بسم الله الرحمن الرحیم
"صَلَّىٰ اللَّهُ علَيْكَ يا أبا عَبّدِ اللَّه"
" صَلّىٰ اللَّهُ عَلَيْكِ يا فَاطِمة الزَّهراء"
" السَّلامُ عليكَ يا صَاحبْ الزْمان"
S Hadi GarsoueiAUD-20220912-WA0007.mp3
زمان:
حجم:
7.11M
🌸🌱
📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین"
🎤 سید هادی گرسویی
#امام_زمان
#زیارت_آل_یاسین
4_265388460171329771.mp3
زمان:
حجم:
1.21M
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج⛅️
✨
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_امامزمانم❣
❤️هر روز را با سلام بر تو آغاز میکنیم!
💚سلام بر تو... که صاحباختیار مایی!
💌
✨ما افسانه نیستیم
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می کرد.
یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود.
آخر شب، گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد.
بعد از پانسمان، گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله.
آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم.
من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم.
صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!!
نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: سریالهایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم.
باتعجب گفتم: شما کی هستی؟
گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل.
دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم.
تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: شهید ابراهیم هادی
خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه.
دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه لای کتابها ست. کتابی در مورد همین شهید.
مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود.
شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟
گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند.
هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود.
صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم.
حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده.
📚یاران ابراهیم
اثر گروه شهید هادی
🏴ایام شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد
🔸«نمیدانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر #سیمهای_خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد.
🔹میدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک⚠️ بود، چون توجه #دشمن را به سمت من جلب میکرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم.
🔸یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام #فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم🤲 و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم😭دعا کردم.
🔹در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب #اروند پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» #احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند❌
#شهید_احمد_جولاییان🌷
📚برگرفته از کتاب مهر مادر