15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا
بیان یکی از خاطرات قبل از انقلاب در مورد شهید جانباز حاج اصغر عبداللهی توسط برادر شهید
فقط حدود ۳ دقیقه
#مصاحبه
#خاطرات
#برادرشهید
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بسمه تعالی
✅مجلس روضه هفتگی
✅در منزل جانباز شهیدحاج اصغر عبداللهی
به قصد تعجیل فرج
✅سخنران حجت الاسلام والمسلمین کریمی
✅دوشنبه عصر
از حوالی یک ساعت به اذان مغرب
ویژه خواهران وبرادران
✅مکان خیابان هشت بهشت غربی خیابان ملک شمالی کوچه شماره ۷ منزل شهید
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
از خدایِ مهربونم ممنونم که کتابِ شهیدو سرراهم گذاشت که بتونم با این شهید ِ بزرگوار آشنا بشم 🥺 و توفیقِ بعدی وارد شدن به کانال و گروه و بعد هم رفتن به منزلِ نورانی و پُر برکت شهید حاج اصغر عبداللهی😭
اینا همش توفیقه ،توفیقی که من نمیخوام به این راحتیا از دستش بدم 😭
فقط خدا میدونه و همه ی اونایی که وارد منزلِ این شهیدِ بزرگوار شدن برای روضه، اصلا این خونه و روضه هاش با همه ی روضه هایی که رفتم زمین تا آسمون فرقشه😭 شهید خودش تو رو دعوت میکنه اونجا 😭 مگه آخرم میتونی دل بکنی از اونجا 😭 نهههههه من که نمیتونم ،دیروز رفتم ولی دل کندن از اونجا برام مثِ دل کندن از همه ی وجودم بود😭😭😭 از شهید میخوام فقط دستمو رها نکنه که خیلی در به در و سرگردونِ این دنیا میشم😭😭😭😭فقط ی حرف خواهرانه به همتون دارم و اونم اینکه اگه میتونید برید خودتون این حسو تجربه کنید ،برید منزلِ شهیدِ عزیز که پاکترین شهیدِ گلستان شهدا ایشون بودن که وارد عالم برزخ شدن ( برگرفته از کتابِ شهید )
کاش میشد گوشه ی حیاطِ این منزلِ نورانی ساعتها بشینم و گریه کنم 😭 و به جای جایی که این شهید با ویلچر رفتن بوسه بزنم
خوش به سعادت ِ خانمِ بزرگوار ِ این شهید و خوشا به بچه های این شهید 😭
امثالِ این شهدا انشالله با ظهورِ حضرت حجت زنده میشن 🤲🌸
به امیدِ اون روز 🌸😭
اللهم عجل لولیک الفرج🌸🤲😭
#جان باز
#دلنوشته
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بسم رب الشهدا
اول میخواستم از شهیدعبدالهی و ارادت خودم بهشون بگم
چند وقتی بود که دلم یه تغییر اساسی در وجود خودم میخواست، مثل یه خودسازی اساسی
اما همت و اراده شو نداشتم فقط یه ایده بود توی ذهنم
از وقتی که از شهید شنیدم انگار یه احساس عجیبی نسبت بهشون داشتم
بخاطر همین تا فهمیدم کتاب زندگی نامه شون وجود داره اولین فرصت تهیه کردم و شروع کردم به خوندم
خیلی زود مطالعه کردم و تموم شد
برنامه ریزی هامو کردم که خودسازی رو انجام بدم اما....
یهویی یه درد عجیب گرفتم بیماری که منو فلج کرد، افتادم گوشهی خونه تک تک وقتایی که نمیتونستم تکون بخورم عجیب حضور شونو حس میکردم
دلم که میگرفت یادشون ارومم میکرد.
دلم لح لح میزد برم سر مزار شون و ای کاش میشد با خانواده شون ارتباطم بیشتر میشد
کم کم حالم خوب شده بود که همکارم پیام دادن گفتن بریم اصفهان دنبال کاری،
اومدم اصفهان و کلی شوق و ذوق داشتم که میرم سر مزار حاجی شب جمعه من اونجا بودم اما
گویا حاجی همه چی رو خوب چیده بود
اولین نفری که سر مزار شون باهاشون صحبت کردم همسر حاجی بودن و....
حاجی به من روسیاه همت و اراده داد، امید بخشید،زندگیش شد انگیزه راه و مسیرم...
الانم بخاطر علاقه ای بهشون داریم توی یکی از مساجد استان البرز کتابخونه زندگی نامه شهدا اماده میکنیم
#شهید_جانباز_حاج_اصغر_عبدالهی
#شهید_آبرودار
#دلنوشته
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بسمه تعالی
✅مجلس روضه هفتگی
✅در منزل جانباز شهیدحاج اصغر عبداللهی
به قصد تعجیل فرج
✅سخنران حجت الاسلام والمسلمین کریمی
✅دوشنبه عصر
از حوالی یک ساعت به اذان مغرب
ویژه خواهران وبرادران
✅مکان خیابان هشت بهشت غربی خیابان ملک شمالی کوچه شماره ۷ منزل شهید
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
به هر که
هرچه داشتی بخشیدی
حتی تیرها هم
از پیکرت
خون نوشیدند...💔
#شهداشرمندهایم
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
این بیت شعر یکی از اشعار مورد علاقه شهید بود....🌱
مادر تعریف میکنند:
توی بیمارستان یکی از سخت ترین لحظات وقتی بود که چندین پرستار ساعت ها تلاش می کردند از دست و پای پدرجون برای سرم و ...رگ پیدا کنند
بخاطر سالها بیماری رگ های پدرجون خیلی نازک شده بود
گاهی بعد از چندین ساعت تلاش رگ پیدا می شد ولی دوباره پاره میشد و آه از نهاد مادر بلند...
من هیچ وقت طاقت دیدن این صحنه را نداشتم 😭
اما مادر صبورم خون دل می خوردند و دم بر نمیاوردند
دیدن زجر عزیزترین کس زندگیت سخت ترین شکنجه دنیاست🥺
یکبار هر دو طرف پدرجون چندین پرستار در حال رگ گیری بودند و پدرجون در حال درد
دیگه کار به جایی رسید که خود پرستار ها خجالت زده و کلافه شدند از اینهمه درد و تحمل پدر
پدرجون که متوجه آشفتگی پرستارها شده بودند به مادر گفته بودند گوشی منو بدید و آهنگ این شعر را برای پرستار ها گذاشته بودند که:
غصه منو نخورید این شعر زیبا را گوش بدید
حکم ازلی خدا اینه که برای من اینطور رقم بخوره
خدا برام اینطور نوشته
من صبوری میکنم 😭
شما وظیفه تون را انجام بدید
اشک توی چشم پرستارها حلقه زده بود
به هم گفته بودند:
همه جا ما باید بیمار را آروم کنیم
اینجا بیمار به ما دلداری میده آروممون میکنه
#شهید_جانباز_حاج_اصغر_عبدالهی
#شهید_آبرودار
#مجاهد_صبور
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy