🎥 وقتی شهید یحیی سنوار از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی سخن می‌گوید #شهیدحاج_قاسم🌷 #شهیدیحیی_سنوار🌷

کلام شهـید: خدایا ؛ در این عُمر نامم عبدالحسیــن ، دانشگاہ امام حسیـن ، لشکر ۱۴ امام حسیـن ، گردان ۱۰۴ امام حسیـن ، خـداوندا ، خودت من را در راہ امام حسیــن (ع) قراردادی پس قربانی امام حسیـن کن ! #شهـید_عبدالحسین_یوسفیان🌷

ایستگاه شهدا 🌹 حر انقلاب ابوالفضل (شاهرخ) ضرغام🌷 فراموش نمی‌کنم یک‌بار زمستان بسیار سردی بود. با‌هم در حال بازگشت به خانه بودیم.پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می‌لرزید. فورا کاپشن گران قیمت خودش را درآورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته‌ای اسکناس از جیبش، به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی‌دانست چه بگوید، مرتب می‌گفت: جوون، خدا عاقبت به خیرت کنه. 📚 کتاب حر انقلاب

سرجلسه ، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز . داشتیم می رفتیم اهواز . اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو بخونیم .» کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود . آنقدر رفتیم ، تا موقع نماز اول وقت گذشت . خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم ، نشد. سردار شهید مهدی باکری 🌷

شهید مصطفی عارفی🌷 از همسر عزیزم که همیشه در تصمیماتم مرا همراهی کرده و قوت قلبم بوده، کمال تشکر را دارم. بنده هیچ زمان در نبودم برای اداره‌ی خانه و زندگی با وجود ایشان نگران نبوده‌ام. ایشان یک هدیه‌ی الهی برای بنده‌ی حقیر در این دنیا بودند و از خداوند می‌خواهم موجب زندگی ما در آخرت شود. تمام طول زندگی مشترکمان که مثل چشم به هم زدن گذشت همواره در سختی‌ها در کنار بنده بودند. در نگهبانی از دین و دنیای بنده ذره‌ای کم نگذاشتند و از ایشان برای کم و کاستی‌های زندگی‌ام طلب بخشندگی دارم

روحانی شهید محسن درودی🌷 اهل روزه مستحبی بود؛ توی تابستان‌های طولانی و گرم خوزستان. کم‌تر پیش می‌آمد برود مرخصی. به قول معروف، جبهه که می‌رفت لنگر می‌انداخت. بعد از شهادتش یک شب آمد توی خواب یکی از دوستانش، نورانی بود و لطیف. درست مثل همان روزها، لبخند روی لبش بود. گفت: جای من خیلی خوب است، با بچه‌ها بگوبخند داریم. جای شما خالی…

🎵 #زیارت #عاشورا 🗣️ #علی_فانی #ما_ملت_امام_حسینیم هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹✨🍃

#ماه_رمضان وقتی صدای اذان می آمد، دم ایستگاه صلواتی خیلی شلوغ میشد و مردم حسابی صف وایمیستادند تا عدسی و چایی بخورن، انقدری سرمون تو ایستگاه شلوغ میشد😥 که وقت نمیکردیم #افطار کنیم و چیزی بخوریم. یادمه تو اون وضعیت حسین با زبون روزه و یه پارچ آب خنک تو ایستگاه میچرخید، بین بچه ها آب پخش میکرد.🥛 و به هرکی میرسید میگفت: بسم الله داداش افطار کردی؟😊🖐 #شهید_حسین_صحرائی🌷