eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
214 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
برادر بزرگوار جانباز آقای مالمیر زیارتشون قبول باشه🌹🌺 خدا بهشون سلامتی بده @shahid_hajasghar_pashapoor
برادر بزرگوار جانباز آقای مالمیر زیارتشون قبول باشه🌹🌺 خدا بهشون سلامتی بده @shahid_hajasghar_pashapoor
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
باخبرباش‌ فقط‌ محض‌ تماشای‌ تو بود ضربان‌ دل‌‌ من‌ خواست‌ که‌ تکرار شود... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حاج اصغر در این هفت سال که منطقه بود با این که خیلی راحت می‌توانست اما اصلا کربلا نرفت تا از جهادش عقب نماند. بعد که ما این سفری [اصغر ترتیب داده بود] را با بچه‌های سوری رفتیم و برگشتیم متوجه شدیم بعضی از بچه‌هایی که با ما آمده بودند شیعه نبودند. به خاطر محبتی که به حاج اصغر داشتند عاشق امام حسین(ع) شده بودند و حاج اصغر فرستاده بودشان زیارت امام حسین(ع). @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیش به سوی مرز مهران از صمیم قلبم دوست دارم تک تکتون راهی بشید امسال.....🌹
موکب حیدریون اسدآباد همدان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #عشق_یا_هوس #قسمت_هفتاد_و_پنجم مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم. حقیقت این بود
📖 اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد و من به تک تک اونها گوش کردم و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم. وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد. - هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه اما حقیقتا خوشحالم، بعد از چهار سال و نیم تلاش بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید. از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن. برگشتم خونه و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم، بی حال و بی رمق همون طوری ولو شدم روی تخت. - کجایی بابا؟ حالا چه کار کنم؟ چه جوابی بدم؟ با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم، بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی. بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم. چهل روز نذر کردم اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم، گفتم هر چه بادا باد امرم رو به خدا می سپارم. اما هر چه می گذشت محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت تا جایی که ترسیدم. - خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ روز چهلم از راه رسید تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن، قبل از فشار دادن دکمه ها نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم. - خدایا! اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام. من، مطیع امر توئم. و دکمه روی تلفن رو فشار دادم. همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم، بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم. تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی. (سوره شوری، آیه ۵۲) و این پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود.... ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
دوستان اِن شاءالله میریم کاظمین دعاگو هستم حتما. این خبر خوب گروهمون بود. تا حالا نرفتم☺️
مرزمون هم عوض میشه مهران نمیریم. البته همچنان وطنیم😉