eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
215 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #پاسخ_یک_نذر #قسمت_هفتاد_و_ششم اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد و من به ت
📖 (آخر) تلفن رو قطع کردم و از شدت شادی رفتم سجده. خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه. اما در اوج شادی یهو دلم گرفت. گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد. وقتی مریم عروس شد و با چشم های پر اشک گفت با اجازه پدرم بله، هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد هر دومون گریه کردیم از داغ سکوت پدر. از اون به بعد هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم: - بابا کی برمی گردی؟ توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره، تو که نیستی تا دستم رو بگیری، تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم حداقل قبل عروسیم برگرد حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک، هیچی نمی خوام، فقط برگرد…😭 گوشی توی دستم ساعت ها، فقط گریه می کردم. بالاخره زنگ زدم، بعد از سلام و احوال پرسی ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت. اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه. بالاخره سکوت رو شکست. - زمانی که علی شهید شد و تو تب سنگینی کردی، من سپردمت به علی همه چیزت رو، تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی. بغض دوباره راه گلوش رو بست. - حدود ۱۰ شب پیش، علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد. گفت به زینبم بگو من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم، توکل بر خدا مبارکه .. گریه امان هر دومون رو برید. - زینبم نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست جواب همونه که پدرت گفت، مبارکه اِن شاء الله. دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم. اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد. تمام پهنای صورتم اشک بود. همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم، فکر کنم من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت عروس و داماد هر دو گریه می کردن... توی اولین فرصت، اومدیم ایران، پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن. مراسم ساده ای که ماه عسلش سفر ۱۰ روزه مشهد و یک هفته ای جنوب بود. هیچ وقت به کسی نگفته بودم اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه، توی فکه، تازه فهمیدم چقدر زیبا داشت ندیده رنگ پدرم رو به خودش می گرفت… پایان🍃 شادی روح شهدای گلگون کفن صلواتی ختم کنیم.🌹 --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
رمان بدون تو هرگز.pdf
حجم: 876.5K
🔹نسخه pdf رمان ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
برای دوستانی که امکانش رو نداشتند و نسخه pdf درخواست داشتند. طلبه شهید سیدعلی حسینی تاکنون مفقود الاثر مانده و مطالب شهیدی که هم اسم این بزرگوار هستند و در گوگل بعد از سرچ به دست میاد مربوط به ایشون نیست. مطالبی در مورد ایشون در سایت ها موجود نیست و به نظر، شهید مدافع حرم مستقیم باخانواده شهید مصاحبه داشته است. امید است مقبول درگاه حق قرار گیرد. اِن شاءالله
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#سفر_عشق #قسمت_دوم جایی که اجاره کرده بودیم، یک انباری کوچک داشت که وسایلمان را داخلش گذاشته بودیم.
رفت و بچه را از بغل پدرش گرفت و بردش توی اتاق. دوتا پتو انداخت روی بچه تا گرم شوند. آمد بیرون و ایستاد دم در و به آن مرد عراقی گفت : برو زن و بچه هایت را بیاور اینجا. مافقط همینجا را داریم آن هم در اختیار شماست تا هر وقت که اینجا هستید. مرد خوشحال شد و رفت و با خانواده اش برگشت. تا نماز صبح نشسته بودیم دم در و با هم حرف می زدیم. گفت: می دانستی خدمت به زوار امام حسین (علیه السلام) کمتر از زیارت حضرت نیست؟ اِن شاالله خدا و حضرت بواسطه این زوار نگاهی هم به ما بکنند و راه برایمان باز شود. آن شب هم گذشت؛ شب بعد نشسته بودیم و با بچه ها حرف می زدیم. همه منتظر بازگشایی مرز بودند. هرکس چیزی می گفت. یکی پرسید: اگر مرز را باز نکنند با چه رویی برگردیم؟ ما به همه گفته ایم که برای زیارت می آییم و روی برگشت نداریم. کلی با هم گفتیم و خندیدیم. یکی از بچه ها گفت: اگر مرز باز نشد، بریم روستای ما و چند روز آنجا بمانیم تا همه گمان کنند رفته ایم کربلا!😅 [محمد] گفت : از آقا امیرالمومنین (علیه السلام) بخواهید و ایشان را به حق خانم زینب (سلام الله علیها) و جناب مسلم قسم بدهید تا مرز باز شود. چون حضرت روی این دو بزرگوار حساسیت ویژه ای دارند. اِن شاالله مرز باز می شود. من شک ندارم که به کربلا می رسیم.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نجف که میرسی بی قرارتر میشوی، ضربان قلبت چنان تند می کوبد که انگار میخواهد از جا کنده شود. نوای از زبانت نمی افتد. به صحن و سرایش که قدم میگذاری موجی از آرامش وجودت را پر می کند. در اینجا عظمت، بزرگی،و شکوه، را به خوبی حس می کنی. به دیدار پادشاه عالمین،فاتح خیبر، مولی الموحدین امیرالمونین علی ابن ابی طالب رسیده ای. اینجا پناهگاه امن عاشقان است. مانند کودکی میشوی که به آغوش پدرش پناه می برد تا از سختی و ناملایمت های زندگی در امان باشد.. ضریح زیبایش را که می بینی بغضت میشکند و اشک روی گونه هایت سرازیر می شود. شانه هایت از هجوم اشک می لرزد و غم ها را از دلت می تکاند. زیر لب تکرارمیکنی :الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی ابن ابیطالب علیه السلام ✍ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
وقتی کنار دختران عرب عراقی قرار میگیری و شروع به صحبت می‌کنند... ناخودآگاه میدونی قلب و ذهنت کجا میره؟ سمت دختران عرب فلسطینی.... نوجوانان و کودکان... ناخودآگاه قلبم آتش میگیره.... میدونید عربی صحبت می‌کنند و نمیدونم این چه بغضی است که گلو گیرم شده.... فلسطین.... قدس از کربلا می گذره....💔 یاد دختربچه ای می افتم که چند وقت کلیپش رو دیدم میگفت من قبل جنگ آنقدر قشنگ بودم.... جنگ زشتم کرده.... الهی عزیزدلم... خون شهدای فلسطینی رو اینجا خیلی بیشتر حس میکنم و قلبم آتش میگیره
شروع پیاده روی امشب.... عمود ۷۲❤️
📬 سلام زیارت قبول ممنون که بیاد هستید و اون مداحی گوش کردید. به عنایت امام رضا و دعای شما خوبان راهی شدیم. شرایطی پیش اومد که نزدیک بود جور نشه ولی خب الحمدلله شد و به امام حسین سپردیم کار و التماس دعا دارم. _________ سلام خیلی ممنونم زنده باشید به به چقدر خبر خوبی .... باور کنید از شوق دارم اشک می ریزم😭 چقدر خوب شد الحمدلله رب العالمین خواهش میکنم بله گوش کردم. 🌺🌹 سفر بخیر و بی خطر