eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
11.1هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر یک #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از توبه نصوح
🍃🌸🍃 🌸 🍃 شُما یِه گناهُ بزار کنار،واسا توروی خدا بگو برا رِضای تو انجام دادم... ببین قلبت پُر از نور میشه یا نه:)♥️ | | ╔═ ✾ ✾ ✾ ═════╗ @tobenasoh
👆 یک دلیل دیگر از دلایل عقلی حجاب از گفته های آیت الله سید ابوالحسن مهدوی: 🔸شیفته‌ی زن شدن و شیفته‌کردن مرد؛ محدود به حریم خانواده #پویش_حجاب_فاطمے
ببخشید نت خیلی کند شده برام قسمتهای دلبری ان شالله فردا شب
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_نوزده تاریخ تولد وشهادت شهدا 🌷را که می خواند, می زد توی سرش :( ببین اینا چه
💝🕊💝🕊💝🕊💝 خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم. از دوران دانشجویی تجربه کرده بودم. همان دورانی که به خوابم هم نمی آمد روزی با او ازدواج کنم. در اردوها, کنار معراج شهدای🌷 گمنام دانشگاه آقایان می ایستادند ماهم پشت سرشان, صوت ولحن خوبی داشت‌ بعد از ازدواج فرقی نمی کرد خانه🏠 خودمان باشد,یا خانه ی پدر مادرهایمان گاهی آن ها هم می آمدند پشت سرش اقتدا می کردند مواقعی که نمازش را زود شروع می کرد بلند بلند می گفتم: ( والله یحبُ الصابرین) مقید بود به نماز اوّل وقت در مسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. زمان هایی که اختیار ماشین🚙 دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم, اولین فرصت در نماز خانه های بین راهی یا پمپ بنزین می گفت:(نگه دارین) اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را می خواند:(رَبَنا هَب لَنا مِن اَزواجِنا و ذُریاتنا قُرَه اَعیُنِ وَ جَعَلنا لِلمُتَقینَ اِماماً) قرآنی جیبی داشت وبعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد, می خواند: مطب دکتر,درتاکسی, گاهی اوقات هم از داخل موبایلش📱 قرآن می خواند‌. با موبایل بازی می کرد. انگری برد, هندوانه ای🍉 بود که با انگشت قاچ قاچ می کرد. اسمش را نمیدانم ویک بازی قورباقه. بعضی مرحله هایش را کمکش می کردم. اگر من هم در مرحله ای می ماندم , برایم رد می کرد. می گفتم: نمی شه وقتی بازی می کنی , صدای مداحی هم پخش بشه؟ تنظیم کرده بود که بازی می کردیم وبه جای آهنگش , مداحی گوش می دادیم‌. اهل سینما نبود. ولی فیلم اخراجی ها را باهم رفتیم دیدیم. بعداز فیلم نشستیم به نقد وتحلیل . کلی از حاجی گیر ینف های جامعه را فهرست کردیم. چقدر خندیدیم😊 طرف مقابلش را با چند برخورد شناسایی می کرد و سلیقه اش را می شناخت. از همان روزهای اول, متوجه شد که جانم برای لواشک در می رود. هفته ای یک بار را حتماً گل 🌹می خرید. همه جوره می خرید. گاهی یک شاخه ی ساده , گاهی دسته تزیین 💐شده. یک بسته لواشک , پاستیل با قره قروت هم می گذاشت کنارش. اوایل چند دفعه بودگل از سر چهارراه🚦 می خرید. بهش گفتم : ( واقعاً برای من خریدی یا دلت برای بچه گل فروشی سوخت?) از آن به بعد فقط می رفت گل فروشی. دل رحمی هایش را دیده بودم . مقید بود پیاده کنار خیابان را سوار کند.👌 به خصوص خانواده ها را .یک بار در صندوق عقب ماشین 🚕عکس رادیولوژی دیدم👀. ازش پرسیدم :( این مال کیه?) گفت: راستش مادر وپسری رو سوار کردم که شهرستانی بودن واومده بودن برای دوا درمون. پول 💶کم آورده بودن و داشتن برمی گشتن شهرشون . به مقدار نیاز, پول برایشان کارت💳 به کارت کرده بود و دویست هزار تومان هم دستی به آن ها داده بود. بعد برگشته بود وآن ها را رسانده بود بیمارستان🏨 می گفت: ( از بس اون زن خوشحال شده بود, یادش رفته عکسش را برداره) رفته بود بیمارستان که صاحب عکس را پیدا کند یا نشانی ازشان بگیرد وبفرستد برایشان.
بسم الله الرحمن الرحیم
نت تازه وصل شد😐
🔴 کلید خورد 🔹به گزارش برخی منابع، تیم‌های ویژه ترور کور منافقین وارد تجمعات آرام مردمی در شهرهای مختلف شدند و در برخی شهرهای کوچک و بزرگ قصد کشته‌سازی دارند. 🔸تیم‌های ترور منافقین سعی می‌کنند وارد تجمعات مردمی شده و از پشت، مردم مورد هدف گلوله‌های ناجوانمردانه قرار می‌دهند. 🔹خانواده‌ها دقت کنند جوانان خود را کنترل کرده تا وارد تجمع اغتشاش‌گران و آشوبگران نشوند و تحت تاثیر رسانه‌های دشمن قرار نگرفته و خدای ناکرده آسیب نبینند. 🔸گزارش‌های مردمی نیز این مسئله را کاملاً تایید کرده و افراد مسلح مشکوکی را در تجمعات مشاهده کرده‌اند. 🔹اعتراضات مردمی به فقط از طریق چارچوب قانونی و از طریق نمایندگان مجلس باید پیگیری شود تا مجلس بتواند در این زمینه اقدام متناسب نماید. ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
❣ سلام_امام_زمانم ❣ 🍂دلتنگم آقا ⇜ دلتنگ ديدنت ⇜دلتنگ شنيدن صداے انا_المهدےات تا کجاے عمر باید هر روز در انتظار_تو لحظه ها را شمارش کنم.
✅ ابراهیم و مورچه ها!🐜 🌺یکبار داشتیم با ابراهیم به باشگاه می رفتیم. من کمی جلوتر رفتم و برگشتم دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد! گفتم چی شده داش ابرام؟❓ با تعجب برگشتم به سمتش. ابرام گفت: 📢اینجا پر از مورچه بود.حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها، برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم. ❤️ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راه رو ادامه داد. گفتم عجب ادمی هستی! دیر شده وایسادی بخاطر مورچه ها؟ گفت: این ها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم نه اینکه با پام اون ها رو له کنم!
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ خاطره سردار حبیبی از رزمنده های عمل کننده در کانال کمیل
🔰از اسرای ایرانی تا در راه حرم 🌸توی اردوگاه تکریت۵، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم عبدالامیر.  یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها، و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت، و انگار ایرانیها را مقصر همه مشکلات خودش می دانست!  🌺کاظم آقای را خیلی اذیت می کرد. او می دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، به همین خاطر ضربات کابلی که نثارش می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسراء داشت، اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!  🌼کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی بویژه آقای ابوترابی استفاده می کرد.  🌸تنها خوبی کاظم بودنش بود. خانواده کاظم به روحانیون و احترام می گذاشتند. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر رو برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی  🌸یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت:بیا اینجا کارت دارم...  🌺ما تعجب کردیم و گفتیم لابد شکنجه جدید و...  اما از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.  🌼وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود. بارها بهم گفته بود مبادا ایرانی ها را اذیت کنی، اما ... 👈دیشب خواب سلام الله علیها رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده. 🌸صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه ایرانی ها رو اذیت می کنی؟ حلالت نمی کنم... حالا من اومدم که حلالیت بطلبم.  🌺کم کم محبت حاج اقا ابوترابی در دل کاظم جا باز کرد و شد مرید ایشون، بطوری که وقتی قرار شد آقای ابوترابی رو به اردوگاه دیگری بفرستند کاظم گریان و بسیار دلگیر بود.  🌼وقتی اسرای ایرانی آزاد شدند، کاظم برا خداحافظی با اونا بخصوص اقای ابوترابی تا مرز ایران اومد.  🌸او بعد از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی رو تحمل کنه و برای دیدن حاج آقا راهی تهران شد. وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف مرحوم شدند به شدت متاثر شد و رفت سر مزارش و مدتها آنجا بود.  🌺کاظم از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذره. حتی رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که شکنجه شون کرده بود و حلالیت طلبید. او حتی تا روستاهای خراسان رفت.  💠👈تا اینکه کاظم داستان ما مدتی قبل رفت و در دفاع از حرم سلام الله علیها به شهادت رسید.  📚منبع:کتاب ، اثری از گروه فرهنگی  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا