📌 #داستان_شب
👤 #غلام_وظیفه_شناس
خواجهای، خوش خدمتی غلام خود را پیش جمعی میستود و می گفت: آنچنان این غلام وظیفهشناس است که وقتی او را به جایی میفرستم، چون در راه به چیزی توجه ندارد، لحظه بازگشتنش را هم میتوانم پیشبینی کنم. حاضران درخواست کردند که این امر شگفت را به آنان نشان دهد. خواجه، غلام را مأمور کرد تا پیامی را به مکانی برساند.
چون غلام رفت، خواجه به تخمین میگفت: اکنون به فلان کوی رسید، از فلان بَرزَن عبور کرد، به چنین بازاری وارد شد، از بازار بگذاشت، پیغام رساند و بازگشت و در راه است و اینک پشت در ایستاده است. آنگاه خواجه غلام را صدا زد و غلام وارد شد.
در آن جمع خواجهای دیگر حضور داشت. شب ماجرای آن غلام را با غلام سیاه خود قصه کرد و او را سرزنش فرمود. غلام گفت: «در جایی شما نیز چنین بگویید تا بدانید من از آن غلام کم نیایم.»
خواجه با اعتماد به گفته غلام، روز دیگر در مجلس همان ادعا را مطرح کرد و برای اثبات ادعای خود، غلام را به جایی دور فرستاد و پیوسته به حضار، مسافت پیموده غلام را تعیین کرد و پس از ساعتی گفت: اینک غلام حاضر است.
آنگاه غلام را خواند و غلام بر در بود. خواجه با نهایت خرسندی پرسید: فرمان را انجام دادی؟
گفت: «آقا! هنوز کفشهایم را پیدا نکردهام.»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊