امروز عصر وقت دلتنگی بود
همه ،گلستان شهدا هستند و من جامانده
به ناچار به ویلچر پدر پناه بردم....
گفتم: دستم که از مزارتون کوتاهه دست به دامان ویلچر تون میشم...
همون ویلچری که سالها همراه شما بود در راه مسجد و نماز جمعه..
و شبها محرم شما در مناجات های شبانه...
و الان تنها مرهم دل داغدیده دخترتان😭
همان لحظه زنگ خانه پدر به صدا در آمد،
خانم سیده ای وارد خانه شدند با اشک چشم به من گفتند:
«به سفارش پدرتون راهی کربلا شده بودم در کربلا به شما و مادرتون و برادرتون خیلی دعا کردم
شب آخر شهید را در خواب دیدم از من بسیار تشکر کردند بخاطر دعای در حق فرزندان و همسرشان» ....😭
«بل احیاء عند ربهم یرزقون»
و شما زنده اید عزیزم...
و ناظر
و نگران....
پی نوشت: ۱/ این خانم سیده وضع مالی خوبی نداشتند و قبلا شهید به ایشان کمک میکردند شبی خواب شهید را میبینند.شهید به ایشان می گویند: شما به کربلا می روید
ایشان جواب میدهد:من در نان شبم هم مانده ام کربلا کجا بود؟؟!!!😳
فردا صبح شخصی به ایشان زنگ میزند که قصد کرده ام شما را رایگان به کربلا ببرم😊
۲/ بارها افراد مختلف اظهار کرده اند که شهید عجیب روزی کربلا را به ایشان عطا کرده اند!
♦️♦️جهت طلب رزق کربلا از شهید عبداللهی، هدیه ای معنوی به ایشان تقدیم میکنیم♦️♦️
انتخاب نوع هدیه معنوی با خود افراد:
🌟صلوات،قرآن،دعا،احسان به پدرو مادر،امانت کتاب،کار فرهنگی،خدمت،صدقه،امر بمعروف و....🌟
#دلنوشته
#دخترشهید
#شهیدعبدالهی
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
کاشی ۳
تکیه کازرونی
سرزمین تخته فولاد
جایی نزدیک بهشت
هر عصر پنج شنبه،شهید عبداللهی از همه هیاهوی دنیا به این مکان دنج پناه می آوردند و در کنار همسر صبورشان به ذکر و دعا و مناجات می پرداختند
ابتدای مجروحیت شان شهید را با برانکارد به اینجا می آوردند وتا صبح روی برانکارد مشغول دعا و نیایش بودند
......
و امشب
شب جمعه ۲۵ اسفند، ما به همراه مادر مهمان تکیه کازرونی شدیم...
نه با میل و رغبت ...
ما ۴ماه هست که از کنار تکیه با بغض رد میشویم و حتی به درب آن نگاه نمیکنیم...
بخاطر شهیدمان به تکیه رفتیم...
بوسیدن دیوار کاشی۳ چه کرد با دل همه😭
و باز مادر صبورم در این آزمون هم سربلند بیرون آمدند پیامشان این بود:
« امشب برخلاف میلم چون خیلی غم انگیز بودآمدم تکیه کازرونی چون دوست أهل دل شهیدخواسته بودجهت خوشنودی عزیزدلم😭 بریم دراین مکان .»
و چه شبی بود دیشب
و چه ضیافتی بود مهمانی که دعوت کننده اش شهید باشد ...
#دلنوشته دخترشهید
#دخترشهید
#شهیدعبدالهی
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
امروز به مراسم رونمایی از کتاب «جان باز» دعوت شده بودیم
دعوت و مراسم غریبی بود
شاید خانمها حس من و مادر را راحت تر بفهمند
و البته خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است💔
این حس وقتی پر رنگ تر شد که در راه رفتن به مراسم ،عروس شهید خواب دیشب یکی از مدعوین مراسم را تعریف کرد که:
در مراسم رونمایی ،شهید در سالن ایستاده بودند
و افرادی به دورشان
دم درب میزی پر از هدیه بوده
و بیرون از در فضایی مثل مشایه و پیاده روی کربلا😭
جلسه رونمایی از کتاب، عجیب امام حسینی بود و ما با چشم خیس دور سالن دنبال پدرجون میگشتیم...
آقای عمادی نویسنده کتاب خاطراتی از کرامات شهید بیان کردند که برای خود من تازگی داشت و آه حسرت از نهادم بلند شد که چه گوهر نایابی را از دست دادیم....
و نشناختیمش....
و صحبت از همسری شد که ۴۱ سال عاشقانه در کنار همسر جانبازش مشق عشق کرد
مجاهد خاموشی که لب به شکایت باز نکرد و صبر از صبوری او لبریز شد
و باز اشک چشم بود که این صبر زینبی را ستود
پی نوشت:۱/با شناختی که از پدر و اصرارشان بر گمنامی داشتم همیشه نگران این مدل برنامه ها بودم که نکند از دست ما ناراضی باشند و یا چاپ کتاب و... را نخواهند
خدا را شکر خواب آن عزیز روشن کرد که این کار مورد توجه ایشان هست💔
۲/ کتاب «جان باز» در برنامه سالگرد شهادت شهید عبداللهی رو نمایی خواهد شد
#دلنوشته #دخترشهید
#شهیدعبدالهی
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
32.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایام محرم وقتی پدرجون حالشون خوب نبود
محمد هادی به نیت شفاشون بالای سرشون مداحی کرد و با بغض روضه خوند
پدرجون از شدت ضعف حالت بیهوشی داشتند دم در انگورستان چایی میدادند من با خجالت رفتم یه فلاکس چای گرفتم و آوردم چایی روضه را ریختیم و پای روضه محمد هادی اشک ریختیم
دیدن حال پدرجون هم خودش یه روضه بود😭
وقتی یکم بهتر شدند و بهوش آمدند براشون تعریف کردم که هادی براتون روضه خوند پدرجون از توی کیف شون۵۰ هزار تومان درآورند و به هادی صله دادند
صله دادن به مداح مخصوصا اگر بچه بود از خصوصیات شهید بود
پی نوشت: دیشب با دیدن بساط چایی درب انگورستان ملک همه خاطرات سال گذشته تداعی شد 😭
مادر با اشک چشم تعریف کردند که شبها پدر روی ویلچر کناری منتظر می موندند و مادر براشون چایی می بردند و با هم چایی روضه را میخوردند....😭
#دلنوشته #دخترشهید
هدیه به روح بزرگ شهدا به ویژه شهید عبداللهی صلوات
کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy