی جون آدمهای بعد از تو به خطر می افته کسانی هستند با شرایط بدتر از من که ایستادن اینجا و دارن کار میکنن که فقط خدا میدونه آدم خجالت میکشه جلوشون بگه که من میخوام برم به عروسیم🎉🎊 برسم و اگر دیر بشه چی میشه و شرمنده خونواده میشم مثلاً یکی از بچه ها اینجاست که تقریباً با هم اومدیم.
امروز داشتیم صحبت می کردیم تازه بهم گفت که پدر نداره و خودش نون اور خونواده است. پسر بزرگ هم هست و چند تا خواهر برادر کوچک تر داره مادرشم سرطان داره😢 وقتی فهمیدم با این شرایط ایستاده و تا حالا اصلاً از رفتن حرفی نزده خیلی خجالت کشیدم این فقط یه نمونه است که میتونم بگم ...
📙کتاب شهید نوید صفحه ۱۴۵
#بهنقل_از_همسرمحترم_شهیدنوید
#نـღویدانه
#شهیدنوید #شهیدامام_رضایی
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#۲مهر_روزبزرگداشت_شهدای_حادثه_منا
#مهاجر_الی_الله 🕊 #بای_ذنب_قتلت
#شهیدمحسن_حاجی_حسنی_کارگر🌷
#قاری_ممتاز_بین_المللی
#ماجرای_انگشتر_رهبری_که_با_محسن🌷
#در_منا_جا_ماند_تا_همیشه
گذشت و آن روزی که اول ماه مبارک رمضان بود اتفاقاً با هم بودیم و تقریباً کنار هم نشسته بودیم. با هم وارد حسینیه {امام خمینی} شدیم و ایشان الحمدلله تلاوت 🎤 بسیار زیبایی کردند.
یادم است آقامحسن سوره مبارکه اسرا را خواندند و آیه «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» که با استقبال مستمعین و تشویق 👏 #حضرت_آقا مواجه شد.
بعد از تلاوت هم رفتند خدمت آقا برای دستبوسی و اگر احتمالاً #آقا نکتهای درباره تلاوتشان دارند، به ایشان بفرمایند. رفتند و برگشتند و آمدند.
به ایشان گفتم خب آقامحسن! چی شد؟ انگشتری که میخواستی از آقا گرفتی؟
گفت: حقیقتش روم نشد از آقا بگیرم.😔
گفتم این چه کاری است؟ خب میگفتی. معلوم نیست کی دوباره خدمت #آقا برسی و تلاوت کنی و بتوانی درخواست کنی.
گفت: هر چه فکر کردم روم نشد به آقا بگویم. یعنی اینقدر حجب و حیا داشت و اینقدر انسان شریف و انسان متواضع و متخلقی بود.
این ماجرا گذشت.
#ادامه 👇
#ادامه 👇
اواسط ماه رمضان بود که ایشان به من زنگ زد و با یک حالت شور و نشاط و خیلی خوشحال ❤️ گفت: آقا یک اتفاق خیلی خوبی افتاده میتوانی حدس بزنی؟ گفتم: نه؛ چی شده؟
گفت: #حضرت_آقا برای من انگشتر فرستادند. 💜
چند شب پیش که در مسجد کرامت مشهد محفل تلاوت داشتیم، آقای سرابی از شورای عالی قرآن آنجا تشریف آوردند و گفتند #حضرت_آقا بعد از آن جلسه محفل اول ماه مبارک رمضان که خدمتشان بودیم، این انگشتر را دادند به آقای مقدم و گفتند:
این انگشتر را بروید بدهید به آقای حاجیحسنی کارگر.
خلاصه انگشتر را آوردند مشهد و در آن جلسه باشکوه تقدیم ایشان کردند. آن انگشتر را ایشان آورده بود و نشان من داد؛ انگشتر بسیار زیبا و قشنگی بود که آقامحسن آن را هیچوقت از خود جدا نمیکرد و در #سفر_معنوی_حج 🕋 هم آن را همراه داشت و حتی زمان شهادت هم در دستش بود و متأسفانه این انگشتر در سرزمین منا گم شد 😔 و با پیکر مطهرش برنگشت.
#به_نقل_از_دوست_شهید
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد_وعجل_فرجهم
#لینک_عضویت_تلگرام_ایتا👇
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📚
#شماره_۶۱
#به_آقای_مشاورم_گفتم_که_برام
#شعور_و_درک_طرف_مقابل_مهمه
#ادامه_بخش_قبلی👇
{مشاور} از اینکه #آقانوید را چطور دیده ام.{پرسید} من هم بی معطلی گفتم : « خیلی خوبه! فقط این قدر خوبه که #می_ترسم_زود_شهید_بشه»
با تعجب پرسید : « چطور⁉️»
گفتم: «من خیلی اهل مطالعه کتاب های مربوط به شهدا هستم. روحیات و خصوصیات رو کم و بیش توی این سالای مأنوس بودن با کتابهای دفاع مقدس 🇮🇷 و همین طور با خانواده ی #شهدا شناخته م. »
🔹بعد هم کمی از سختی زندگی کنار یک رزمند گفت و شرایط خاصی که باید با آگاهی واردش شوم. حرف های ما که تمام شد #آقانوید را صدا زد و من از اتاق رفتم بیرون.
دلم می خواست این جلسه ی باهم بودنمان هم مثل جلسات قبلی #رنگ_و_بوی_شهدا داشته باشد. به #آقانوید پیشنهاد دادم اگر آن طرف ها مزارشهدا هست برویم برای زیارت. وقتی داشتیم از پله های بوستان پلیس می رفتیم بالا، هنوز به مزار شهدای گمنام 🌹 نرسیده بودیم، #آقانوید گفت : « شما تحصیلات براتون مهمه؟ »
من هم با اطمینان گفتم : « من به آقای مشاورم گفتم که برام شعور و درک طرف مقابل مهمه، شما چی، این اختلاف قدی که داریم براتون اهمیت داره؟ »
#ادامه 👇
#شهیدی_که_از_دستمزد_میلیارد_تومانی
#گذشت
#محاسبات_پیچیده_و_پر_ریسک #این_توانی_بود_که_فقط_شهریاری_داشت
#شهیددکترمجیدشهریاری🌹
#۸آذر۱۳۸۹_سالروز_شهادت
در سال ۱۳۸۷ غنیسازی ۲۰ درصدی اورانیوم برای ایران یک نیاز مهم شد. چون آرژانتین که همیشه سوخت رآکتور تحقیقاتی تهران را تأمین میکرد با فشار آمریکا اعلام کرد دیگر به ایران اورانیوم ۲۰ درصدی نمیفروشد.
🔻رآکتور تهران در معرض خاموشی قرار گرفته بود و با خاموشی آن برنامه اتمی ایران و حتی دانش هستهای ایران 🇮🇷 عقبگرد میکرد. حالا توپ در زمین ایران بود که آیا میتواند یا نمیتواند و #شهیدشهریاری بود که «ما میتوانیم» را معنا کرد.
اینها را کسی نمیدانست؛ دکتر « #علی_اکبر_صالحی» رئیس سازمان انرژی اتمی ایران 🇮🇷 بعدها برای ایرانیها تعریف کرد. او این چنین میگوید: «وقتی به ما مأموریت داده شد که غنیسازی ۲۰ درصدی را انجام بدهیم سازماندهی وسیعی با حضور دانشمندان رشتههای مختلف انجام شد. برای اینکه این کار پیش برود باید «محاسبات بحرانی» انجام میشد. محاسبات مهندسی شیمی و دیگر محاسبات را برای مجتمع سوخت، بچههای ما خیلی قدرتمندانه انجام دادند.
#ادامه 👇
#ادامه 👇
🔻برای «محاسبات بحرانی» که بسیار مهم است در ایران کسی را نداشتیم. از طرق مختلف تلاش کردیم این نقیصه را رفع کنیم. دستمان به هیچ جا نرسید. اگر این بخش انجام نمیشد کل کار متوقف میشد. این از آن تخصصهایی است که در کشورهای بسیار محدودی وجود دارد... شما چون با مواد هستهای سر و کار دارید اگر این مواد حسابشده نباشد و تجمعی از مواد هستهای داشته باشید یکدفعه ممکن است یک فعل و انفعالاتی رخ بدهد و این فعل و انفعالات کسانی را که آنجا کار و زندگی میکنند در معرض خطر قرار دهد.
🚫 شما باید جوری طراحی کنید که هیچوقت تجمع مواد هستهای به آن اندازه نباشد که آن خطر را ایجاد کند. این محاسبه یک آدم واردی میخواست که ما نداشتیم. اصلا هیچکسی نبود و کار بسیار حساس و سختی بود. من موضوع را مطرح کردم.
#دکترشهریاری با آرامشی که همیشه داشت گفت این محاسبات را من انجام میدهم.
این هرگز باورپذیر نبود؛ آدمی که دورهای ندیده و خارج از کشور نرفته این محاسبات را انجام بدهد. #شهریاری این کار را انجام داد...
فقط همین یک نفر بود. ما نفر دیگری نداشتیم.
این توانی بود که فقط او داشت و کار ما بهشدت وابسته به توان #مجید بود...
خدا میداند اگر #شهریاری میگفت من این کار را میکنم و ۱۰ میلیارد تومان میگیرم میگفتیم باشد یا ۵۰ میلیارد میگیرم میگفتیم قبول.
🔹حالا جالب است برایتان بگویم که #شهریاری این محاسبات را انجام داد و یک ریال هم نگرفت.»
•┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
•┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•